🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت107 #جلد_دوم
درست یادمه اولین رابطم با کیمیا چه روزی بود و چه اتفاقی افتاد کیمیا یه دختره ۲۰ ساله بود که حتی از اسم رابطه می ترسید اما من به قدری عاشقش بودم که نمی تونستم ازش بگذرم فکر می کردم اگه جسمش مال خودم کنم دیگه همه چیز تموم میشه و سندش به نام من میخوره وقتی اونو توی خونم دعوت کردم و با هم شام خوردیم بعد از شام یک راست رفتم سر اصل مطلب و حرف دلمو بهش زدم رو بهش گفتم من دلم میخواد با تو یکی بشم این طوری خیالم از بابت اینکه هیچ کسی نمیتونه مارو از هم جدا کنه راحت می شه کیمیا که می ترسید رنگش پرید اما با کمی مکث دستمو گرفت و گفت
_ به قدری دوست دارم که حتی برای اینکه قبل از ازدواج باهات باشم نه نیارم.
وقتی این حرف زد انگار دنیا رو بهم دادن
اون موقع ها هیچ اهل دختر بازی و این کارا نبودم تمام ذهنم پیشه کیمیا بود وقتی لباساشو برای اولین بار در آوردم و بدن برهنه اش جلوی روم خودنمایی کرد عقل و هوش از سرم رفت احساس می کردم زیباترین خلقت خدا روی زمین و دارم میبینم وقتی دستم روی بدنش نشست و نوازشش کردم وقتی صدای آه و ناله اش توی اتاق پیچید با خودم گفتم این دختر تمام وجودش حتی ناله هاش برای منه وقتی روی تخت خوابوندمش و با اون همه عشق دخترونگی شو گرفتم و با من زن بودن و تجربه کرد غرور و تکبری همه وجودمو گرفت که انگار چه کار بزرگی کردم اون شب خیالم راحت شد که دیگه این دختر مال منه برای من و هیچکس نمیتونه از من بگیرتش...
صدای ناله هاش صدای آردم گریه کردنش...
درد داشتنش و تا صبح برای من ناز کردنش از بهترین لحظات عمرم بود...
اما وقتی بی خبر وبدون هیچ حرفی منو تنها گذاشت و رفت اونم اون سر دنیا با شوهرش دنیا روی سرم خراب شد تمام عشقی که بهش داشتم یک شبه ویران شد...
ازش انتظار داشتم حداقل قبل رفتنش همه چیزو برای من توضیح بده بعد بره اما اون حتی منو آدم حساب نکرد تا حرفی به من بزنه...
الان برگشته بود تا زندگی که به سختی سرپاش کرده بودم و برای داشتنش کلی مشکلات و به جون خریده بودم و از هم بپاشه اما خبر نداشت که من دیگه اون اهورای سابق نیستم و زندگیمو با چنگ و دندون نگه میدارم...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#استوری #ایده #دلتنگتم_لعنتی #امیرعلی_قربانی #عکس_نوشنه_عاشقانه_دنی😍👌🏻 #عکس_نوشته #عاشقانه #جذاب #خاص #wallpaper #عکس_نوشته👌
#خان_زاده #پارت107 #جلد_دوم
درست یادمه اولین رابطم با کیمیا چه روزی بود و چه اتفاقی افتاد کیمیا یه دختره ۲۰ ساله بود که حتی از اسم رابطه می ترسید اما من به قدری عاشقش بودم که نمی تونستم ازش بگذرم فکر می کردم اگه جسمش مال خودم کنم دیگه همه چیز تموم میشه و سندش به نام من میخوره وقتی اونو توی خونم دعوت کردم و با هم شام خوردیم بعد از شام یک راست رفتم سر اصل مطلب و حرف دلمو بهش زدم رو بهش گفتم من دلم میخواد با تو یکی بشم این طوری خیالم از بابت اینکه هیچ کسی نمیتونه مارو از هم جدا کنه راحت می شه کیمیا که می ترسید رنگش پرید اما با کمی مکث دستمو گرفت و گفت
_ به قدری دوست دارم که حتی برای اینکه قبل از ازدواج باهات باشم نه نیارم.
وقتی این حرف زد انگار دنیا رو بهم دادن
اون موقع ها هیچ اهل دختر بازی و این کارا نبودم تمام ذهنم پیشه کیمیا بود وقتی لباساشو برای اولین بار در آوردم و بدن برهنه اش جلوی روم خودنمایی کرد عقل و هوش از سرم رفت احساس می کردم زیباترین خلقت خدا روی زمین و دارم میبینم وقتی دستم روی بدنش نشست و نوازشش کردم وقتی صدای آه و ناله اش توی اتاق پیچید با خودم گفتم این دختر تمام وجودش حتی ناله هاش برای منه وقتی روی تخت خوابوندمش و با اون همه عشق دخترونگی شو گرفتم و با من زن بودن و تجربه کرد غرور و تکبری همه وجودمو گرفت که انگار چه کار بزرگی کردم اون شب خیالم راحت شد که دیگه این دختر مال منه برای من و هیچکس نمیتونه از من بگیرتش...
صدای ناله هاش صدای آردم گریه کردنش...
درد داشتنش و تا صبح برای من ناز کردنش از بهترین لحظات عمرم بود...
اما وقتی بی خبر وبدون هیچ حرفی منو تنها گذاشت و رفت اونم اون سر دنیا با شوهرش دنیا روی سرم خراب شد تمام عشقی که بهش داشتم یک شبه ویران شد...
ازش انتظار داشتم حداقل قبل رفتنش همه چیزو برای من توضیح بده بعد بره اما اون حتی منو آدم حساب نکرد تا حرفی به من بزنه...
الان برگشته بود تا زندگی که به سختی سرپاش کرده بودم و برای داشتنش کلی مشکلات و به جون خریده بودم و از هم بپاشه اما خبر نداشت که من دیگه اون اهورای سابق نیستم و زندگیمو با چنگ و دندون نگه میدارم...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#استوری #ایده #دلتنگتم_لعنتی #امیرعلی_قربانی #عکس_نوشنه_عاشقانه_دنی😍👌🏻 #عکس_نوشته #عاشقانه #جذاب #خاص #wallpaper #عکس_نوشته👌
۶.۴k
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.