عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part40

فوراً از خونه زدم بیرون مامان خواب بود، خداروشکر من‌و ندید.
توی کوچه مشغول قدم زدن شدم، فقط یک روز مونده بود قید هرچی نقشه‌ای بود رو زده بودم؛ چون توی یک روز نه پرهام، نه فرحان، کسی نمی‌تونه کاری کنه.
هندزفریم رو توی گوش‌هام گذاشتم، آهنگ رو پلی کردم «آهنگ گل عشق از‌: رضا بهرام»
آهنگ رو زیر لب زمزمه می‌کردم که انتهای کوچه ماشین پرهام پیچید...
آهنگ رو بستم پرهام ماشین رو روبه‌روم نگه‌ داشت، بلافاصله از ماشین خارج شد عینکش رو داد روی موهاش، صورت جدیش با لبخند مهربون شد.
- سلام صبح بخیر!
سرم رو تکون دادم:
- سلام، صبح شماهم بخیر
نگاه کوتاهی بهم کرد...
- خوبی؟
اصلاً لازم نبود، جوابش رو بدم برای همین حرف رو عوض کردم.
- آقای زند لازم نبود بیایی دنبالم، می‌گفتی خودم می‌اومدم.
- برو بشین توی ماشین...
وقتی در ماشین رو باز می‌کردم پرده اتاق مامان کنار زده بود و سایه‌‌ای افتاده بود، حدس زدم مامان من‌و دیده باشه، همین‌طور خیره بودم به پنجره...
پرهام نگاهی به پنجره کرد و گفت:
- چیزی شده؟
- نه.
داخل ماشین نشستم، استرس گرفته بودم از یه نظر خوب شد من‌و با پرهام دید.
پرهام استارت ماشین رو زد و حرکت کرد.
- اول میریم جلسه امروز چون مهمِ.
با مکث...
- بعد باهم میریم یه جایی باهم حرف بزنیم.
برگشتم طرفش...
- حرفی برای گفتن ندارم.
تصادف نگاهامون باعث شد یه لحظه دوتامون زل بزنیم به چشم‌های هم‌دیگه زود، نگاهش رو گرفت.
- من دارم، اول بخاطر اتفاق دیروز...
حرفش رو قطع کردم:
- گفتم فراموش کن، اشتباه کردم.
کنار خیابون ترمز زد:
- اشتباه فکر می‌کنی، خب تو جوری گفتی، هرکسی جای منم بود، هنگ می‌کرد.
پریدم وسط حرفش...
- جلسه‌ت دیر میشه.
یکم صداش رو برد، بالا
- بدرک...
سعی کرد به خودش مسلط باشه، ادامه داد:
- ببین آنا، فرحان باهم صحبت کرد مشکلت‌و گفت، من اول فقط از درخواستت خبر داشتم تا این‌که فرحان گفت چرا این‌کار رو کردی، مجبور بودی.
یهو ته دلم حس خوشحالی بهم دست داد، ذوق کرده بودم جدی جدی قانع شده!
با ادامه حرفش باعث شد این خوشحالیم از بین بره...
- ببین من ناراحتم بخاطر این اتفاق؛ ولی باور کن نمی‌تونم کاری برات بکنم، یعنی فرد مناسبی نیستم...
می‌دونستم این پرهام اهل این بازی‌ها نیست، می‌دونستم.
لبخند زورکی زدم.
- مهم نیست...
یهو کل فضا رو سکوت گرفت.
تا خود بیمارستان نه اون چیزی می‌گفت نه من...

📓 @romano0o3 📝
دیدگاه ها (۱۵)

#عشق_باطعم_تلخ #part41ماشینش رو جای همیشگی پارکینگ، پارک کر...

#عشق_باطعم_تلخ #part42پرهام اجازه آنالیز کردن پریناز رو نداد...

#عشق_باطعم_تلخ #part39تا رسیدن تاکسی تا خونمون چشم‌هام رو ب...

#عشق_باطعم_تلخ #part38هر طریقی شده باید بهش بگم، به ساعت نگ...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال! تو تاکسی، روی صندلی جلو ...

برادرای هایتانی پارت ۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط