عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
قسمت هفتاد
مریض شما فوت شد
عصبانی شدم "چی داری میگویی؟همین الان پرستارش گفت این را بدهم ب شما"
سرش را از روی برگه بلند کرد "همین الان هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده"
لوله ی ازمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا...
از پشت سرم صدای زنی را ک با پرستار بحث میکرد ،شنیدم.....
"حواست بود با کی حرف میزدی؟این چه طرز خبر دادن است؟زنش بود!"
در اتاق را با فشار تنم باز کردم ...
دور تخت ایوب خلوت بود.....
پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب میکشید....
با بهت به صورت ایوب نگاه کردم ....
پرسید "چند تا بچه داری؟"
چشمم ب ایوب بود.....
"سه تا"
پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند...
با مهربانی گفت"اخی،جوان هم هستی....بیا جلو باهاش خداحافظی کن"
حرفش را گوش دادم...
نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم....
دستش سرد بود....
گردنم را کج کردم و زل زدم ب صورت ایوب....
دکتر کنارم ایستاد و گفت"تسلیت میگویم"
مات و مبهوت نگاهش کردم....
لباس های ایوب را ک قبل از بردنش ب اتاق در اورده بودند توی بغلم فشردم.......
ادامه دارد...
قسمت هفتاد
مریض شما فوت شد
عصبانی شدم "چی داری میگویی؟همین الان پرستارش گفت این را بدهم ب شما"
سرش را از روی برگه بلند کرد "همین الان هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده"
لوله ی ازمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا...
از پشت سرم صدای زنی را ک با پرستار بحث میکرد ،شنیدم.....
"حواست بود با کی حرف میزدی؟این چه طرز خبر دادن است؟زنش بود!"
در اتاق را با فشار تنم باز کردم ...
دور تخت ایوب خلوت بود.....
پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب میکشید....
با بهت به صورت ایوب نگاه کردم ....
پرسید "چند تا بچه داری؟"
چشمم ب ایوب بود.....
"سه تا"
پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند...
با مهربانی گفت"اخی،جوان هم هستی....بیا جلو باهاش خداحافظی کن"
حرفش را گوش دادم...
نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم....
دستش سرد بود....
گردنم را کج کردم و زل زدم ب صورت ایوب....
دکتر کنارم ایستاد و گفت"تسلیت میگویم"
مات و مبهوت نگاهش کردم....
لباس های ایوب را ک قبل از بردنش ب اتاق در اورده بودند توی بغلم فشردم.......
ادامه دارد...
۵.۵k
۲۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.