?this or that
This or that
Part²⁴
☆۳ روز بعد☆
تهیونگ از اون روز که از خونه یونگجو رفت همش داشت تحقیق میکرد اخه سویی کجا ات کجا بعد از تموم شدن تحقیقاتش تصمیم داشت که به ات بگه ولی خب معلومه اگه خودش میگفت ات باور نمیکرد پس یه نقشه کشید..
☆ات ویو☆
همه جی در کمال تعجب آروم بود نه خبری از تهیونگ بود و نه خبری از مزاحمای دیگه
ولی چقدر دلم برای الکس و یونا تنگ شده باید برم یه سری بهش بزنم همینههه سرگرمی امروز جور شد
ات به الکس زنگ زد
و البته از یه حسای چسکی بین الکس و یونا خبر داشت و خب کارش خیر بود اگه اوندوتا رو به هم میرسوند
دینگ
دینگ
ات:به بههههه جناب الکسس حالت چطوره؟کارا چطوره؟
الکس:به بههه ات حالت چطوره؟خوبی تهیونگ که دیگه
ات:ولش کن بابا کار داری؟یعنی درواقع تصحیح میکنم زیاد کار داری؟
الکس:بستگی داره تو چی میخوای
ات:ای عوضی میخوام با یونا برم بیرون دلمم برات تنگ شده حالا میای یانه؟
الکس:ساعت؟
ات:۷
الکس:کجا؟
ات:کافه....
الکس:اوکی میبینمت
ات:اوکی
و بعد به یونا زنگ زد
ات:آلو سلام وقت ندارم ساعت ۷ کافه.... میبینمت لباس خوب بپوش الکس میاد
یونا:چی کی کج...(ات قطع کرد)
☆ساعت ۷ کافه مورد نظر☆
ات و یونا نشسته بودن و داشتن حرف میزدن و منتظر الکس بودن.
ات:حالا واقعا دوستش داری؟
یونا:نمیدونم مطمئن نیستم اون پسر خوبیه هم خانواده با ادب و احترامی داره هم پول داره هم خوشگله ولی راجب اخلاق و اصلا اونو ولش اختلاف سنی
ات:هیشش ما یه مدت با اونزندگی کردیم و من همیشه دیدم که چقدر مراقبت بوده
و خبببب سن من راجب اون اطلاعی ندارم
(بچه هامن یادم نیست یونا رو گفتم چند سالشه یا نه و الکس هم همینطور پس سنایی ته الان میگم سنشون هست)
یونا:من ۱۸ سالمه و خبب اون ۲۹ سالشههه
ات:من نمی...
الکس:به به برو بچچچ
ات رو بغل کرد و یونا رو هم همینطور
☆ات ویو☆
یه چند ساعتی بود داشتیم حرف میزدیم کهیونا رفت دستشویی
ات:الکس تو هم؟
الکس:هاا(یاد اون گربهه افتادم هااا هااا؟)
آت:ای احمق منظورم اینه که تو هم دوستش داری؟
الکس:نمیدانم اطلاعی ندارم و ابمیوشو برداشت
ات:الکس اون دل نازکی داری دیگه هم نمیتونه تحمل کنه یک عالم امروز باهاش صحبت کردن و از زیر زبونش گشیدم بیرون که دوست داره پس توهم دست به کار شو
الکس:راجبش فکر میکنم
آره دیگه خلاصه یونا اومد یه کم بعد هم هر کس رفت خونه
سلام بچه ها خوبید؟
من واقعا بابت این چند روز عذر میخوام خواقعا هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی خسته بودم و واقعا این چند روزه مرده متحرک بودم امروز هم توی مدرسه حالم بد شدو اومدم خونه (گفتم که بدونید)و اینکهاین پارت جدید من با این حالم یک عالم امتحان داشتم یکشنبه زبان ترمیک و امروز هم فرانسه فردا هم امتحان کتبی ترم قرآن دارم و واقعا دیگه خسته شدم
توی این دوران امتحانات بعید میدونم بتونم مثل اون جور قبل پارت بذارم ولی خب سعی میکنم بزارم و اینکه لطفا با حمایت هاتون بهم انرژی بدین✨️
اگه درخواستی داشتین بگین که بنویسم
Part²⁴
☆۳ روز بعد☆
تهیونگ از اون روز که از خونه یونگجو رفت همش داشت تحقیق میکرد اخه سویی کجا ات کجا بعد از تموم شدن تحقیقاتش تصمیم داشت که به ات بگه ولی خب معلومه اگه خودش میگفت ات باور نمیکرد پس یه نقشه کشید..
☆ات ویو☆
همه جی در کمال تعجب آروم بود نه خبری از تهیونگ بود و نه خبری از مزاحمای دیگه
ولی چقدر دلم برای الکس و یونا تنگ شده باید برم یه سری بهش بزنم همینههه سرگرمی امروز جور شد
ات به الکس زنگ زد
و البته از یه حسای چسکی بین الکس و یونا خبر داشت و خب کارش خیر بود اگه اوندوتا رو به هم میرسوند
دینگ
دینگ
ات:به بههههه جناب الکسس حالت چطوره؟کارا چطوره؟
الکس:به بههه ات حالت چطوره؟خوبی تهیونگ که دیگه
ات:ولش کن بابا کار داری؟یعنی درواقع تصحیح میکنم زیاد کار داری؟
الکس:بستگی داره تو چی میخوای
ات:ای عوضی میخوام با یونا برم بیرون دلمم برات تنگ شده حالا میای یانه؟
الکس:ساعت؟
ات:۷
الکس:کجا؟
ات:کافه....
الکس:اوکی میبینمت
ات:اوکی
و بعد به یونا زنگ زد
ات:آلو سلام وقت ندارم ساعت ۷ کافه.... میبینمت لباس خوب بپوش الکس میاد
یونا:چی کی کج...(ات قطع کرد)
☆ساعت ۷ کافه مورد نظر☆
ات و یونا نشسته بودن و داشتن حرف میزدن و منتظر الکس بودن.
ات:حالا واقعا دوستش داری؟
یونا:نمیدونم مطمئن نیستم اون پسر خوبیه هم خانواده با ادب و احترامی داره هم پول داره هم خوشگله ولی راجب اخلاق و اصلا اونو ولش اختلاف سنی
ات:هیشش ما یه مدت با اونزندگی کردیم و من همیشه دیدم که چقدر مراقبت بوده
و خبببب سن من راجب اون اطلاعی ندارم
(بچه هامن یادم نیست یونا رو گفتم چند سالشه یا نه و الکس هم همینطور پس سنایی ته الان میگم سنشون هست)
یونا:من ۱۸ سالمه و خبب اون ۲۹ سالشههه
ات:من نمی...
الکس:به به برو بچچچ
ات رو بغل کرد و یونا رو هم همینطور
☆ات ویو☆
یه چند ساعتی بود داشتیم حرف میزدیم کهیونا رفت دستشویی
ات:الکس تو هم؟
الکس:هاا(یاد اون گربهه افتادم هااا هااا؟)
آت:ای احمق منظورم اینه که تو هم دوستش داری؟
الکس:نمیدانم اطلاعی ندارم و ابمیوشو برداشت
ات:الکس اون دل نازکی داری دیگه هم نمیتونه تحمل کنه یک عالم امروز باهاش صحبت کردن و از زیر زبونش گشیدم بیرون که دوست داره پس توهم دست به کار شو
الکس:راجبش فکر میکنم
آره دیگه خلاصه یونا اومد یه کم بعد هم هر کس رفت خونه
سلام بچه ها خوبید؟
من واقعا بابت این چند روز عذر میخوام خواقعا هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی خسته بودم و واقعا این چند روزه مرده متحرک بودم امروز هم توی مدرسه حالم بد شدو اومدم خونه (گفتم که بدونید)و اینکهاین پارت جدید من با این حالم یک عالم امتحان داشتم یکشنبه زبان ترمیک و امروز هم فرانسه فردا هم امتحان کتبی ترم قرآن دارم و واقعا دیگه خسته شدم
توی این دوران امتحانات بعید میدونم بتونم مثل اون جور قبل پارت بذارم ولی خب سعی میکنم بزارم و اینکه لطفا با حمایت هاتون بهم انرژی بدین✨️
اگه درخواستی داشتین بگین که بنویسم
۶.۱k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.