رمان همسر اجباری پارت هفتاده وهشتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_هفتاده وهشتم
سالم عزیزم آره.خوش اومدی
-االن میارم بفرمایید بشینیدمن آب خواست میشه آب واسم بیاری
رفتم تو آشپز خونه آریا و سوشین رفته بودن تو اتاق .بغض گلومو گرفته بود داشتم میترکیدم پنجره آشپز خونه رو
باز کردم.و یه نفس عمیق کشیدم.
بعد از گذاشتن تنگ و لیوان شربت رفتم تو اتاقم صدای حرف زدناشون باهم دیوونم میکرد داشتم جنونی
میشدم.رفتم سربالکن اونجا تنها جای از خونه بود که آرامش داشتم.اشک صورتمو ب شدت خیس کرد من عاشق
کسی شدم ک حتی گوشه چشمی به منم نداشت.
از خودم بدم اومد از سادگیم از دلی که الکی خوش بود خدا تا کی تحمل کنم این بدبختیامو.ساعت حدودای شیش
شد که صداشون خفه شد.منم از سر بالکن اومدم تو اتاق بعد از مسواک و صورت و مویی که بافته بودمش.یه چیزی
رو دلم سنگینی میکرد کاش همه چی همینجا تموم میشد.رفتم نزدیک کابینت .قرصا رو ریختم تو دستم .
اما یه لحظه پشیمون شدم و ریختم تو قوطی من که سختی از این بیشترم کشیدم این که چیزی نیست اما پنج
تاشونو یه جا سر کشیدم با آب دوست داشتم بخوابم دوست داشتم یه خواب ابدی باشه.رفتم سمت اتاقم باوارد
شدنم آریا روی تخت نشسته بود خواستم برم تو هال
-آنا چند لحظه ببخشید.
سرجام پشت ب آریا واستادم و ادامه داد.
این کار بخاطر شرایط و موقعیت کاریم بود.نه من بلکه برای احسان وبابا شرایطشون لب تیغ. سوشین عاشق منه تک
دختری که باباش خیلی دوسش داره اگه این کارو نمیکرد هرچی زحمت من هیچ مال بابا هم به خطر میفتاد منم که
دوست دارم از هرجایی که با زیبا خاطره دارم دورشم. نه که عاشق شین باشم نه فقط .من بدونه عشق میخوام تا
ابدسر کنم پس بهتر با این کارم خیلیا رو از بدبختی نجات بدم هم از اینجا میرم هم مانع از اون بدبختی میشم. و در
ضمن شیش ماه دیگه برای همیشه میرم اما تو باید رضایت بدی که دیگه هیچ وقت رنگ اینجا رو به چشم نبینم
البته به همون شروطی که قبال گفتم واست مهیا میکنم.و حتی بیشتر از اون.)منم میخوام بد باشم حالم از خوب بودن هایی ک جز ضرر چیزی واسم نداشت بد میشه(
-آریا من نه االن رضایت میدم نه شیش ماه دیگه.قرار من هم از اول همون یه سالی بود که گفتم توام زورو بازیاتو
فعال اینجا ادامه بده.واالنم پاشو از اتاق برو بیرون.
چکار میتونستم بکنم بگم بیا همین االن بریم طالقم بده من نمیتونم من دیوونه وار آریا رو دست داشتم.
-اینام سوغاتیایی ک واست اوردم رو تختت گذاشتم.
Comments please ^_^
سالم عزیزم آره.خوش اومدی
-االن میارم بفرمایید بشینیدمن آب خواست میشه آب واسم بیاری
رفتم تو آشپز خونه آریا و سوشین رفته بودن تو اتاق .بغض گلومو گرفته بود داشتم میترکیدم پنجره آشپز خونه رو
باز کردم.و یه نفس عمیق کشیدم.
بعد از گذاشتن تنگ و لیوان شربت رفتم تو اتاقم صدای حرف زدناشون باهم دیوونم میکرد داشتم جنونی
میشدم.رفتم سربالکن اونجا تنها جای از خونه بود که آرامش داشتم.اشک صورتمو ب شدت خیس کرد من عاشق
کسی شدم ک حتی گوشه چشمی به منم نداشت.
از خودم بدم اومد از سادگیم از دلی که الکی خوش بود خدا تا کی تحمل کنم این بدبختیامو.ساعت حدودای شیش
شد که صداشون خفه شد.منم از سر بالکن اومدم تو اتاق بعد از مسواک و صورت و مویی که بافته بودمش.یه چیزی
رو دلم سنگینی میکرد کاش همه چی همینجا تموم میشد.رفتم نزدیک کابینت .قرصا رو ریختم تو دستم .
اما یه لحظه پشیمون شدم و ریختم تو قوطی من که سختی از این بیشترم کشیدم این که چیزی نیست اما پنج
تاشونو یه جا سر کشیدم با آب دوست داشتم بخوابم دوست داشتم یه خواب ابدی باشه.رفتم سمت اتاقم باوارد
شدنم آریا روی تخت نشسته بود خواستم برم تو هال
-آنا چند لحظه ببخشید.
سرجام پشت ب آریا واستادم و ادامه داد.
این کار بخاطر شرایط و موقعیت کاریم بود.نه من بلکه برای احسان وبابا شرایطشون لب تیغ. سوشین عاشق منه تک
دختری که باباش خیلی دوسش داره اگه این کارو نمیکرد هرچی زحمت من هیچ مال بابا هم به خطر میفتاد منم که
دوست دارم از هرجایی که با زیبا خاطره دارم دورشم. نه که عاشق شین باشم نه فقط .من بدونه عشق میخوام تا
ابدسر کنم پس بهتر با این کارم خیلیا رو از بدبختی نجات بدم هم از اینجا میرم هم مانع از اون بدبختی میشم. و در
ضمن شیش ماه دیگه برای همیشه میرم اما تو باید رضایت بدی که دیگه هیچ وقت رنگ اینجا رو به چشم نبینم
البته به همون شروطی که قبال گفتم واست مهیا میکنم.و حتی بیشتر از اون.)منم میخوام بد باشم حالم از خوب بودن هایی ک جز ضرر چیزی واسم نداشت بد میشه(
-آریا من نه االن رضایت میدم نه شیش ماه دیگه.قرار من هم از اول همون یه سالی بود که گفتم توام زورو بازیاتو
فعال اینجا ادامه بده.واالنم پاشو از اتاق برو بیرون.
چکار میتونستم بکنم بگم بیا همین االن بریم طالقم بده من نمیتونم من دیوونه وار آریا رو دست داشتم.
-اینام سوغاتیایی ک واست اوردم رو تختت گذاشتم.
Comments please ^_^
۶.۲k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.