پارت57
#پارت57
من ازت متنفر نیستم
-میشه بدونم کجاست؟
ابروهاش و انداخت بالا
شوگا: زود باش آماده شو میریم خدت میفهمی
قبل از اینکه بخام چیزی بگم از جاش بلند شد و منم بلند کرد و به طرف اتاق خوابمون حرکت کرد
-یونگی.. نمیشه همین الان بگی؟
شوگا: خیر...
ایشی گفتم که گذاشتم زمین و به طرف کمدا رفت و دراشون و باز کرد
شوگا: عاااااا... امشب هرجور شده باید لباس ست بپوشیم
برگشت طرفم و لبخند لثه ای زد که دلم آب شد
شوگا: رمانتیک نیست...؟
کیمو برداشتم و به طرف شوگا که پایین پله ها وایساده بود پا تند کردم
دستمو گرفت و هر دو بع طرف ماشین رفتیم و سوار شدیم
و به مقصد مورد نظر ک بنده نمیدونشتم کجاست حرکت کردیم
توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد
بعد 15مین به مقصد رسیدیم
در خونه باز شد که یونگی ماشین رو بع داخل خونه هدایت کرد
شوگا: رسیدیم... میتونی پیاده بشی
سری تکون دادم و پیاده شدم.. نگاه کلی بع خونه کردم
یه خونه نفریبا به اندازع خونه خدمون ولی فضای سبزش تو دید تر میزد و قشنگ تر بود
به طرفم امد و دستمو تو دستش گرفت... این مدت خیلی مهربون تر شده بود
لبخندی زدم و هر دو به طرف خونه رفتیم که یدفه در سالنش باز شد
چشمام گرد شد
این که مامان شوگاست
نگاهی با دهن باز به یونگی که خدش و زده بود به کوچه علی چپ کردم
مشخص بود خندش گرفته
منی ک تو فکر این بودم میخاذ رستورانی شهر بازی جایی ببرم نکنه منو ورداشته
آورده پیشع ننه عفریتش.. مامانش طبق معمول با فیس به طرفمون امد
سلام کرد و لبخند به زوری زدم که به زور سری تکون داد و روش و ازم گرفت
با لبخند رو کرد به یونگی
از حرص لبخندی زدم و محکم دست شوگارو فشار دادم که لبشو گزید تا نزنه زیر خنده
م. م. یونگی: خشحالم که امدی.. البته این به نعف خدت بود چون ینفر اینجاست که مطمئنم از دیدنش شگفت زده میشی..
حرف مامان شوگا تموم نشده بود که...
من ازت متنفر نیستم
-میشه بدونم کجاست؟
ابروهاش و انداخت بالا
شوگا: زود باش آماده شو میریم خدت میفهمی
قبل از اینکه بخام چیزی بگم از جاش بلند شد و منم بلند کرد و به طرف اتاق خوابمون حرکت کرد
-یونگی.. نمیشه همین الان بگی؟
شوگا: خیر...
ایشی گفتم که گذاشتم زمین و به طرف کمدا رفت و دراشون و باز کرد
شوگا: عاااااا... امشب هرجور شده باید لباس ست بپوشیم
برگشت طرفم و لبخند لثه ای زد که دلم آب شد
شوگا: رمانتیک نیست...؟
کیمو برداشتم و به طرف شوگا که پایین پله ها وایساده بود پا تند کردم
دستمو گرفت و هر دو بع طرف ماشین رفتیم و سوار شدیم
و به مقصد مورد نظر ک بنده نمیدونشتم کجاست حرکت کردیم
توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد
بعد 15مین به مقصد رسیدیم
در خونه باز شد که یونگی ماشین رو بع داخل خونه هدایت کرد
شوگا: رسیدیم... میتونی پیاده بشی
سری تکون دادم و پیاده شدم.. نگاه کلی بع خونه کردم
یه خونه نفریبا به اندازع خونه خدمون ولی فضای سبزش تو دید تر میزد و قشنگ تر بود
به طرفم امد و دستمو تو دستش گرفت... این مدت خیلی مهربون تر شده بود
لبخندی زدم و هر دو به طرف خونه رفتیم که یدفه در سالنش باز شد
چشمام گرد شد
این که مامان شوگاست
نگاهی با دهن باز به یونگی که خدش و زده بود به کوچه علی چپ کردم
مشخص بود خندش گرفته
منی ک تو فکر این بودم میخاذ رستورانی شهر بازی جایی ببرم نکنه منو ورداشته
آورده پیشع ننه عفریتش.. مامانش طبق معمول با فیس به طرفمون امد
سلام کرد و لبخند به زوری زدم که به زور سری تکون داد و روش و ازم گرفت
با لبخند رو کرد به یونگی
از حرص لبخندی زدم و محکم دست شوگارو فشار دادم که لبشو گزید تا نزنه زیر خنده
م. م. یونگی: خشحالم که امدی.. البته این به نعف خدت بود چون ینفر اینجاست که مطمئنم از دیدنش شگفت زده میشی..
حرف مامان شوگا تموم نشده بود که...
۵.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۲