رمان :وقتی برادر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
رمان :وقتی برادر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
درو قفل کردم هندزفری یو گذاشتم تو گوشم و چشمام رو بستم و گذاشتم اشکام بریزن
دو هفته بعد
تو این دو هفته انگار عشقمو به جونگ کوک به کل از دست دادم اعضا رفتن کمپانی نشسته بودم که یهو صدای در اومد
ات :بله
تا درو باز کردم یه خر اومد داخل (دوستش رو میگه )
ات:یااا آروم چت شده
آماندا :نتیجه ها اومد (با داد)
ات:چی شد قبول شدم (نگران )
آماندا :جفتمون قبول شدیم
دو ثانیه بهش نگاه کردم که بعد جفتمون مثل دیوونه ها شروع کردیم جیغ زدن
آماندا :وقتشه وسایلاتو جمع کنی
ات:هنوز باورم نمیشه
آماندا :منم هنوز باورم نمیشه که با دوست خنگم تو کالج قبول شدم
ات: تو خوبی
آماندا:نمیخوام دعوا راه بندازم من میرم قراره مهمونی بگیریم
ات:باشه برو
آماندا :بای
ات:بای
رفتم تو اتاقم از ذوقم آنقدر جیغ زدم که صدام گرفت
پس چرا نامجون نمی یاد
سه ساعت بعد
تهیونگ :ات ما اومدیم
ات:نامجون نامجون :(با داد)
پریدم بغلش که چشم همه چهارتا شد
ات:کالج قبول شدم عرررر
که دیدم سفت بغلم کرد
ات :آروم له شدم
تهیونگ:میشه به منم بگی چه خبر شده ؟
ات:کالج قبول شدم
تهیونگ :مبارکه (سرد )
یکم ناراحت شدم ناسلامتی قراره برم آمریکا داشتم میرفتم سمت اتاقم که
تهیونگ:اجازه نمیدم بری
ات:چی ؟
تهیونگ :حق اینکه کالج بری رو نداری بیرون هم بدون اجازه نمیری
درو قفل کردم هندزفری یو گذاشتم تو گوشم و چشمام رو بستم و گذاشتم اشکام بریزن
دو هفته بعد
تو این دو هفته انگار عشقمو به جونگ کوک به کل از دست دادم اعضا رفتن کمپانی نشسته بودم که یهو صدای در اومد
ات :بله
تا درو باز کردم یه خر اومد داخل (دوستش رو میگه )
ات:یااا آروم چت شده
آماندا :نتیجه ها اومد (با داد)
ات:چی شد قبول شدم (نگران )
آماندا :جفتمون قبول شدیم
دو ثانیه بهش نگاه کردم که بعد جفتمون مثل دیوونه ها شروع کردیم جیغ زدن
آماندا :وقتشه وسایلاتو جمع کنی
ات:هنوز باورم نمیشه
آماندا :منم هنوز باورم نمیشه که با دوست خنگم تو کالج قبول شدم
ات: تو خوبی
آماندا:نمیخوام دعوا راه بندازم من میرم قراره مهمونی بگیریم
ات:باشه برو
آماندا :بای
ات:بای
رفتم تو اتاقم از ذوقم آنقدر جیغ زدم که صدام گرفت
پس چرا نامجون نمی یاد
سه ساعت بعد
تهیونگ :ات ما اومدیم
ات:نامجون نامجون :(با داد)
پریدم بغلش که چشم همه چهارتا شد
ات:کالج قبول شدم عرررر
که دیدم سفت بغلم کرد
ات :آروم له شدم
تهیونگ:میشه به منم بگی چه خبر شده ؟
ات:کالج قبول شدم
تهیونگ :مبارکه (سرد )
یکم ناراحت شدم ناسلامتی قراره برم آمریکا داشتم میرفتم سمت اتاقم که
تهیونگ:اجازه نمیدم بری
ات:چی ؟
تهیونگ :حق اینکه کالج بری رو نداری بیرون هم بدون اجازه نمیری
۱۱.۶k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.