زندگی عجیب من pt5
پارت ۵
ا.ت:تهیونگ؟
تهیونگ: الان دیگه با ماسکم میشناسیم
ا.ت: دیگ
ا.ت: دیگه تشخیص دادنت اسونه
تهیونگ: جالبه
ا.ت: خب اقا چی مخواستین؟*خنده
تهیونگ: اب طالبی
ا.ت: حتما
تهیونگ: ممنون*لبخند
داشتم میرفتم سمت اشپزخونه که چشم به یه ادم اشنا خورد
جک؟ او.اون اینجا چیکار میکنه
وایستا!اون. اون دختره کیه
جک:نورا میشه دستمو بگیری؟
نورا؟بغض کردم سرجام میخکوب شدم
دفترچه از دستم افتاد
اون بهم خیانت کرد
چ.چطور تونست؟مگه من چیکار کردم؟
بغض گلومو چنگ میزد بدو بدو رفتم یه گوشه سالن دور از دید بقیه
اشکام خود به خود میریخت زانوهامو بغل کردمو بی صدا گریه کردم
دستای یکیو حس میکردم که منو به بغلش کشوند
اون کیه؟ برام اهمیت نداشت کیه توی بغلش شروع کردم به گریه کردم
ا.ت:اون .اون چجوری تونست اینکارو بامن بکنه؟*گریه
ا.ت:مگه من باهاش چیکار کردم *گریه
تهیونگ: گریه نکن اینجوری چیزی درست نمیشه
تهیونگ؟اونه؟
از بغلش در اومدم
ا.ت:ببخشید حتما فکر کردی مثله یه بچه ام؟
تهیونگ:میگن دخترا وقتی گریه مکنن خوشگل میشن اما تو مثل یه بچه کوچولو میمونی
اشکامو پاک کردم
این حرفش منو یاد بابام انداخت
ا.ت:میدونم بابامم همیشه اینو بهم میگفت اما دیگه نیست که بگه
تهیونگ: متاسفم
ا.ت: *لبخند تلخ
تهیونگ: اینجوری نمیشه
ا.ت:چی نمیشه؟
تهیونگ:اگه یکی برات کاری کنه چیکار میکنی؟
ا.ت: جبران
تهیونگ: زدی تو خال
تهیونگ: پس بیا باهم براش جبران کنیم
ا.ت:هه جدا؟
تهیونگ:اسمش چیه؟
ا.ت:جک
تهیونگ:خب جک حسابی مراقبه دوست دخترت باش
ا.ت:چطور؟
دستمو گرفتو کشوند تو سالن
ا.ت: میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ: فقط یکم شلوغ کاری میشه ولی فرصته تا تو کارتو بکنی
چیکار میخواد بکنه؟
رفت وسط سالن
ماسکشو کشوند پایین
تصدای جیغای دخترارو میشنیدم
_(جیغ)اون کیم تهیونگه
+چی؟ته ته؟
سالن حسابی شلوغ شد
با چشام دنبال اون دختره نورا میگشتم دیدم تو جمعیته
جک همینجوری اسوپاس یه جا وایستاده بود
یه نگاه به تهیونگ کرد
بهم یه چشمک زد تا کارمو شروع کنم
دفترچمو برداشتم رفتم سمت میر جک
ا.ت:چی میخواین سفارش بدین
جک:ا.ت...
چشمم خورد به میز باری که داشتن میبردنش یه بطری اب البالو توش بود
ا.ت:بزارین خودم بگم شاید اب البالو
بطریو برداشتم ریختم رو پیراهنش
ا.ت:شرمنده که شرمنده نیستم شیرای توالتم خرابه میتونید از دوست دخترتون کمک بگیرین
بدون هیچ معطلی از جاش رفتم
تهیونگ حسابی سرش خلوت شده بود
رفتم پیشش
تهیونگ:کارت عالی بود
ا.ت: ممنونم بخاطره تو اگه نبود موفق نمیشدم
تهیونگ: حقش بود
ا.ت:اوهوم
از دور به هردوشون نگاه میکردم
نورا:پراهنت چرا اینطوری شده؟
جک:چ.چیزه اشتباه شد
نورا:خیلی تحقر امیز من نمیتونم تحمل کنم میخوام برم
جک:نورا!نورا
تهیونگ:بیا به مناسبتش یه اب طالبی بخوریم
ا.ت: مهمون من *لبخند
تهیونگ: هرجور راحتی
پرش زمانی*
ا.ت:چطوره؟
تهیونگ:خیلی خوشمزست
تهیونگ:یه مزشو خاص کرده
ا.ت:گردو و پسته
تهیونگ: واقعا؟خوشمزست
ا.ت: غذا ها و نوشیدنی هایی که مامانم درست میکنه همشون خاصن
تهیونگ: قطعا همینطوره
ا.ت:فقط باید مرغ کبابیشو امتحان کنی یه ادویه مخلوطی توش میریزه خودمم نمیدونم
تهیونگ: مامانت بهترین اشپزیه که تاحالا دیدم
ا.ت: اوهوم
ا.ت: طرف دارتونه
تهیونگ: جدا؟برخلاف دخترش؟
ا.ت:اره باورت نمیشه امروز صبح چه خبر بود داشت یکی از اهنگاتونو گوش میکرد انقد غرقش بود که نمیشنید من چی میگم بعد همراه اهنگم میخوند*خنده
تهیونگ: جدا؟کدوم اهنگ؟
ا.ت:نمیدونم یه چیزی مثله اسموت لایک باتر داشت میخوند
تهیونگ:اها فهمیدم کدوم
م ا.ت: ا.ت؟ تو اینجا چیکار میکنی
سرمو به طرف صدا بردم
ا.ت:مامان
با دیدن تهیونگ تعجب کرد
م ا.ت: اقای کیم شگفت زدم کردی
تهیونگ بلند شدو احترام گذاشت
تهیونگ: خواستم یکم تنهایی وقت بگذرونم تنها جایه لذت بخشی که تونستم پیدا کنم اینجا بود
م ا.ت: ببخشید مزاحم اقاتتون شدم
م ا.ت: پس من تنهاتون میزارم
ا.ت:مامان چیزه...
بهم گوش ندادو رفت
تهیونگ: مامانت خیلی با ملاحضست
ا.ت:اوهوم حتما با دیدن من با تو الان به اب قند نیاز داره
تهیونگ: چرا مگه من چمه؟
ا.ت:چیزیت نیست یه لحظه فکر کن داری با هیترت اب طالبی میخوری
مسخره نیست
تهیونگ: هنوزم ازم بدت میاد؟
ا.ت:نمیدونم
ا.ت:الان مهم مامانمه که راجبم چی فکر میکنه
تهیونگ: خب وقتی رسیدی خونه اوضاع رو براش تعریف کن
ا.ت:چاره ی دیگه ای هم ندارم
تهیونگ:ساعت چنده؟
ا.ت:8 شبه
تهیونگ: من باید برم
ا.ت: اها
از رو صندلیش بلند شد
ا.ت: میدونی خواستم نبینمت اما تو همش جلو چشممی حتی تو خونم
تهیونگ: تو خونت؟
ا.ت:منظورم اهنگاته
تهیونگ: عاهان درسته*خنده
تهیونگ:خب من باید برم
ا.ت:فعلا خداحافظ
تهیونگ: بای بای*دست تکون دادن
ماسکشو زدو از پیشم دور شد
...
ا.ت:تهیونگ؟
تهیونگ: الان دیگه با ماسکم میشناسیم
ا.ت: دیگ
ا.ت: دیگه تشخیص دادنت اسونه
تهیونگ: جالبه
ا.ت: خب اقا چی مخواستین؟*خنده
تهیونگ: اب طالبی
ا.ت: حتما
تهیونگ: ممنون*لبخند
داشتم میرفتم سمت اشپزخونه که چشم به یه ادم اشنا خورد
جک؟ او.اون اینجا چیکار میکنه
وایستا!اون. اون دختره کیه
جک:نورا میشه دستمو بگیری؟
نورا؟بغض کردم سرجام میخکوب شدم
دفترچه از دستم افتاد
اون بهم خیانت کرد
چ.چطور تونست؟مگه من چیکار کردم؟
بغض گلومو چنگ میزد بدو بدو رفتم یه گوشه سالن دور از دید بقیه
اشکام خود به خود میریخت زانوهامو بغل کردمو بی صدا گریه کردم
دستای یکیو حس میکردم که منو به بغلش کشوند
اون کیه؟ برام اهمیت نداشت کیه توی بغلش شروع کردم به گریه کردم
ا.ت:اون .اون چجوری تونست اینکارو بامن بکنه؟*گریه
ا.ت:مگه من باهاش چیکار کردم *گریه
تهیونگ: گریه نکن اینجوری چیزی درست نمیشه
تهیونگ؟اونه؟
از بغلش در اومدم
ا.ت:ببخشید حتما فکر کردی مثله یه بچه ام؟
تهیونگ:میگن دخترا وقتی گریه مکنن خوشگل میشن اما تو مثل یه بچه کوچولو میمونی
اشکامو پاک کردم
این حرفش منو یاد بابام انداخت
ا.ت:میدونم بابامم همیشه اینو بهم میگفت اما دیگه نیست که بگه
تهیونگ: متاسفم
ا.ت: *لبخند تلخ
تهیونگ: اینجوری نمیشه
ا.ت:چی نمیشه؟
تهیونگ:اگه یکی برات کاری کنه چیکار میکنی؟
ا.ت: جبران
تهیونگ: زدی تو خال
تهیونگ: پس بیا باهم براش جبران کنیم
ا.ت:هه جدا؟
تهیونگ:اسمش چیه؟
ا.ت:جک
تهیونگ:خب جک حسابی مراقبه دوست دخترت باش
ا.ت:چطور؟
دستمو گرفتو کشوند تو سالن
ا.ت: میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ: فقط یکم شلوغ کاری میشه ولی فرصته تا تو کارتو بکنی
چیکار میخواد بکنه؟
رفت وسط سالن
ماسکشو کشوند پایین
تصدای جیغای دخترارو میشنیدم
_(جیغ)اون کیم تهیونگه
+چی؟ته ته؟
سالن حسابی شلوغ شد
با چشام دنبال اون دختره نورا میگشتم دیدم تو جمعیته
جک همینجوری اسوپاس یه جا وایستاده بود
یه نگاه به تهیونگ کرد
بهم یه چشمک زد تا کارمو شروع کنم
دفترچمو برداشتم رفتم سمت میر جک
ا.ت:چی میخواین سفارش بدین
جک:ا.ت...
چشمم خورد به میز باری که داشتن میبردنش یه بطری اب البالو توش بود
ا.ت:بزارین خودم بگم شاید اب البالو
بطریو برداشتم ریختم رو پیراهنش
ا.ت:شرمنده که شرمنده نیستم شیرای توالتم خرابه میتونید از دوست دخترتون کمک بگیرین
بدون هیچ معطلی از جاش رفتم
تهیونگ حسابی سرش خلوت شده بود
رفتم پیشش
تهیونگ:کارت عالی بود
ا.ت: ممنونم بخاطره تو اگه نبود موفق نمیشدم
تهیونگ: حقش بود
ا.ت:اوهوم
از دور به هردوشون نگاه میکردم
نورا:پراهنت چرا اینطوری شده؟
جک:چ.چیزه اشتباه شد
نورا:خیلی تحقر امیز من نمیتونم تحمل کنم میخوام برم
جک:نورا!نورا
تهیونگ:بیا به مناسبتش یه اب طالبی بخوریم
ا.ت: مهمون من *لبخند
تهیونگ: هرجور راحتی
پرش زمانی*
ا.ت:چطوره؟
تهیونگ:خیلی خوشمزست
تهیونگ:یه مزشو خاص کرده
ا.ت:گردو و پسته
تهیونگ: واقعا؟خوشمزست
ا.ت: غذا ها و نوشیدنی هایی که مامانم درست میکنه همشون خاصن
تهیونگ: قطعا همینطوره
ا.ت:فقط باید مرغ کبابیشو امتحان کنی یه ادویه مخلوطی توش میریزه خودمم نمیدونم
تهیونگ: مامانت بهترین اشپزیه که تاحالا دیدم
ا.ت: اوهوم
ا.ت: طرف دارتونه
تهیونگ: جدا؟برخلاف دخترش؟
ا.ت:اره باورت نمیشه امروز صبح چه خبر بود داشت یکی از اهنگاتونو گوش میکرد انقد غرقش بود که نمیشنید من چی میگم بعد همراه اهنگم میخوند*خنده
تهیونگ: جدا؟کدوم اهنگ؟
ا.ت:نمیدونم یه چیزی مثله اسموت لایک باتر داشت میخوند
تهیونگ:اها فهمیدم کدوم
م ا.ت: ا.ت؟ تو اینجا چیکار میکنی
سرمو به طرف صدا بردم
ا.ت:مامان
با دیدن تهیونگ تعجب کرد
م ا.ت: اقای کیم شگفت زدم کردی
تهیونگ بلند شدو احترام گذاشت
تهیونگ: خواستم یکم تنهایی وقت بگذرونم تنها جایه لذت بخشی که تونستم پیدا کنم اینجا بود
م ا.ت: ببخشید مزاحم اقاتتون شدم
م ا.ت: پس من تنهاتون میزارم
ا.ت:مامان چیزه...
بهم گوش ندادو رفت
تهیونگ: مامانت خیلی با ملاحضست
ا.ت:اوهوم حتما با دیدن من با تو الان به اب قند نیاز داره
تهیونگ: چرا مگه من چمه؟
ا.ت:چیزیت نیست یه لحظه فکر کن داری با هیترت اب طالبی میخوری
مسخره نیست
تهیونگ: هنوزم ازم بدت میاد؟
ا.ت:نمیدونم
ا.ت:الان مهم مامانمه که راجبم چی فکر میکنه
تهیونگ: خب وقتی رسیدی خونه اوضاع رو براش تعریف کن
ا.ت:چاره ی دیگه ای هم ندارم
تهیونگ:ساعت چنده؟
ا.ت:8 شبه
تهیونگ: من باید برم
ا.ت: اها
از رو صندلیش بلند شد
ا.ت: میدونی خواستم نبینمت اما تو همش جلو چشممی حتی تو خونم
تهیونگ: تو خونت؟
ا.ت:منظورم اهنگاته
تهیونگ: عاهان درسته*خنده
تهیونگ:خب من باید برم
ا.ت:فعلا خداحافظ
تهیونگ: بای بای*دست تکون دادن
ماسکشو زدو از پیشم دور شد
...
۸۸.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.