زندگی عجیب من
پارت۶
میزو جمع کردم
پرش زمانی*
رفتمو لباسامو عوض کردم
ا.ت:مامانم بریم ؟
م ا.ت: اوهوم
از رستوران زدم برون مامانم در رستورانو بست
سوار ماشین شدم
حرکت کردیم
م ا.ت:خب میبینم که کم کم داری وا میری
ا.ت: نه مامان این داستان داره اون فقط بهم کمک کرد
م ا.ت: ولی تو مثل همیشه رفتار نمیکردیا
ا.ت:فقط محض قدردانی بهش یه اب طالبی دادم
م ا.ت: بلاخره اون چیزی که من دیدم پیشرفت بود
م ا.ت:نظرت چیه کوتا بیای
ا.ت:مامانننن
م ا.ت:باشه باشه من لام تا کام صحبت نمیکنم ولی تهیونگ امروز خیلی جذاب شده بود
ا.ت: مامانن یه جوری صحبت میکنی انگار دوست پسرمه
م ا.ت: نه بابا خدا نکنه توکه خودت دوست پسر داری
ا.ت: دیگه ندارم
م ا.ت: یعنی چی؟
ا.ت: امروز با دختر مورد علاقش اومده بود رستورانمون
م ا.ت:چی؟
خندیدم
ا.ت:چیزه مهمی نبود منو تهیونگ حلش کردیم
م ا.ت: چیکار کردین
ا.ت: دیگه
یکم بغض کردم
م ا.ت:تو الان حالت خوبه؟
ا.ت: اوهوم
ا.ت: میدونی تهیونگ بهم چی گفت؟
م ا.ت: چی گفت
ا.ت: یادته بابا همیشه بهم میگفت وقتی گریه میکنم شبیه بچه ها میشم
ا.ت: تهیونگ همینو بهم گفت
م ا.ت: اوهوم ولی اون جک قدر تورو نمیدونست
ا.ت: بیخیال مامان چیزی که گذشته و رفته برم نمیگرده
ات:همین که تو هستی کافیه
م ا.ت:الهی قربونت بشم
ا.ت:*لبخند
رسیدیم به خونه
ات:مامان گشنمه
م ا.ت:برو لباساتو عوض کن برات یچیزی درست میکنم
ا.ت:مرسی
رفتمو لباسامو عوض کردم
یه لباس راحتی پوشیدم
رفتم پایین
ا.ت:چی درست کردی؟
م ا.ت:یکم فیله سوخاری
دهنم اب افتاد نشستم رو صندلی
منتظر مامانم شدم
بلاخره اومد
شروع کردم به خوردن
ا.ت:مامان
م ا.ت:جان؟
ا.ت:فردا میخوام با یئون برم خرید شاید نتونم بیام رستوران
م ا.ت:اشکال نداره
ا.ت:مامان
م ا.ت:هوم؟
ا.ت:میشه بهم پول بدی؟
م ا.ت:اره حقوقی که این دو روز کار کردی رو میدم
ا.ت:مرسی عاشقتم
م ا.ت:منم
غذامو خوردم مسواکمو زدم تا مامانم بهم گیرنداده
رفتم تو اتاقم
همش ذهنم درگیر تهیونگ بود
اون واقعا خوشگله
حلا که فکرشو میکنم نمیتونم خودمو کنترل کنم
یاد بغلش افتادم چقدر نرمو راحت بود وایی خوش به حال زنش هوفف
واقعا به خوش شانسیه من کسی هست؟
قطعا نه اصن مغزم داره میترکه
بخوام ا.ت بخواب ا.ت
مگه این لعنتی میزاره
چشامو فشار دادم تا خوابم ببره
...........
باصدا های یکی از خواب بیدار شدم
م ا.ت: ا.ت پاشو پاشو دختر ببین از تو تهیونگ چی منتشر کردن
چیی؟
چشام باز شد
ا.ت: نه نه نه
ا.ت: چی شده مامان؟
م ا.ت: نگا نوشته
(تیتر خبری:همسر کیم تهیونگ!
کیم تهیونگ همراه دختری در رستوران دیده شد که لباس گارسونی پوشیده طبق تحقیقاتی که فنا انجام دادن اون دختر فرزند صاحب رستوران است گفته میظه که اونا باهام قرار میزارن )
ا.ت: این دیگه چیه؟
ا.ت: خدایا چطور این بلا میتونه سرم بیاد؟
م ا.ت: وایستا خبر نگارا از تهیونگ سوال کردن یه ویدیو هست
(خبرنگار: این خبر درسته که شما با خانم لی ا.ت قرار میزارید ؟
تهیونگ: من نمیدونم درموردش چی فکز میکنید اما ما فقط اتفاقی همو دیدیم اون روز هم فقط جشن کوچیک برای یه موفقیت محرمانه بود)
ا.ت: هوففف خوبه حداقل دهنی اژ خودش داره
م ا.ت: ولی شایعات به همین زودی هم جمع نمیشن
ا.ت: این به رستورانمون صدمه میزنه؟
م ا.ت: نه قربونت برم ربطی نداره
هوم
م ا.ت: اماده شو بلید بری مدرسه
مدرسه؟ یئون؟ اونو چیکار کنم
ا.ت: وایی بدبخت شدم مامان
م ا.ت: چی شده
ا.ت: یئون! یئون از صد جا پـ.ازم میکنه
م ا.ت: عه این حرف زشته نگران نباش ویزی نمیشه
ا.ت: امید وارم
م ا.ت: من میرم صبحونه رو حاضر کنم
ا.ت: باشه
رفتم صورتمو شستم
لباس فرممو پوشیدم یه کلاه کپ گذاشتم سرم
زیر لب بهش فش میدادم
قرار بود بری دیگه برنگری رفتیو به جای دوست پسرم برگشتی
خدا لعنت کنه شانسو
رفتم پایین تند تند صبحانمو میخوردم
ا.ت: مامان من خودم میرم مدرسه
م ا.ت: بلشه مراقبه خودت باش
ا.ت: باشه
کیفمو برداشتمو از خونه زدم بیرون
بدو بدو میرفتم سمت مدرسه
رسیدم به مدرسه وارد کلاس شدم
هوفف خدارو شکر یئون هنوز نیومده
ولی بلاخره باید امروز کتک بخورم یکی اومد طرفم
_تو واقعا با تهیونگ قرار میزاری؟
ا.ت: ن.نه
+ دروغ نگو خودمون خبرارو شنیدیم
ا.ت: بخده ازش متنفرم چرا متوجه نیستیم اون فقط یه جشن کوچولو بود
_تو هیترشی ورا باید باهاش یه جشن کوچولو بگیری
ا.ت: بخدا اونجور که...
یئون: بسه*داد
باصدای یئون دهنم قفل کردم اومد طرفم دستمو گرفتو کشوندتم پشت مدرسه
ا.ت: ای دستم
یئون: اوخ ببخشید
ا.ت: چیزه ممنونم که نجاتم دادی
گوشمو گرفت
یئون: نجاتت دادم تت خودم خفت کنم
ا.ت: ای اخ
یئون: زودباش توضیح بده
ا.ت: باشه باشه
ا.ت: هوفف واسه هزار نفر توضیح دادم توکه دیگه چیزی نیستی
ا.ت: با جک کات کردم
یئون: چی؟...
میزو جمع کردم
پرش زمانی*
رفتمو لباسامو عوض کردم
ا.ت:مامانم بریم ؟
م ا.ت: اوهوم
از رستوران زدم برون مامانم در رستورانو بست
سوار ماشین شدم
حرکت کردیم
م ا.ت:خب میبینم که کم کم داری وا میری
ا.ت: نه مامان این داستان داره اون فقط بهم کمک کرد
م ا.ت: ولی تو مثل همیشه رفتار نمیکردیا
ا.ت:فقط محض قدردانی بهش یه اب طالبی دادم
م ا.ت: بلاخره اون چیزی که من دیدم پیشرفت بود
م ا.ت:نظرت چیه کوتا بیای
ا.ت:مامانننن
م ا.ت:باشه باشه من لام تا کام صحبت نمیکنم ولی تهیونگ امروز خیلی جذاب شده بود
ا.ت: مامانن یه جوری صحبت میکنی انگار دوست پسرمه
م ا.ت: نه بابا خدا نکنه توکه خودت دوست پسر داری
ا.ت: دیگه ندارم
م ا.ت: یعنی چی؟
ا.ت: امروز با دختر مورد علاقش اومده بود رستورانمون
م ا.ت:چی؟
خندیدم
ا.ت:چیزه مهمی نبود منو تهیونگ حلش کردیم
م ا.ت: چیکار کردین
ا.ت: دیگه
یکم بغض کردم
م ا.ت:تو الان حالت خوبه؟
ا.ت: اوهوم
ا.ت: میدونی تهیونگ بهم چی گفت؟
م ا.ت: چی گفت
ا.ت: یادته بابا همیشه بهم میگفت وقتی گریه میکنم شبیه بچه ها میشم
ا.ت: تهیونگ همینو بهم گفت
م ا.ت: اوهوم ولی اون جک قدر تورو نمیدونست
ا.ت: بیخیال مامان چیزی که گذشته و رفته برم نمیگرده
ات:همین که تو هستی کافیه
م ا.ت:الهی قربونت بشم
ا.ت:*لبخند
رسیدیم به خونه
ات:مامان گشنمه
م ا.ت:برو لباساتو عوض کن برات یچیزی درست میکنم
ا.ت:مرسی
رفتمو لباسامو عوض کردم
یه لباس راحتی پوشیدم
رفتم پایین
ا.ت:چی درست کردی؟
م ا.ت:یکم فیله سوخاری
دهنم اب افتاد نشستم رو صندلی
منتظر مامانم شدم
بلاخره اومد
شروع کردم به خوردن
ا.ت:مامان
م ا.ت:جان؟
ا.ت:فردا میخوام با یئون برم خرید شاید نتونم بیام رستوران
م ا.ت:اشکال نداره
ا.ت:مامان
م ا.ت:هوم؟
ا.ت:میشه بهم پول بدی؟
م ا.ت:اره حقوقی که این دو روز کار کردی رو میدم
ا.ت:مرسی عاشقتم
م ا.ت:منم
غذامو خوردم مسواکمو زدم تا مامانم بهم گیرنداده
رفتم تو اتاقم
همش ذهنم درگیر تهیونگ بود
اون واقعا خوشگله
حلا که فکرشو میکنم نمیتونم خودمو کنترل کنم
یاد بغلش افتادم چقدر نرمو راحت بود وایی خوش به حال زنش هوفف
واقعا به خوش شانسیه من کسی هست؟
قطعا نه اصن مغزم داره میترکه
بخوام ا.ت بخواب ا.ت
مگه این لعنتی میزاره
چشامو فشار دادم تا خوابم ببره
...........
باصدا های یکی از خواب بیدار شدم
م ا.ت: ا.ت پاشو پاشو دختر ببین از تو تهیونگ چی منتشر کردن
چیی؟
چشام باز شد
ا.ت: نه نه نه
ا.ت: چی شده مامان؟
م ا.ت: نگا نوشته
(تیتر خبری:همسر کیم تهیونگ!
کیم تهیونگ همراه دختری در رستوران دیده شد که لباس گارسونی پوشیده طبق تحقیقاتی که فنا انجام دادن اون دختر فرزند صاحب رستوران است گفته میظه که اونا باهام قرار میزارن )
ا.ت: این دیگه چیه؟
ا.ت: خدایا چطور این بلا میتونه سرم بیاد؟
م ا.ت: وایستا خبر نگارا از تهیونگ سوال کردن یه ویدیو هست
(خبرنگار: این خبر درسته که شما با خانم لی ا.ت قرار میزارید ؟
تهیونگ: من نمیدونم درموردش چی فکز میکنید اما ما فقط اتفاقی همو دیدیم اون روز هم فقط جشن کوچیک برای یه موفقیت محرمانه بود)
ا.ت: هوففف خوبه حداقل دهنی اژ خودش داره
م ا.ت: ولی شایعات به همین زودی هم جمع نمیشن
ا.ت: این به رستورانمون صدمه میزنه؟
م ا.ت: نه قربونت برم ربطی نداره
هوم
م ا.ت: اماده شو بلید بری مدرسه
مدرسه؟ یئون؟ اونو چیکار کنم
ا.ت: وایی بدبخت شدم مامان
م ا.ت: چی شده
ا.ت: یئون! یئون از صد جا پـ.ازم میکنه
م ا.ت: عه این حرف زشته نگران نباش ویزی نمیشه
ا.ت: امید وارم
م ا.ت: من میرم صبحونه رو حاضر کنم
ا.ت: باشه
رفتم صورتمو شستم
لباس فرممو پوشیدم یه کلاه کپ گذاشتم سرم
زیر لب بهش فش میدادم
قرار بود بری دیگه برنگری رفتیو به جای دوست پسرم برگشتی
خدا لعنت کنه شانسو
رفتم پایین تند تند صبحانمو میخوردم
ا.ت: مامان من خودم میرم مدرسه
م ا.ت: بلشه مراقبه خودت باش
ا.ت: باشه
کیفمو برداشتمو از خونه زدم بیرون
بدو بدو میرفتم سمت مدرسه
رسیدم به مدرسه وارد کلاس شدم
هوفف خدارو شکر یئون هنوز نیومده
ولی بلاخره باید امروز کتک بخورم یکی اومد طرفم
_تو واقعا با تهیونگ قرار میزاری؟
ا.ت: ن.نه
+ دروغ نگو خودمون خبرارو شنیدیم
ا.ت: بخده ازش متنفرم چرا متوجه نیستیم اون فقط یه جشن کوچولو بود
_تو هیترشی ورا باید باهاش یه جشن کوچولو بگیری
ا.ت: بخدا اونجور که...
یئون: بسه*داد
باصدای یئون دهنم قفل کردم اومد طرفم دستمو گرفتو کشوندتم پشت مدرسه
ا.ت: ای دستم
یئون: اوخ ببخشید
ا.ت: چیزه ممنونم که نجاتم دادی
گوشمو گرفت
یئون: نجاتت دادم تت خودم خفت کنم
ا.ت: ای اخ
یئون: زودباش توضیح بده
ا.ت: باشه باشه
ا.ت: هوفف واسه هزار نفر توضیح دادم توکه دیگه چیزی نیستی
ا.ت: با جک کات کردم
یئون: چی؟...
۷۳.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.