من واقعا امروز مهمون داشتم نتونستم
پارت ۵۸
من ازت متنفر نیستم
در یدفه باز شد و یه دختر باوقار و زیبا به طرفمون امد
واقعا که زیبا بود... من محو زیباییش شده بودم
مامان یونگی جیغ خفیفی زد و به طرف اون دختر رفت و دستشو تو دستاش گرفت و دیقا آوردش و رو به روی شوگا و گذاشتش
م. م یونگی: سوپرایز... شگفت زده شدی نه؟ میبینی کی اینجاست؟
خشحال نشدی پسرم؟
نگاهی به شوکا کردم خشکش زده بود و خیره شده بود به همین دختره
دختره لبخند پر عشوه ای زد
؟؟؟ مثل همیشه خشتیپی.. نگو که منو فراموش کردی؟
-شوگا این خانم کیه؟
دختره رو کرد بهم و دستشو گرفت سمتم
؟؟؟ من هه را هستم... همسر آینده مین یونگی و شما؟
دهنم اندازع دهن اسب آبی باز شده بود!!!!! این زنیکه چی میگفت؟؟؟؟؟؟
احیانن من اینجا مربای هویجم؟؟؟؟؟
به زور به طرف شوکا چرخیدم
-ش.. شوگا این خانم چی میگه؟؟
یدفع مامان یونگی پرید وسطمون و منو هول داد اونطرف و دست یونگی و گرف م. م یونگی: آاااا شوگا پسرم چرا اینقد ساکتی نمیخای همسرت رو دعوت کنی داخل؟
انتظار داشتم الان شوگا محکم بزنه تو دهن جفتش و دست منو بگیرع و هرچه زودتر از این جهنم فرار کنیم
هه را با مظلومیت ساختگی رفت و بازو شوگارو گرفت و بوسه ای به گونش زد
هه را: دلم برات تنگ شده بود عزیزمممم
دیگه اشکم داشت درمیومد
اما برعکس تصویری که داشتم شوگا بدونه اینکه حتی برگرده بهم نکاهیم بکنه به همراه همون دختره به داخل حرکت کرد
مامان شوگام مثل این خد شیرینا دنبالشون حرکت کرد
درحالی که داشتن میرفتن هه را برگشت طرفم
هه را: چرا مثل بز وایسادی اونجا؟ چیه؟ نکنه منتظر فرش قرمزی بیا دیگه
متاسفانه مجبورم یک پارت دیگه هم مهمونتون کنم
من ازت متنفر نیستم
در یدفه باز شد و یه دختر باوقار و زیبا به طرفمون امد
واقعا که زیبا بود... من محو زیباییش شده بودم
مامان یونگی جیغ خفیفی زد و به طرف اون دختر رفت و دستشو تو دستاش گرفت و دیقا آوردش و رو به روی شوگا و گذاشتش
م. م یونگی: سوپرایز... شگفت زده شدی نه؟ میبینی کی اینجاست؟
خشحال نشدی پسرم؟
نگاهی به شوکا کردم خشکش زده بود و خیره شده بود به همین دختره
دختره لبخند پر عشوه ای زد
؟؟؟ مثل همیشه خشتیپی.. نگو که منو فراموش کردی؟
-شوگا این خانم کیه؟
دختره رو کرد بهم و دستشو گرفت سمتم
؟؟؟ من هه را هستم... همسر آینده مین یونگی و شما؟
دهنم اندازع دهن اسب آبی باز شده بود!!!!! این زنیکه چی میگفت؟؟؟؟؟؟
احیانن من اینجا مربای هویجم؟؟؟؟؟
به زور به طرف شوکا چرخیدم
-ش.. شوگا این خانم چی میگه؟؟
یدفع مامان یونگی پرید وسطمون و منو هول داد اونطرف و دست یونگی و گرف م. م یونگی: آاااا شوگا پسرم چرا اینقد ساکتی نمیخای همسرت رو دعوت کنی داخل؟
انتظار داشتم الان شوگا محکم بزنه تو دهن جفتش و دست منو بگیرع و هرچه زودتر از این جهنم فرار کنیم
هه را با مظلومیت ساختگی رفت و بازو شوگارو گرفت و بوسه ای به گونش زد
هه را: دلم برات تنگ شده بود عزیزمممم
دیگه اشکم داشت درمیومد
اما برعکس تصویری که داشتم شوگا بدونه اینکه حتی برگرده بهم نکاهیم بکنه به همراه همون دختره به داخل حرکت کرد
مامان شوگام مثل این خد شیرینا دنبالشون حرکت کرد
درحالی که داشتن میرفتن هه را برگشت طرفم
هه را: چرا مثل بز وایسادی اونجا؟ چیه؟ نکنه منتظر فرش قرمزی بیا دیگه
متاسفانه مجبورم یک پارت دیگه هم مهمونتون کنم
۵.۳k
۱۵ تیر ۱۴۰۲