ارباب مهربون من پارت ۹ فیک بی تی اس
ارباب مهربون من پارت ۹ #فیک_بی_تی_اس
+: میگم چیزه
_: هوم؟
+: من وسایل نقاشیم مونده تو اون یکی خونه میشه بگی بیارنش؟
_: تو نقاشی میکشی؟
+: اوهوم نمیدونستی؟ رشتم نقاشیه ... نقاشی میکردم و میفروختم... آرزومه یه روز نقاش بشم ولی خب ...
_: ولی خب چی؟
+: با شرایطم زیاد جور نبود
_: اوهوم ... اون وسایل قدیمی رو ول کن واست جدیدش رو میگیریم
+: ممنون ولی نقاشی هایی که قبلا کشیدم هم مونده تو اون خونه ها
_: اومم میگم میارن
+: ممنوننن
_: خواهش... حالا بیا بریم نهار بخوریم
+: باشه
رفتن نشستن و آجوما غذا رو آورد و شروع کردن خوردن تا تموم شد
_: فیلم تماشا کنیم؟
+: اوهوم
_: چه ژانری بزارم؟
+: نمیدونم
_: آم مافیایی بزارم؟
+: ب.باشه بزار
_: نمیترسی که؟
+: نه بابا ترس چیه
_: اوکی
شروع کردن دیدن که به جا های شکنجه ش رسید
جیمین ویو
به جاهای شکنجه ش رسید یه نگاه به ا.ت کردم که دیدم ترسیده بود و حالش بد شده بود ... وای خدا خیلی دختر ظریفیه ...
+: میگم تو هم اینجوری شکنجه میکنی آدما رو؟ (یکم ترس)
_: خب دشمنا مون رو آره
+: اوو
_: ترسیدی؟
+: ن.نه
کاملا مشخص بود که ترسیده.... خاموش کردم تلوزیون رو که گفت
+: چرا خاموش کردی؟
_: مشخص بود ترسیدی
که ا.ت خجالت کشید
پرش زمانی به بعد از ظهر
_: بریم خرید واست وسایل نقاشی بگیریم؟
+: اوهومم
رفتن خرید و یه عالمه وسایل نقاشی گرفتن و برگشتن خونه که دیدن آدما نقاشی های ا.ت رو دارن میارن
+: عه نقاشیام
_: واو چه خوب نقاشی میکشی
+: ممنون
_: خیلی با استعدادی
+: مرسی
+: میگم چیزه
_: هوم؟
+: من وسایل نقاشیم مونده تو اون یکی خونه میشه بگی بیارنش؟
_: تو نقاشی میکشی؟
+: اوهوم نمیدونستی؟ رشتم نقاشیه ... نقاشی میکردم و میفروختم... آرزومه یه روز نقاش بشم ولی خب ...
_: ولی خب چی؟
+: با شرایطم زیاد جور نبود
_: اوهوم ... اون وسایل قدیمی رو ول کن واست جدیدش رو میگیریم
+: ممنون ولی نقاشی هایی که قبلا کشیدم هم مونده تو اون خونه ها
_: اومم میگم میارن
+: ممنوننن
_: خواهش... حالا بیا بریم نهار بخوریم
+: باشه
رفتن نشستن و آجوما غذا رو آورد و شروع کردن خوردن تا تموم شد
_: فیلم تماشا کنیم؟
+: اوهوم
_: چه ژانری بزارم؟
+: نمیدونم
_: آم مافیایی بزارم؟
+: ب.باشه بزار
_: نمیترسی که؟
+: نه بابا ترس چیه
_: اوکی
شروع کردن دیدن که به جا های شکنجه ش رسید
جیمین ویو
به جاهای شکنجه ش رسید یه نگاه به ا.ت کردم که دیدم ترسیده بود و حالش بد شده بود ... وای خدا خیلی دختر ظریفیه ...
+: میگم تو هم اینجوری شکنجه میکنی آدما رو؟ (یکم ترس)
_: خب دشمنا مون رو آره
+: اوو
_: ترسیدی؟
+: ن.نه
کاملا مشخص بود که ترسیده.... خاموش کردم تلوزیون رو که گفت
+: چرا خاموش کردی؟
_: مشخص بود ترسیدی
که ا.ت خجالت کشید
پرش زمانی به بعد از ظهر
_: بریم خرید واست وسایل نقاشی بگیریم؟
+: اوهومم
رفتن خرید و یه عالمه وسایل نقاشی گرفتن و برگشتن خونه که دیدن آدما نقاشی های ا.ت رو دارن میارن
+: عه نقاشیام
_: واو چه خوب نقاشی میکشی
+: ممنون
_: خیلی با استعدادی
+: مرسی
۱۶.۳k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.