?this or that
This or that?
Part²²
ات:خب راستش ما رابطه خیلیی خوبی با هم داشتیم از اون عاشقا آره ولی یروز آقا اومدن بهم لقب هرزه و از این چرت و پرتا رو دادن و منو از خونه انداختن بیرون چون دستیارش بهش یسری عکس نشون داده بود
اگه بخوام به توضیح کوتاه بدم همین میشه
یونگجو:نمیخوای ببخشیش؟
ات:راجبش فکر نکردم
یونگجو با تکون دادن سرش از اونجا رفت ات هم بعد از ریختن چای و ،ذاشتن قند به سمت حال رفت
توی راه صدای صحبت تهیونگ شنید بعد باخودش گفت اشکالی نداره که من گوش بدم نه؟
پس رفت دم در
تهیونگ:مامان تو خودتو بکش ببین من اینکارو میکنم یا نه
چیکار؟سوالی بود که ات خودش تکرار میکرد
ته:نه مادر من اصلا بحث حرف گوش دادن نیست اون دختر یه خراب به تمام معناست دیشب خودم توی بار در حال رقص با لباس حریری دیدمش
حالا تو هی بیا بگو اون خوبه اون آله اون بله
☆ات ویو☆
یعنی تهیونگ میخواد با یکی قرار بزاره؟ولی اینطور که معلومه علاقه ای نداره
تمام عزمم رو جمع کردم تا وارد اتاق بشم و فضولی...چیزه نه کنجکاوی خودم رو کامل کنم و موفق هم شدم توی اون اتاق من یسری وسایل آشپزی نگه میداشتم پس رفتم اونجا تا مثلا یه چیزی بردارم
به محض اینکه رفتم داخل تهیونگ و دیدم که هنوز داشت حرف میزد منم سوسکی سرم پایین بردم و به سمت یکی از کمدا رفتم
ته:نه هنوز از یادم نبردم ببینم مشکل تو چیه؟منو اون کارمو، تموم شده ولی من هنوز دوسش دارم و نمیخوام دختر دیگه ای وارد زندگیم بشه...
ات ک۶ دید دیگه کاری نداره خیلی سوسکی تر اونجا رو ترک کرد
و بعد با خودش گفت
یعنی من آنقدر بی رحم شدم که دل یه آدمو شکوندم؟
شاید کافی باشه قهر و چس کردن نمیدونم به هر حال با یونگجو صحبت میکنم و بعد از تصمیم به تهیونگ خبر میدن همونطور که پشت در داشتم با خودم فکر میکردم تهیونگ اومد بیرون منم به پایین نگاه کردم
ات:شاید بهت یه فرصت دیگه دادم
و بعد از قدرتم استفاده کردم و دختر کفشدوزک شدم و فرار کردم(من زندگی معمولی دارم فقط یه رازی توی زندگیم هست من دختر کفشدوزکیم)!
ات بعد از اون حرف به سمت حال رفت و کنار یونگجو نشست
ات:باید باهات صحبت کنم
یونگجو:باشه برای بعد الان مهمون داریم
ات:هومم
در همون حین گوشی ات رنگ خورد اسم عشقم روش پدید اومد
ات:اوووو چخبر کله موزی چه عجب یادی از ما کردی
ناشناس:بههه کله قارچهای حوصلم ری.ده بیا بریم بیرون
ات:ای بی معرفت منو فقط برای بیرونت میخوای؟
ناشناس:بیا برو تو جیبم بابا
(چشم.منو رستوران ابپرتغال لیموناد کدوم یکی؟)
ات:خفه شوساعت چند و کجا؟کی میاد دنبالم؟
ناشناس:ساعت ۵ پاساژ هانگ منم میام توی بی کلاس که مثل من راننده شخصی نداری
ات:بیا برو تو گونی بابا(نگه بیا برو تو کوچه بابا به جاش بگو بیا برو تو گونی🥸)
ناشناس:بای سر ساعت میبینمت
ات:بای
و بعد ات رفت پایین تا از یونگجو اجازه بگیره
سلام عشقام خوبینن؟
من واقعا ازتون بابت نبو م عذر میخوام دیروز خیلیزاتفاقی نمیدونم چرا سردرد گرفتم و حالم بد شدکه البته هنوز دارمش ولی خب دردش کمتر شده از اونور فشار خیلی رومه یکشنبه امتحان ترمیک زبان و ادبیات دارم دوشنبه فرانسه و یکشنبه جشنواره هم دارم و خیلی خسته شدم این ماه کلا امیدوارم درک کنید
اینم تقدیم بهتون
Part²²
ات:خب راستش ما رابطه خیلیی خوبی با هم داشتیم از اون عاشقا آره ولی یروز آقا اومدن بهم لقب هرزه و از این چرت و پرتا رو دادن و منو از خونه انداختن بیرون چون دستیارش بهش یسری عکس نشون داده بود
اگه بخوام به توضیح کوتاه بدم همین میشه
یونگجو:نمیخوای ببخشیش؟
ات:راجبش فکر نکردم
یونگجو با تکون دادن سرش از اونجا رفت ات هم بعد از ریختن چای و ،ذاشتن قند به سمت حال رفت
توی راه صدای صحبت تهیونگ شنید بعد باخودش گفت اشکالی نداره که من گوش بدم نه؟
پس رفت دم در
تهیونگ:مامان تو خودتو بکش ببین من اینکارو میکنم یا نه
چیکار؟سوالی بود که ات خودش تکرار میکرد
ته:نه مادر من اصلا بحث حرف گوش دادن نیست اون دختر یه خراب به تمام معناست دیشب خودم توی بار در حال رقص با لباس حریری دیدمش
حالا تو هی بیا بگو اون خوبه اون آله اون بله
☆ات ویو☆
یعنی تهیونگ میخواد با یکی قرار بزاره؟ولی اینطور که معلومه علاقه ای نداره
تمام عزمم رو جمع کردم تا وارد اتاق بشم و فضولی...چیزه نه کنجکاوی خودم رو کامل کنم و موفق هم شدم توی اون اتاق من یسری وسایل آشپزی نگه میداشتم پس رفتم اونجا تا مثلا یه چیزی بردارم
به محض اینکه رفتم داخل تهیونگ و دیدم که هنوز داشت حرف میزد منم سوسکی سرم پایین بردم و به سمت یکی از کمدا رفتم
ته:نه هنوز از یادم نبردم ببینم مشکل تو چیه؟منو اون کارمو، تموم شده ولی من هنوز دوسش دارم و نمیخوام دختر دیگه ای وارد زندگیم بشه...
ات ک۶ دید دیگه کاری نداره خیلی سوسکی تر اونجا رو ترک کرد
و بعد با خودش گفت
یعنی من آنقدر بی رحم شدم که دل یه آدمو شکوندم؟
شاید کافی باشه قهر و چس کردن نمیدونم به هر حال با یونگجو صحبت میکنم و بعد از تصمیم به تهیونگ خبر میدن همونطور که پشت در داشتم با خودم فکر میکردم تهیونگ اومد بیرون منم به پایین نگاه کردم
ات:شاید بهت یه فرصت دیگه دادم
و بعد از قدرتم استفاده کردم و دختر کفشدوزک شدم و فرار کردم(من زندگی معمولی دارم فقط یه رازی توی زندگیم هست من دختر کفشدوزکیم)!
ات بعد از اون حرف به سمت حال رفت و کنار یونگجو نشست
ات:باید باهات صحبت کنم
یونگجو:باشه برای بعد الان مهمون داریم
ات:هومم
در همون حین گوشی ات رنگ خورد اسم عشقم روش پدید اومد
ات:اوووو چخبر کله موزی چه عجب یادی از ما کردی
ناشناس:بههه کله قارچهای حوصلم ری.ده بیا بریم بیرون
ات:ای بی معرفت منو فقط برای بیرونت میخوای؟
ناشناس:بیا برو تو جیبم بابا
(چشم.منو رستوران ابپرتغال لیموناد کدوم یکی؟)
ات:خفه شوساعت چند و کجا؟کی میاد دنبالم؟
ناشناس:ساعت ۵ پاساژ هانگ منم میام توی بی کلاس که مثل من راننده شخصی نداری
ات:بیا برو تو گونی بابا(نگه بیا برو تو کوچه بابا به جاش بگو بیا برو تو گونی🥸)
ناشناس:بای سر ساعت میبینمت
ات:بای
و بعد ات رفت پایین تا از یونگجو اجازه بگیره
سلام عشقام خوبینن؟
من واقعا ازتون بابت نبو م عذر میخوام دیروز خیلیزاتفاقی نمیدونم چرا سردرد گرفتم و حالم بد شدکه البته هنوز دارمش ولی خب دردش کمتر شده از اونور فشار خیلی رومه یکشنبه امتحان ترمیک زبان و ادبیات دارم دوشنبه فرانسه و یکشنبه جشنواره هم دارم و خیلی خسته شدم این ماه کلا امیدوارم درک کنید
اینم تقدیم بهتون
۵.۴k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.