رمان همسر اجباری پارت هشتاد
#رمان_همسر_اجباری #پارت_هشتاد
استاد که تا اون لحظه ساکت بود گفت :کالس تموم شدولی این شیت ها رو بردارین بعدا رو همینا کار میکنیم. از
کالس اومدم بیرون چون زمستون بود هوا زود تاریک شده بود.حوصله گوشیمم نداشتم از رو سایلنت درش بیارم .
باید تا سر خیابون برم تا ماشین بگیرم داشتم میرفتم که ماشینی جلو پام وایساد. من به راهم ادامه دادم اما اون
دست بردار نبود یه لحظه پسره در سمت خودشو باز کرد اومد پایین قدم هامو تندتر کردم که...
آنا خانم
این صدای پرهام بود برگشتم حتما کارم داره که صدام زد.
-نه مشکلی نیست فقط خواستم بگم شمااین وقت شب تاکسی گیرتون نمیاد .اگه مشکلی ندارین من شماروسالم ببخشید نشناختم
برسونم.
این چه موجود پسر خاله ایه نمیدونستم
-نه ممنون مطمئنم هست .شما بفرمایید
-متشکرم خداحافظباشه اسرار نمیکنم وظیفه من تعارف کردن بود.
راه افتادم و اونم از کنارم با ماشین پرشیاش رد شد.
رسیدم سر خیابون هر چقد وایسادم تاکسی نیومد. آخه لعنتی این غرور مسخره ات چی بود دیگه با این پتو)پرهان(
میرفتی.
یه ماشین کنارم پارک کرد .
سالم عزیزم شبی چند میگیری؟
بیا باال هرچی باشه ب چشات می ارزه.
دسته کیفمو گرفتم بغض گلومو گرفت لعنت به این بی کسی خالف جهت ماشین حرکت کردم. اونم دنده عقب اومد.
میترسیدم برم تو خیابون خلوت موسسه شاید میومدن.
اشک صورتمو خیس کرده بود.که دیدم
هوی الشی بی سروپا خواهر مادر نداری؟برو رد کارت.پسره تا پرهامو دید که داره میره سمت راننده که باهاش
دعواکنه پاشو گذاشت رو گازودر رفت پرهام اومد سمتم آنا خانم مشکلی پیش اومده کاری کرد.چرا گریه میکنید.
خواهش میکنم بیاید سوار شیم.تا برسونمتون. با گریه دنبالش رفتم و توماشین نشستم و آدرسو دادم بهش.
و تو راه آروم و بی صدا گریه میکردم. اینم شانسه ک من دارم .
-هیچی یه لحظه فکر کردم واقعا تنهام و گیر اون پسره افتادمآنا خانم میشه گریه نکنید آخه مگه چی شده ؟
-من میدونم این مشکل پیش می اومد بخاطر همین یه گوشه وایسادم خیالم راحت شه از اینکه با تاکسی میرید.
-ممنونم اگه شما نبودین معلوم نبود چی میشد.
یه دستمال گرفت سمتم خب حاال دیگه اشکاتو پاک کن.
اشکامو پاک کردمو رفتم پایین از ماشین و بعد از اینکه پیاده شدم تشکر کردم و گفت خواهش میکنم.
و موند تا من برم داخل خونه.
رفتم باال کلیدو تو در چرخوندم ورفتم تو آریا و شین داشتن تو آشپز خونه غذا میخوردن .
نه خوشم اومد خانم آشپزیم بلده.
یه سالم دادم که متوجه حضورم شدن.
شین-سالم آنای خانم
Comments please
استاد که تا اون لحظه ساکت بود گفت :کالس تموم شدولی این شیت ها رو بردارین بعدا رو همینا کار میکنیم. از
کالس اومدم بیرون چون زمستون بود هوا زود تاریک شده بود.حوصله گوشیمم نداشتم از رو سایلنت درش بیارم .
باید تا سر خیابون برم تا ماشین بگیرم داشتم میرفتم که ماشینی جلو پام وایساد. من به راهم ادامه دادم اما اون
دست بردار نبود یه لحظه پسره در سمت خودشو باز کرد اومد پایین قدم هامو تندتر کردم که...
آنا خانم
این صدای پرهام بود برگشتم حتما کارم داره که صدام زد.
-نه مشکلی نیست فقط خواستم بگم شمااین وقت شب تاکسی گیرتون نمیاد .اگه مشکلی ندارین من شماروسالم ببخشید نشناختم
برسونم.
این چه موجود پسر خاله ایه نمیدونستم
-نه ممنون مطمئنم هست .شما بفرمایید
-متشکرم خداحافظباشه اسرار نمیکنم وظیفه من تعارف کردن بود.
راه افتادم و اونم از کنارم با ماشین پرشیاش رد شد.
رسیدم سر خیابون هر چقد وایسادم تاکسی نیومد. آخه لعنتی این غرور مسخره ات چی بود دیگه با این پتو)پرهان(
میرفتی.
یه ماشین کنارم پارک کرد .
سالم عزیزم شبی چند میگیری؟
بیا باال هرچی باشه ب چشات می ارزه.
دسته کیفمو گرفتم بغض گلومو گرفت لعنت به این بی کسی خالف جهت ماشین حرکت کردم. اونم دنده عقب اومد.
میترسیدم برم تو خیابون خلوت موسسه شاید میومدن.
اشک صورتمو خیس کرده بود.که دیدم
هوی الشی بی سروپا خواهر مادر نداری؟برو رد کارت.پسره تا پرهامو دید که داره میره سمت راننده که باهاش
دعواکنه پاشو گذاشت رو گازودر رفت پرهام اومد سمتم آنا خانم مشکلی پیش اومده کاری کرد.چرا گریه میکنید.
خواهش میکنم بیاید سوار شیم.تا برسونمتون. با گریه دنبالش رفتم و توماشین نشستم و آدرسو دادم بهش.
و تو راه آروم و بی صدا گریه میکردم. اینم شانسه ک من دارم .
-هیچی یه لحظه فکر کردم واقعا تنهام و گیر اون پسره افتادمآنا خانم میشه گریه نکنید آخه مگه چی شده ؟
-من میدونم این مشکل پیش می اومد بخاطر همین یه گوشه وایسادم خیالم راحت شه از اینکه با تاکسی میرید.
-ممنونم اگه شما نبودین معلوم نبود چی میشد.
یه دستمال گرفت سمتم خب حاال دیگه اشکاتو پاک کن.
اشکامو پاک کردمو رفتم پایین از ماشین و بعد از اینکه پیاده شدم تشکر کردم و گفت خواهش میکنم.
و موند تا من برم داخل خونه.
رفتم باال کلیدو تو در چرخوندم ورفتم تو آریا و شین داشتن تو آشپز خونه غذا میخوردن .
نه خوشم اومد خانم آشپزیم بلده.
یه سالم دادم که متوجه حضورم شدن.
شین-سالم آنای خانم
Comments please
۶.۱k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.