رمان :وقتی برادر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
رمان :وقتی برادر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
های من ات هستم ۱۸سالمه من خواهر تهیونگ هستم راستش از اونجایی که من و تهیونگ خیلی به هم وابسته ایم تهیونگ من رو آورده پیش خودش تا حواسش بهم باشه چون اون یکی برادر و خواهرم اذیتم میکنن راستش من چند هفته دیگه از کره میرم یعنی امیدوارم که از کره میرم آخه من امسال همش در حال درس خوندن بودم که کالج قبول بشم و با نامجون کلی درس خوندیم در حدی که شبا از چشم درد میخوابیدم
راستش یه کوچولو هم رو جونگ کوک کراشم که اگه تهیونگ بفهمه میکشتم آخه من از جونگ کوک هفت سال کوچیکترم 😭
نامجون :ات
ات:بله
نامجون :هنوز جوابا رو نگفتن ؟
ات:نه میگما اگه من قبول نشم چی ؟
نامجون :با این همه درسی که خوندی صد در صد قبول میشی
ات:به تهیونگ که نگفتی میخوام اگه قبول شدم خودم بهش بگم
نامجون :نه خیالت راحت
ات:مرسی
نامجون:راستی بیا پایین میخوایم بازی کنیم
ات:باشه
خیلی پسرا باحالن کودک درونشون از منم فعال تره رفتم دیدم همه نشستن جرعت حقیقت بازی میکنن
تهیونگ :ات بیا پیش من بشین
نشستم بازی کردیم
جیمین :خب ات دوست پسر داری ؟
میخواستم ریکشن جونگ کوک رو ببینم پس گفتم
ات:آره
تهیونگ:چی گفتی ؟(عصبی )
جین :یاااا تهیونگا ولش کن خب کاره بدی نکرده که جونگ کوک هم داره باید دعواش کنیم ؟
ات:تو دوست دختر داری !؟
جونگ کوک :آره
جیهوپ :چرا به ما نگفتی
جونگ کوک :الان که گفتم دیگه
تهیونگ :حالا کیه ؟
دیدم حواسشون به من نیست منم رفتم تو اتاقم درو قفل کردم
های من ات هستم ۱۸سالمه من خواهر تهیونگ هستم راستش از اونجایی که من و تهیونگ خیلی به هم وابسته ایم تهیونگ من رو آورده پیش خودش تا حواسش بهم باشه چون اون یکی برادر و خواهرم اذیتم میکنن راستش من چند هفته دیگه از کره میرم یعنی امیدوارم که از کره میرم آخه من امسال همش در حال درس خوندن بودم که کالج قبول بشم و با نامجون کلی درس خوندیم در حدی که شبا از چشم درد میخوابیدم
راستش یه کوچولو هم رو جونگ کوک کراشم که اگه تهیونگ بفهمه میکشتم آخه من از جونگ کوک هفت سال کوچیکترم 😭
نامجون :ات
ات:بله
نامجون :هنوز جوابا رو نگفتن ؟
ات:نه میگما اگه من قبول نشم چی ؟
نامجون :با این همه درسی که خوندی صد در صد قبول میشی
ات:به تهیونگ که نگفتی میخوام اگه قبول شدم خودم بهش بگم
نامجون :نه خیالت راحت
ات:مرسی
نامجون:راستی بیا پایین میخوایم بازی کنیم
ات:باشه
خیلی پسرا باحالن کودک درونشون از منم فعال تره رفتم دیدم همه نشستن جرعت حقیقت بازی میکنن
تهیونگ :ات بیا پیش من بشین
نشستم بازی کردیم
جیمین :خب ات دوست پسر داری ؟
میخواستم ریکشن جونگ کوک رو ببینم پس گفتم
ات:آره
تهیونگ:چی گفتی ؟(عصبی )
جین :یاااا تهیونگا ولش کن خب کاره بدی نکرده که جونگ کوک هم داره باید دعواش کنیم ؟
ات:تو دوست دختر داری !؟
جونگ کوک :آره
جیهوپ :چرا به ما نگفتی
جونگ کوک :الان که گفتم دیگه
تهیونگ :حالا کیه ؟
دیدم حواسشون به من نیست منم رفتم تو اتاقم درو قفل کردم
۱۲.۹k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.