عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک


قسمت هفتاد و دو




امدم توی راهرو نشستم...
انگار کتک مفصلی خورده باشم...
دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم....
بی توجه ب ادم های توی راهرو ک رفت و امد میکردند ،روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعت ی خوابیدم....


فردا صبح ک هنوز تمام بدنم درد میکرد ....
فراموشی هم ب کوفتگی اضافه شد......
حرف هایی ک یک بار زده بودم را بارها تکرار میکردم...


دنبال هر چیزی چندین بار میگشتم....نگران شدم
برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم....
گفت ان کوفتگی و این فراموشی عوارض شوکی است ک ان شب ب من وارد شده......

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

عاشقانه های پاکقسمت هفتاد و سهایوب داشت ب خرده کارهای خانه م...

عاشقانه های پاکقسمت هفتاد و چهارچقدر ناز ادم های مختلف را سر...

عاشقانه های پاکقسمت هفتاد و یکچند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب...

عاشقانه های پاکقسمت هفتادمریض شما فوت شدعصبانی شدم "چی داری ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط