?this or that
This or that?
Part²³
ات:داداشی جونمممم
یونگجو:زهر ماررر با چی میخوای
ات:میخوام با سویی برم بیرون
تهیونگ با شنیدن اسم سویی پراش ریخت ات از کجا سویی رو میشناخت؟ولی آیا ات اون شخصیت واقعیش رو میدونست یا از روی ظاهر باهاش دوست شده؟
یونگجو:باشه بابا فهمیدم حالا از تو حلقم برو بیرون و باشه برو پول داری؟
ات:آره تا کارت تو هست غم هم ندارم
یونگجو:بیشور
ات:میدونم هستم ولی آدم به داداشش میده دیگه نه؟
☆۴ ساعت بعد ساعت ۸ شب توی پاساژ☆
ات و سویی باهم کل پاساژ و کارت هاشون رو فتح کرده بودن ولی هنوز خسته نبودن که یهو ،وشی سویی زنگ خورد
سویی:همینجا بمون اینو جواب بدم میام
کات:اهوم اوکی
و بعد سویی یکم رفت اونور تر
سویی:آلو سلام همه چی امادس؟
خیل خب باشه ما داریم میایی
و بعد از قطع تلفن به سمت ات رفت
سویی:میگم مثل گراز گشنمه بیا بریم یه رستوران
ات:منم همینطور بریم
سویی:بیا بریم اونجا (و با دستش به رستوران مورد نظر اشاره میکنه)
تعریفشو خیلی شنیدم
ات:اوکی بریم
وقتی وارد رستوران شدن یه پیشخدمت اومد و اوندوتا رو به یه میز خالی هدایت کرد و ات هم رفت تا دستاش رو بشوره و این زمان مناسبی برای سویی بود
پس سریع سمت یخچال رستوران رفت کیک و درآورد و یکمم بادکنک داده بودن باد کرده بودن روی میز گذاشت و شمع روشن کرد و منتظر ات موند
به محض اینکهات اومد اهنگ تولد برای ات پخش شد
ات از شدت ذوق و هیجان نمیدونست چی بگه سریع به سمت بغل سویی رفت و اونو محکم بغل کرد
سویی:ای دختر خفم کردی بسه
ات:مرسی ازت
و پشت میز نشست
سویی:میدونی حالا وقت چیه؟
فوت کردن شمع ها
بدو بدو
☆ات ویو☆
باورم نمیشد سویی تولدم رو یادش بود امروز به صورت رسمی ۱۸ ساله میشدم
توی این ۳ سال خیلی اتفاقا برام افتاد و خیلی چیزا تغییر کرد رابطم با بقیه لحن حرف زدنم طرز لباس پوشیدنم تازه اینا جزئی بود
نمیدونم چرا یهویی یاد تهیونگ افتادم
اون اگر اینجا بود خیلی خوب میشد کاشکی که بود
سویی:زود باش آرزو کن که زودتر کیکو بخوریم
ات:باشه کروکودیل گرسنه
و ات بعد از تولد بازیش به خونه برگشت
ات:سلام داداشی خوبی؟
یونگجو:بههه خواهر گلم خوشگذشت؟
ات:هومم آره عالی بود امروز سویی سورپرایزی برام تولد گرفت
یونگجو:چه جالب
راستی تولد ت مبارک بعد ات رو بغل کرد و یه گردنبند به ،ردنش انداخت
یونگجو:اینم از طرف من
ات:مرسی یونگجو خیلی خوشگله
یونگجو:قابل خواهر گلم نداره
یه پارت سورپرایزیمون نشه؟
چرا چرا بشه
Part²³
ات:داداشی جونمممم
یونگجو:زهر ماررر با چی میخوای
ات:میخوام با سویی برم بیرون
تهیونگ با شنیدن اسم سویی پراش ریخت ات از کجا سویی رو میشناخت؟ولی آیا ات اون شخصیت واقعیش رو میدونست یا از روی ظاهر باهاش دوست شده؟
یونگجو:باشه بابا فهمیدم حالا از تو حلقم برو بیرون و باشه برو پول داری؟
ات:آره تا کارت تو هست غم هم ندارم
یونگجو:بیشور
ات:میدونم هستم ولی آدم به داداشش میده دیگه نه؟
☆۴ ساعت بعد ساعت ۸ شب توی پاساژ☆
ات و سویی باهم کل پاساژ و کارت هاشون رو فتح کرده بودن ولی هنوز خسته نبودن که یهو ،وشی سویی زنگ خورد
سویی:همینجا بمون اینو جواب بدم میام
کات:اهوم اوکی
و بعد سویی یکم رفت اونور تر
سویی:آلو سلام همه چی امادس؟
خیل خب باشه ما داریم میایی
و بعد از قطع تلفن به سمت ات رفت
سویی:میگم مثل گراز گشنمه بیا بریم یه رستوران
ات:منم همینطور بریم
سویی:بیا بریم اونجا (و با دستش به رستوران مورد نظر اشاره میکنه)
تعریفشو خیلی شنیدم
ات:اوکی بریم
وقتی وارد رستوران شدن یه پیشخدمت اومد و اوندوتا رو به یه میز خالی هدایت کرد و ات هم رفت تا دستاش رو بشوره و این زمان مناسبی برای سویی بود
پس سریع سمت یخچال رستوران رفت کیک و درآورد و یکمم بادکنک داده بودن باد کرده بودن روی میز گذاشت و شمع روشن کرد و منتظر ات موند
به محض اینکهات اومد اهنگ تولد برای ات پخش شد
ات از شدت ذوق و هیجان نمیدونست چی بگه سریع به سمت بغل سویی رفت و اونو محکم بغل کرد
سویی:ای دختر خفم کردی بسه
ات:مرسی ازت
و پشت میز نشست
سویی:میدونی حالا وقت چیه؟
فوت کردن شمع ها
بدو بدو
☆ات ویو☆
باورم نمیشد سویی تولدم رو یادش بود امروز به صورت رسمی ۱۸ ساله میشدم
توی این ۳ سال خیلی اتفاقا برام افتاد و خیلی چیزا تغییر کرد رابطم با بقیه لحن حرف زدنم طرز لباس پوشیدنم تازه اینا جزئی بود
نمیدونم چرا یهویی یاد تهیونگ افتادم
اون اگر اینجا بود خیلی خوب میشد کاشکی که بود
سویی:زود باش آرزو کن که زودتر کیکو بخوریم
ات:باشه کروکودیل گرسنه
و ات بعد از تولد بازیش به خونه برگشت
ات:سلام داداشی خوبی؟
یونگجو:بههه خواهر گلم خوشگذشت؟
ات:هومم آره عالی بود امروز سویی سورپرایزی برام تولد گرفت
یونگجو:چه جالب
راستی تولد ت مبارک بعد ات رو بغل کرد و یه گردنبند به ،ردنش انداخت
یونگجو:اینم از طرف من
ات:مرسی یونگجو خیلی خوشگله
یونگجو:قابل خواهر گلم نداره
یه پارت سورپرایزیمون نشه؟
چرا چرا بشه
۴.۲k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.