Beautiful torment
#Beautiful_torment
#part2
که صدای ملکه متوقفم کرد
ملکه آماندا : اِلیث کجا بودی بعد از ناهار دیگه ندیدمت
من : آ من من تو حیاط بودم داشتم کتاب میخوندم که خوابم برد
ملکه آماندا : خب ولی دفعه آخرت باشه بی خبر میری اینور اونور پس این ماری چیکارهست
من : بله چشم
ملکه آماندا : میتونی بری
آروم برگشتم و از باقی پله بالا رفتم ماری دایه من بود و بهتر از هرکسی منو میشناخت
رفتم تو اتاقم (عکسش هست) که دیدم دوتا خدمتکار اونجان
خدمتکار 1 : شاهدخت حمام آمادست
رفتم سمت حموم لباسام رو درآوردم و توی آب داغی که روش گلپر صورتی ریخته بودن و بوی توت فرنگی میومد نشستم ....
رفتم بخوابم ولی هرکاری کردم خوابم نمیومد احساس انرژی دارم چرا از وقتی از جنگل برگشتم احساس خستگی نمیکنم بالاخره با زور چند تا دارو خوابیدم
#صبح
یکی داشت هی صدام میکرد بابا میخوام بخوابم پتو رو کشیدم رو سرم و گفتم: ولم کنین
که طرف پتو رو از روم کشید و گفت : پاشو خرس قطبی
صداش چقد آشناس چشامو باز کردم
من : آدونیسسسس
آدونیس : سلام بر شاهدخت مملکت نمیخوای پاشی
بلند شدم و محکم بغلش کردم
آدونیس دوست صمیمیم بود و شیش ماه بود ندیده بودمش
بعد از اینکه حاضر شدم با آدونیس رفتیم طبقه پایین هیشکی تو سالن غذا خوری نبود(عکس👆)
اینا کجان
آدونیس : من یه ساعت پیش گفتم میام بیدارت میکنم
نگاش کردم و خندیدم
من : آی شلوغ
با کلی خنده صبحانه خوردیم
و با اجازه از پادشاه(برندون ترنر) یا همون پدر
لباس مبدل(عکس👆) پوشیدیم و از قصر زدیم بیرون خیلی وقت بود نیومده بودم بیرون با آدونیس در حال قدم زدن بودیم که یه چیزی باعث شد گوشام تیز شه
زنا داشتن درمورد جنگل ممنوعه حرف میزدن
#part2
که صدای ملکه متوقفم کرد
ملکه آماندا : اِلیث کجا بودی بعد از ناهار دیگه ندیدمت
من : آ من من تو حیاط بودم داشتم کتاب میخوندم که خوابم برد
ملکه آماندا : خب ولی دفعه آخرت باشه بی خبر میری اینور اونور پس این ماری چیکارهست
من : بله چشم
ملکه آماندا : میتونی بری
آروم برگشتم و از باقی پله بالا رفتم ماری دایه من بود و بهتر از هرکسی منو میشناخت
رفتم تو اتاقم (عکسش هست) که دیدم دوتا خدمتکار اونجان
خدمتکار 1 : شاهدخت حمام آمادست
رفتم سمت حموم لباسام رو درآوردم و توی آب داغی که روش گلپر صورتی ریخته بودن و بوی توت فرنگی میومد نشستم ....
رفتم بخوابم ولی هرکاری کردم خوابم نمیومد احساس انرژی دارم چرا از وقتی از جنگل برگشتم احساس خستگی نمیکنم بالاخره با زور چند تا دارو خوابیدم
#صبح
یکی داشت هی صدام میکرد بابا میخوام بخوابم پتو رو کشیدم رو سرم و گفتم: ولم کنین
که طرف پتو رو از روم کشید و گفت : پاشو خرس قطبی
صداش چقد آشناس چشامو باز کردم
من : آدونیسسسس
آدونیس : سلام بر شاهدخت مملکت نمیخوای پاشی
بلند شدم و محکم بغلش کردم
آدونیس دوست صمیمیم بود و شیش ماه بود ندیده بودمش
بعد از اینکه حاضر شدم با آدونیس رفتیم طبقه پایین هیشکی تو سالن غذا خوری نبود(عکس👆)
اینا کجان
آدونیس : من یه ساعت پیش گفتم میام بیدارت میکنم
نگاش کردم و خندیدم
من : آی شلوغ
با کلی خنده صبحانه خوردیم
و با اجازه از پادشاه(برندون ترنر) یا همون پدر
لباس مبدل(عکس👆) پوشیدیم و از قصر زدیم بیرون خیلی وقت بود نیومده بودم بیرون با آدونیس در حال قدم زدن بودیم که یه چیزی باعث شد گوشام تیز شه
زنا داشتن درمورد جنگل ممنوعه حرف میزدن
۱.۴k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.