𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 13
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
جونگکوک این طوری داشت باهام رفتار میکرد انگار قلبمو خورد میکنه با این کارش این حق من نیست
وقتی جونگکوک رفت منو لورا تنها شدیم از اینکه جونگکوک رفته مطمعن شدم محکم زدم رو میز بلند شدم رفتم اتاق منو کوک حالم بد جور گرفته بود رفتم روی تخت زیر پتو همش داشتم اشک میریختم از پتو سرمو آوردم بیرون انقدرا هم ارزشش رو نداره خودمو ناراحت کنم به هر حال کوک مال منه نمیزارم لورا بهش نزدیک بشه
رفتم صورتمو شستم
یه فکری زد به سرم رفتم پایین نهارمو خوردم ظرف هارو جمع کردم جونگکوک یکم دیر میومد معولا رفتم بالا یه لباس خرسی داشتم اونم پوشیدم با یه کلاه خیلی کیوت شده بود تیپم میخواستم کاری کنم که جونگکوک خودش بیاد سمتم(😐😐من اینو تربیت نکردم)
رفتم رو تخت دراز کشیدم خوابم برد یکم که گذشت حس کردم یه دستی افتاد پشتم منو بغل کرد از پشت اولش فک کردم جونگکوک بعد که خم شد روم و صورتمو بوسید فهمیدم بوی عطر یه دختر داره میاد رومو برگردوندم سمتش دیدم هاریاست
ا/ت : هاری بچمممم(بغض کیوت)
هاریا: میدونم هان یو گفت بهم گفت تا بیام پیشت تنها نمونی
ا/ت : تو حرف منو باور داری
هاریا: ا/ت من میدونم کار اون عوضی بود
ا/ت : حالا جونگکوک رو چی کار کنم؟
هاریا : بهش توضی بده
ا/ت : حرفمو باور نداره منم مدرک ندارم حالا چی کار کنم
هاریا : باید هر طور شده اون اشغالو بیرون کنی
(دوباره مینویسم الان حال ندارم🗿)
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 13
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
جونگکوک این طوری داشت باهام رفتار میکرد انگار قلبمو خورد میکنه با این کارش این حق من نیست
وقتی جونگکوک رفت منو لورا تنها شدیم از اینکه جونگکوک رفته مطمعن شدم محکم زدم رو میز بلند شدم رفتم اتاق منو کوک حالم بد جور گرفته بود رفتم روی تخت زیر پتو همش داشتم اشک میریختم از پتو سرمو آوردم بیرون انقدرا هم ارزشش رو نداره خودمو ناراحت کنم به هر حال کوک مال منه نمیزارم لورا بهش نزدیک بشه
رفتم صورتمو شستم
یه فکری زد به سرم رفتم پایین نهارمو خوردم ظرف هارو جمع کردم جونگکوک یکم دیر میومد معولا رفتم بالا یه لباس خرسی داشتم اونم پوشیدم با یه کلاه خیلی کیوت شده بود تیپم میخواستم کاری کنم که جونگکوک خودش بیاد سمتم(😐😐من اینو تربیت نکردم)
رفتم رو تخت دراز کشیدم خوابم برد یکم که گذشت حس کردم یه دستی افتاد پشتم منو بغل کرد از پشت اولش فک کردم جونگکوک بعد که خم شد روم و صورتمو بوسید فهمیدم بوی عطر یه دختر داره میاد رومو برگردوندم سمتش دیدم هاریاست
ا/ت : هاری بچمممم(بغض کیوت)
هاریا: میدونم هان یو گفت بهم گفت تا بیام پیشت تنها نمونی
ا/ت : تو حرف منو باور داری
هاریا: ا/ت من میدونم کار اون عوضی بود
ا/ت : حالا جونگکوک رو چی کار کنم؟
هاریا : بهش توضی بده
ا/ت : حرفمو باور نداره منم مدرک ندارم حالا چی کار کنم
هاریا : باید هر طور شده اون اشغالو بیرون کنی
(دوباره مینویسم الان حال ندارم🗿)
۱۵.۶k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.