رمان همسر اجباری پارت هفتاده ونهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_هفتاده ونهم
هه من سوغاتیمو همون اول گرفتم.(
آریا رفت بیرون وپالستیکی که گذاشته بود رو تختم گذاشتم گوشه کمد دیواری و رفتم رو تخت.یه پیام واسه
احسان نوشتم داداشی سالم اگه میشه واسه من مرخصی رد کن من نمیتونم بیام.و ارسالش کردم.
اونقد اعصابم داغون بود که با هزارتا فکرو خیال خوابم برد.
از خواب بیدار شدم ساعت پنج عصر بود .وای چقد خوابیدم بازم خوابم میومد.
از اتاق اومدم بیرون دیدم تلوزیون روشن و شین داره نگاه میکنه.گفتم سالم عصر بخیر
سالم خانم خوابالو .
ممنونم
رفتم دستشویی و آبی به دست وصورتم زدم اومدم بیرون آریا از در اومد
سالم
با سر جوابشو دادم
شین ب طرف آریا رفتو یه بوس از لپش کرد چقد دیر اومدی آریا
بدون هیچ حرفی چایی واسه خودم ریختم رفتم تو اتاق و آماده شدم اومدم چای خوردم و چند تا شکالت
برداشتم و رفتم بیرون از خونه بدون هیچ حرفی. رفتم کالس البته با تاکسی.اونجا که رفتیم کارامو نشونش دادم
کلی از کارام تعریف میکرد یکی دیگه به بچه ها اضافه شده بود البته کارش تو سطح ما یکم باالتر بود.پسر خوبی بود
و البته با ادب
استاد:بچه ها امروز باید بمونید تا چشم و ابرو ها تو چهره رو کار کنیم و البته باید همین جا یه نمونه طراحی کنید.
شروع کرد ب توضیح دادن و کشیدن یک نمونه واسه ما اونقد قشنگ توضیح داد که کامال فهمیدم
استاد :بچه ها صندلیاتونو تو دو ردیف از رو بروی هم قرار بدید.
صندلی هارو درست کردیم ک من دقیقا افتادم رو بروی پرهام همون پسره ک تازه اومده.
حاال هر کدومتون چشم و ابروی همو بکشید.
پرهام:آنا خانم اگه اجازه بدین شروع کنیم
-اوکی آقای زمانی
از این که داشت با دقت ب من نگاه میکرد معذب بودم و من کارمو شروع کردم . پنج دقیقه مونده بود ب تموم
شدن.که پرهام کارشو تموم کرد و دست ب سینه نشسته بود و منو نگاه میکرد.
اینجوری بیشترتمرکزم ب هم میریخت اما اونقد دلم گرفته بود که تو فکر غرق بودم کاش به جای پرهام االن آریا
بود.
هه.با گفتن تموم استاد کار هارو گذاشتن رو میز.
همه کار هارو زد به دیوار و گفت و حاال نوبت به نظر میرسه. بچه کارهامون در چند سطح هستن.احمد و بهرام در یه
حد هستن.زهرا و آنا بهتر هستن.پرهامم که از همه بهتره. و ریما باید تالش کنه .
بهرام:مال پرهام مدلشم عالی بود.
استاد:خندیدو یه نگاه ب من کردو گفت بهرام مزه نریز.
پرهام:بسه دیگه بهرامخب استاد دروغ که نمیگم.ریما:وا آقای زمانی چشم ابروی یکی دیگست شما جوشی نشو.
Comments please
هه من سوغاتیمو همون اول گرفتم.(
آریا رفت بیرون وپالستیکی که گذاشته بود رو تختم گذاشتم گوشه کمد دیواری و رفتم رو تخت.یه پیام واسه
احسان نوشتم داداشی سالم اگه میشه واسه من مرخصی رد کن من نمیتونم بیام.و ارسالش کردم.
اونقد اعصابم داغون بود که با هزارتا فکرو خیال خوابم برد.
از خواب بیدار شدم ساعت پنج عصر بود .وای چقد خوابیدم بازم خوابم میومد.
از اتاق اومدم بیرون دیدم تلوزیون روشن و شین داره نگاه میکنه.گفتم سالم عصر بخیر
سالم خانم خوابالو .
ممنونم
رفتم دستشویی و آبی به دست وصورتم زدم اومدم بیرون آریا از در اومد
سالم
با سر جوابشو دادم
شین ب طرف آریا رفتو یه بوس از لپش کرد چقد دیر اومدی آریا
بدون هیچ حرفی چایی واسه خودم ریختم رفتم تو اتاق و آماده شدم اومدم چای خوردم و چند تا شکالت
برداشتم و رفتم بیرون از خونه بدون هیچ حرفی. رفتم کالس البته با تاکسی.اونجا که رفتیم کارامو نشونش دادم
کلی از کارام تعریف میکرد یکی دیگه به بچه ها اضافه شده بود البته کارش تو سطح ما یکم باالتر بود.پسر خوبی بود
و البته با ادب
استاد:بچه ها امروز باید بمونید تا چشم و ابرو ها تو چهره رو کار کنیم و البته باید همین جا یه نمونه طراحی کنید.
شروع کرد ب توضیح دادن و کشیدن یک نمونه واسه ما اونقد قشنگ توضیح داد که کامال فهمیدم
استاد :بچه ها صندلیاتونو تو دو ردیف از رو بروی هم قرار بدید.
صندلی هارو درست کردیم ک من دقیقا افتادم رو بروی پرهام همون پسره ک تازه اومده.
حاال هر کدومتون چشم و ابروی همو بکشید.
پرهام:آنا خانم اگه اجازه بدین شروع کنیم
-اوکی آقای زمانی
از این که داشت با دقت ب من نگاه میکرد معذب بودم و من کارمو شروع کردم . پنج دقیقه مونده بود ب تموم
شدن.که پرهام کارشو تموم کرد و دست ب سینه نشسته بود و منو نگاه میکرد.
اینجوری بیشترتمرکزم ب هم میریخت اما اونقد دلم گرفته بود که تو فکر غرق بودم کاش به جای پرهام االن آریا
بود.
هه.با گفتن تموم استاد کار هارو گذاشتن رو میز.
همه کار هارو زد به دیوار و گفت و حاال نوبت به نظر میرسه. بچه کارهامون در چند سطح هستن.احمد و بهرام در یه
حد هستن.زهرا و آنا بهتر هستن.پرهامم که از همه بهتره. و ریما باید تالش کنه .
بهرام:مال پرهام مدلشم عالی بود.
استاد:خندیدو یه نگاه ب من کردو گفت بهرام مزه نریز.
پرهام:بسه دیگه بهرامخب استاد دروغ که نمیگم.ریما:وا آقای زمانی چشم ابروی یکی دیگست شما جوشی نشو.
Comments please
۴.۴k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.