عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت هفتاد و یک



چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب میکوبید....
نگاهش کردم .....
اشک میریخت و ب ایوب ماساژ قلبی میداد.....




سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت.....
دکتر میگفت "مظلومیت شما ایوب را نجات داد"


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۶)

عاشقانه های پاکقسمت هفتاد و دوامدم توی راهرو نشستم...انگار ک...

عاشقانه های پاکقسمت هفتاد و سهایوب داشت ب خرده کارهای خانه م...

عاشقانه های پاکقسمت هفتادمریض شما فوت شدعصبانی شدم "چی داری ...

عاشقانه های پاکقسمت شصت و نهوقتی رسیدم بیمارستان ایوب را برد...

𝗽𝗮𝗿𝘁.¹⁴اون چیزی که هیچکس انتظارش رو نداشت اتفاق افتاد. هیچکس...

# رز _ سیاه PART _ 52 « تارا» ساعتای ۹ بود که تهیانگ برام غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط