حس های زخم خورده
حس های زخم خورده
part ۸
اون نامجون بود 😐
به یونا گفتم بریم خواستم نبینه که چشماش به هر وری میچرخه دختر
نامی رو دید زل زد بهشون صداش میزدم انگار نمیشنید از دستش کشیدم که آخی گفت
و نامی چشمش به ما خورد کع اسمامون رو صدا زد مجبور شدم وایسم با حرص چشمام رو رو هم فشوردم
با آرامش کامل برگشتم پشت سرم
یه سلام با دستم از دور دادم به یونا گفتم قرار بود خودمون باشیم
گفت که چی من اینا رو از کجا بیارم
گفتم باش بابا
اعضا یکی یکی از ماشین هاشون اومدن پایین و کنار هم جمع شدن به هم سلام دادیم احوال پرسی
و اینا
یونا گفت باهم بریم خوش میگذره
اعضا گفتن اگه اشکالی نداره
یونا گفت چه مشکلی مگه نه ا.ت
گفتم آم آره
که رفتیم تو شهر بازی کلی خوش گذشت ولی
آخرا کوک گفت بریم تونل وحشت به روی خودم نیاوردم ولی خیلی میترسیدم
چیزی نگفتم
نامی. جین .جی هوپ .یونگی. ته
گفتن که نمیان و میرن ترن هوایی
من کوک جیمین و یونا موندیم
معلومه یونا با کوک میره چون وقتی اونو میبینه من یادش نمیام
منم با جیمین رفتم تو جیمین گفت اگه میترسی دستم رو بگیر
گفتم فکر خوبیه نمیتونم نه بگم
یه لبخند زد دستش رو آورد جلو منم دست دادم بهش
لبخند زدم با کلی جیغ های منو یونا از تونل در اومدیم
من گفتم یونا دیگه بریم یونا گفت من هنوز میخوام بمونم
گفتم چیو میخوای سوار شی همه چیو سوار شدی
با دستش بهم گفت ساکت شو
خندیدم بهش
گفتم باش بمون من دیگه برم
گفت خداحافظ
جیمین گفت منم میرم خونه دیگه
نصف راه برگشتم به یونا گفتم سویج ها رو رد کن بیاد گفت من میمونم گفتم من چی گفت چه بدونم گفتم واقعا که واقعا جیمین گفت منم دارم میرم بیا من برسونمت مجبور شدم باشه
تا پیش ماشینش حرفی نزدیم سوار ماشین شدیم
جیمین ماسکش با کلاهشو در آورد
گفت ا.ت
گفتم بله
گفت ازت سوال دارم چند تا میخوام راستشو بگی
گفتنم باشه
گفت ازم بدت میاد
گفتم نه چرا
گفت خیلی سردی باهام
گفتم من نمیتونم با ادما زیاد گرم بگیرم اگه این حس رو بهت دادم ببخشید
گفت میخوام باهات صادق باشم
من از وقتی دیدمت بهت فک میکنم نمیتونم از فکرم تو رو در بیارم دست خودم نیس وقتی میبینمت قلبم حس میکنم از جاش میخواد در بیاد من بهت حس دارم ا.ت دوست دارم
وقتی اینا رو شنیدم شکه شدم
گفت نمیخوای چیزی بگی
گفتم من نیاز به وقت دارم جیمین
گفت مشکلی ندارم منتظر میمونم فقط خواستم از حسام باخبر باشی چون خیلی سنگینی میکرد
رسیدیم به دم در خونه من قبل پیاده شدن گفتم ممنونم میخوای بیا تو گفت نه ممنون و رفت
منم رفتم بالا رفتم لباس هامو عوض کردم رفتم دراز کشیدم به حرفاش فک کردم چرا من الان شاد نیستم من چند ساله منتظر این حرفا بودم چرا با کلی چرا ها خوابم برد و...
۱۵ لایک ۱۵ کامنت
part ۸
اون نامجون بود 😐
به یونا گفتم بریم خواستم نبینه که چشماش به هر وری میچرخه دختر
نامی رو دید زل زد بهشون صداش میزدم انگار نمیشنید از دستش کشیدم که آخی گفت
و نامی چشمش به ما خورد کع اسمامون رو صدا زد مجبور شدم وایسم با حرص چشمام رو رو هم فشوردم
با آرامش کامل برگشتم پشت سرم
یه سلام با دستم از دور دادم به یونا گفتم قرار بود خودمون باشیم
گفت که چی من اینا رو از کجا بیارم
گفتم باش بابا
اعضا یکی یکی از ماشین هاشون اومدن پایین و کنار هم جمع شدن به هم سلام دادیم احوال پرسی
و اینا
یونا گفت باهم بریم خوش میگذره
اعضا گفتن اگه اشکالی نداره
یونا گفت چه مشکلی مگه نه ا.ت
گفتم آم آره
که رفتیم تو شهر بازی کلی خوش گذشت ولی
آخرا کوک گفت بریم تونل وحشت به روی خودم نیاوردم ولی خیلی میترسیدم
چیزی نگفتم
نامی. جین .جی هوپ .یونگی. ته
گفتن که نمیان و میرن ترن هوایی
من کوک جیمین و یونا موندیم
معلومه یونا با کوک میره چون وقتی اونو میبینه من یادش نمیام
منم با جیمین رفتم تو جیمین گفت اگه میترسی دستم رو بگیر
گفتم فکر خوبیه نمیتونم نه بگم
یه لبخند زد دستش رو آورد جلو منم دست دادم بهش
لبخند زدم با کلی جیغ های منو یونا از تونل در اومدیم
من گفتم یونا دیگه بریم یونا گفت من هنوز میخوام بمونم
گفتم چیو میخوای سوار شی همه چیو سوار شدی
با دستش بهم گفت ساکت شو
خندیدم بهش
گفتم باش بمون من دیگه برم
گفت خداحافظ
جیمین گفت منم میرم خونه دیگه
نصف راه برگشتم به یونا گفتم سویج ها رو رد کن بیاد گفت من میمونم گفتم من چی گفت چه بدونم گفتم واقعا که واقعا جیمین گفت منم دارم میرم بیا من برسونمت مجبور شدم باشه
تا پیش ماشینش حرفی نزدیم سوار ماشین شدیم
جیمین ماسکش با کلاهشو در آورد
گفت ا.ت
گفتم بله
گفت ازت سوال دارم چند تا میخوام راستشو بگی
گفتنم باشه
گفت ازم بدت میاد
گفتم نه چرا
گفت خیلی سردی باهام
گفتم من نمیتونم با ادما زیاد گرم بگیرم اگه این حس رو بهت دادم ببخشید
گفت میخوام باهات صادق باشم
من از وقتی دیدمت بهت فک میکنم نمیتونم از فکرم تو رو در بیارم دست خودم نیس وقتی میبینمت قلبم حس میکنم از جاش میخواد در بیاد من بهت حس دارم ا.ت دوست دارم
وقتی اینا رو شنیدم شکه شدم
گفت نمیخوای چیزی بگی
گفتم من نیاز به وقت دارم جیمین
گفت مشکلی ندارم منتظر میمونم فقط خواستم از حسام باخبر باشی چون خیلی سنگینی میکرد
رسیدیم به دم در خونه من قبل پیاده شدن گفتم ممنونم میخوای بیا تو گفت نه ممنون و رفت
منم رفتم بالا رفتم لباس هامو عوض کردم رفتم دراز کشیدم به حرفاش فک کردم چرا من الان شاد نیستم من چند ساله منتظر این حرفا بودم چرا با کلی چرا ها خوابم برد و...
۱۵ لایک ۱۵ کامنت
۱۶.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.