رندگی عجیب منpt7
پارت ۷
ا.ت: دیشب دیدمش با دختر مورد علاقش
یئون: م.مگه نگفتن با تهیونک قرار میزاری؟
ا.ت: نه فقط تهیونگ بود که منو از اون موقعیت نجات داد برای پیروزیمون یکم خلوت کردیم چیزی نگذشت که رفت ولی نمیدونم فنا چجوری مارو دیدن
یئون:پس که اینطور
ا.ت: اره تمام داستان دیشب همین بود امیدوارم تو درکم کنی
بغلم کرد
یئون: درکت میکنم
ات: بعدشم من چرا بخوام با اون قرار بزارم وتقعا عجیبه
یئون: هعی دختر قدر شانستو نمیدونی
یئون:نمیدونی فنا برای تهیونگ چقدر جون میدن
ا.ت: چرا بخوام برای یکی دیگه جون بدم واقعا دیوونه کنندست
ا.ت: بگذریم امروز بریم خرید؟
یئون: اره یکم حوصلم سر رفته
پرش زمانی *
ا.ت: بریم؟
یئون: اوهوم
کیفمو برداشتم
ا.ت: اول بریم من از کارتم یه موجودی بگیرم بعد بریم ماشین مامانمو بگیرم بریم
یئون: باشه
رفتم سمت عابر بانک
بله مامان پول ریخته حتی اضافترم ریخته
ا.ت: خب بریم
یئون:اوهوم
یه تاکسی گرفتیم به سمت رستوران مامانم حرکت کردیم تا ماشین مامانمو بگیرم
بلاخره رسیدیم وارد شدم
ا.ت:چه خوب خلوته
رفتم تو اشپز خونه
ا.ت: مامان من اومدم
م ا.ت: ا.ت؟ قرار نبود بری خرید؟
ا.ت: چرا اومدم سوایچ ماشینو ازت بگیرم
م ا.ت:صبر کت تو جیب لباسمه
دست کشاشو دراورد دستشو تو جیبش کردمو سوایچو بهم داد
م ا.ت:مراقب خودتو یئون باش دستت امانته
ا.ت:باشه
یئون:ممنونم خاله
ا.ت:خدافظ مامان
م ا.ت:به سلامت
سوار ماشین شدیم راه افتادیم
ا.ت: خب کجا بریم
یئون:بریم اون مرکز خریدی که تو خیابون تهران بود؟
ا.ت:باشه
پرش زمانی*
رسیدیم به مرکز خرید
ماشینو تو پارکینگ پارک کردم
واردش شدیم خیلی بزرگ بود
چشمم خورد به یه غرفه ای که کلوچه میفروخت
ا.ت: من گشنمه بریم یه کلوچه بخریم
یئون: من کیک میخوام با اب پرتقال
ا.ت: باشه
رفتم سمت غرفه
ا.ت: دوتا کلوچه یه کیک یه اب پرتقال و یه سیب موز ممنون
بعد چند مین
فروشنده: بفرمایید
ا.ت: ممنون میتونم اسکن کنم
فروشنده:از طریق گوشیم اسکن کردمو پولو ریختم براش
رفتم پیش یئون
ا.ت: بیا اینم از اب پرتقالت و کیکت
یئون:ممنون
ا.ت:بریم کفش فروشی؟
یئون:اوهوم
رفتیم داخلش
ا.ت:این کفشو ببین وقدر قشنگه
یئون:اون یکی چطوره
ا.ت:فرقی نمیکنه تو کدومو میخوای
یئون: اون بهتره من با پاشنه بلند زیاد راحت نیستم
ا.ت:پس منم این
یئون:خیله خب بریم حسابش کنیم
ا.ت:عجله نکن یه نگاه به کیفاهم بکنیم
یئون:باشه
یهو گوشی یئون زنگ خورد
یئون: من باید جوابش بدم تو سر گرم شو
ا.ت: باشه
از شلوغی دور شد تا بتونه تلفنشو جواب بده
مشغول کیفا شدم که یئون اومد
یئون:ا.ت!ا.ت من باید برم
ا.ت:چرا؟چی شده؟
یئون:بابام.بابام حالش بد شده باید برم مراقب خودت باش
بدو بدو از پیشم رفت
ا.ت: یئون!
اه الان چیکار کنم؟
بیخیال خرید شدم
رفتم تو پارکینگ ماشینو روشن کردم داشتم دنده عقب میومدم که یه ماشین با سرعت داشت میومد سمتم با بر خورد ماشینا چیزی نفهمیدم فقط یه جورایی هوشیار بودم صدا های یکیو میشنیدم که میگفت ا.ت بیدار شو...
ا.ت: دیشب دیدمش با دختر مورد علاقش
یئون: م.مگه نگفتن با تهیونک قرار میزاری؟
ا.ت: نه فقط تهیونگ بود که منو از اون موقعیت نجات داد برای پیروزیمون یکم خلوت کردیم چیزی نگذشت که رفت ولی نمیدونم فنا چجوری مارو دیدن
یئون:پس که اینطور
ا.ت: اره تمام داستان دیشب همین بود امیدوارم تو درکم کنی
بغلم کرد
یئون: درکت میکنم
ات: بعدشم من چرا بخوام با اون قرار بزارم وتقعا عجیبه
یئون: هعی دختر قدر شانستو نمیدونی
یئون:نمیدونی فنا برای تهیونگ چقدر جون میدن
ا.ت: چرا بخوام برای یکی دیگه جون بدم واقعا دیوونه کنندست
ا.ت: بگذریم امروز بریم خرید؟
یئون: اره یکم حوصلم سر رفته
پرش زمانی *
ا.ت: بریم؟
یئون: اوهوم
کیفمو برداشتم
ا.ت: اول بریم من از کارتم یه موجودی بگیرم بعد بریم ماشین مامانمو بگیرم بریم
یئون: باشه
رفتم سمت عابر بانک
بله مامان پول ریخته حتی اضافترم ریخته
ا.ت: خب بریم
یئون:اوهوم
یه تاکسی گرفتیم به سمت رستوران مامانم حرکت کردیم تا ماشین مامانمو بگیرم
بلاخره رسیدیم وارد شدم
ا.ت:چه خوب خلوته
رفتم تو اشپز خونه
ا.ت: مامان من اومدم
م ا.ت: ا.ت؟ قرار نبود بری خرید؟
ا.ت: چرا اومدم سوایچ ماشینو ازت بگیرم
م ا.ت:صبر کت تو جیب لباسمه
دست کشاشو دراورد دستشو تو جیبش کردمو سوایچو بهم داد
م ا.ت:مراقب خودتو یئون باش دستت امانته
ا.ت:باشه
یئون:ممنونم خاله
ا.ت:خدافظ مامان
م ا.ت:به سلامت
سوار ماشین شدیم راه افتادیم
ا.ت: خب کجا بریم
یئون:بریم اون مرکز خریدی که تو خیابون تهران بود؟
ا.ت:باشه
پرش زمانی*
رسیدیم به مرکز خرید
ماشینو تو پارکینگ پارک کردم
واردش شدیم خیلی بزرگ بود
چشمم خورد به یه غرفه ای که کلوچه میفروخت
ا.ت: من گشنمه بریم یه کلوچه بخریم
یئون: من کیک میخوام با اب پرتقال
ا.ت: باشه
رفتم سمت غرفه
ا.ت: دوتا کلوچه یه کیک یه اب پرتقال و یه سیب موز ممنون
بعد چند مین
فروشنده: بفرمایید
ا.ت: ممنون میتونم اسکن کنم
فروشنده:از طریق گوشیم اسکن کردمو پولو ریختم براش
رفتم پیش یئون
ا.ت: بیا اینم از اب پرتقالت و کیکت
یئون:ممنون
ا.ت:بریم کفش فروشی؟
یئون:اوهوم
رفتیم داخلش
ا.ت:این کفشو ببین وقدر قشنگه
یئون:اون یکی چطوره
ا.ت:فرقی نمیکنه تو کدومو میخوای
یئون: اون بهتره من با پاشنه بلند زیاد راحت نیستم
ا.ت:پس منم این
یئون:خیله خب بریم حسابش کنیم
ا.ت:عجله نکن یه نگاه به کیفاهم بکنیم
یئون:باشه
یهو گوشی یئون زنگ خورد
یئون: من باید جوابش بدم تو سر گرم شو
ا.ت: باشه
از شلوغی دور شد تا بتونه تلفنشو جواب بده
مشغول کیفا شدم که یئون اومد
یئون:ا.ت!ا.ت من باید برم
ا.ت:چرا؟چی شده؟
یئون:بابام.بابام حالش بد شده باید برم مراقب خودت باش
بدو بدو از پیشم رفت
ا.ت: یئون!
اه الان چیکار کنم؟
بیخیال خرید شدم
رفتم تو پارکینگ ماشینو روشن کردم داشتم دنده عقب میومدم که یه ماشین با سرعت داشت میومد سمتم با بر خورد ماشینا چیزی نفهمیدم فقط یه جورایی هوشیار بودم صدا های یکیو میشنیدم که میگفت ا.ت بیدار شو...
۴۵.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.