P:16
P:16
من چم شدع
پوفففف رفتم توی گوگل زدم
ات: چییییی(داد)
من ینی حاملم کوک خدا نکشتتتتتتتت
(بچع دارع با خودش حرف میزنع🗿)
نه نه باید بیبی چک بگیرم رفتم از توی کشو ی بیبی چک گرفتم رفتم کاری لازمشو انجام دادم باید ۱ دقیق منتظر میموندم پوففففف خیلی استرس دارممممم ی نگاهی ب بیبی چک کردم ک با وحشت از جام پا شدم
ات: جیغغغغ ینی چ من حاملممممممممممممم
خدایااااا من میترسم وای
(خدا شفا دهد🗿🤲)
ولی...کوک ارزوی اینو داشت ک پدر باشع هرچی باشع اون پدرشع من باید سوپرایزش کنم
ویو ب شب ساعت ۱۱ نیم: روی میز غذا نشستع بودم و غذای مورد علاقهی کوک رو درست کردع بود پوفففف پس کی میاد با صدای چرخوندن کیلید فهمیدم خودش بود رفتم سمتش:سلام عشقم کتشو در اوردم و اویزون کردم
ات: من شام....
کوگ: نمیخورم(سرد)
ات: ولی غذای مورد علا
کوک: گفتم نمیخورم ینی نمیخورم(داد)
با اعصبانیت رفت بالا مگ من چیکارش کردم ک سرم داد میزنع با ناامیدی رفتم میز رو جمع کردم رفتم روی تخت دراز کشیدم و قرق افکارم شدم : شاید ناراحتع یا اعصبانیع اگ بهش بگم خوشحال میشع رفتم توی اتاق کارش در زدم
کوک: چیع
رفتم داخل: امممم کوک میخوام ی چیزی بت بگم
کوک: پوففففف بگو
ات: راستش من...حامل
تا اینو گفتم کوک با ذوق پا شد اومد بغلم کرد و چرخوندم روی هوا
کوک: هوراااااا دارم بابا میشمممممم(ذوق)
ات: خنده
اومد لبامو بوس کرد
کوک: ات ازت ممنونم ک ب زندگیم اومدی و گذاشتی حس پدرگیمو تجربع کنم
پیشونیمو بوسید
کوک: معذرت میخوام ک روت داد زدم
ات: اشکال ندارع گرسنع نیسی
کوک: نه تو شرکت ی چی خوردم فق خوابم میاد بیا بریم بخوابیم
ات: باشع
دستمو گرفت و رفتیم توی اتاق مشترکمون روی تخت دراز کشیدیم و سرمو سینه لختش گذاشتم و موهامو نوازش میکرد و هرچند گاه سرمو میبوسید کم کم چشمام گرم شدن و خوابیدم
چند ماه بعد:
شرطا
لایک:۵
من چم شدع
پوفففف رفتم توی گوگل زدم
ات: چییییی(داد)
من ینی حاملم کوک خدا نکشتتتتتتتت
(بچع دارع با خودش حرف میزنع🗿)
نه نه باید بیبی چک بگیرم رفتم از توی کشو ی بیبی چک گرفتم رفتم کاری لازمشو انجام دادم باید ۱ دقیق منتظر میموندم پوففففف خیلی استرس دارممممم ی نگاهی ب بیبی چک کردم ک با وحشت از جام پا شدم
ات: جیغغغغ ینی چ من حاملممممممممممممم
خدایااااا من میترسم وای
(خدا شفا دهد🗿🤲)
ولی...کوک ارزوی اینو داشت ک پدر باشع هرچی باشع اون پدرشع من باید سوپرایزش کنم
ویو ب شب ساعت ۱۱ نیم: روی میز غذا نشستع بودم و غذای مورد علاقهی کوک رو درست کردع بود پوفففف پس کی میاد با صدای چرخوندن کیلید فهمیدم خودش بود رفتم سمتش:سلام عشقم کتشو در اوردم و اویزون کردم
ات: من شام....
کوگ: نمیخورم(سرد)
ات: ولی غذای مورد علا
کوک: گفتم نمیخورم ینی نمیخورم(داد)
با اعصبانیت رفت بالا مگ من چیکارش کردم ک سرم داد میزنع با ناامیدی رفتم میز رو جمع کردم رفتم روی تخت دراز کشیدم و قرق افکارم شدم : شاید ناراحتع یا اعصبانیع اگ بهش بگم خوشحال میشع رفتم توی اتاق کارش در زدم
کوک: چیع
رفتم داخل: امممم کوک میخوام ی چیزی بت بگم
کوک: پوففففف بگو
ات: راستش من...حامل
تا اینو گفتم کوک با ذوق پا شد اومد بغلم کرد و چرخوندم روی هوا
کوک: هوراااااا دارم بابا میشمممممم(ذوق)
ات: خنده
اومد لبامو بوس کرد
کوک: ات ازت ممنونم ک ب زندگیم اومدی و گذاشتی حس پدرگیمو تجربع کنم
پیشونیمو بوسید
کوک: معذرت میخوام ک روت داد زدم
ات: اشکال ندارع گرسنع نیسی
کوک: نه تو شرکت ی چی خوردم فق خوابم میاد بیا بریم بخوابیم
ات: باشع
دستمو گرفت و رفتیم توی اتاق مشترکمون روی تخت دراز کشیدیم و سرمو سینه لختش گذاشتم و موهامو نوازش میکرد و هرچند گاه سرمو میبوسید کم کم چشمام گرم شدن و خوابیدم
چند ماه بعد:
شرطا
لایک:۵
۴۳.۷k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.