"لجبازی "
"لجبازی "
part:31
الان با خودش فکر میکنه چه بی حیا ام که همچین سوالی کردم، آب دهنش پرید توی گلوش و به سرفه افتاد، آهی کشیدم، پس عاشقم شده بود، دستمو چندبار زدم به پشتش که سرفش قطع شد
ا.ت: ولی حیف شد احساسات شما یک طرفست🌚
جیمین: خانم کیم اعتماد به نفستون زیادیه من اصلا همچین حسی به شما ندارم(سعی در نخندیدن )
بادم خالی شد، نگاه متعجبی به خودم گرفتم
ا.ت:پس چرا کنارم نشستین
از جاش بلند شد و قبل از اینکه بره گفت:
جیمین: الان از اینجا بلند میشم تا سوءتفاهمی پیش نیاد.
رفت کنار جای خالی یکی از پسرا نشست،ایش چه بهتر مزاحم کمتر جای بیشتر، از پنجره اتوبوس خیره بیرون شدم، درختای جنگل داشت کم و کمتر میشید و این نشون از این میداد که داشتیم به روستا نزدیک تر میشیدیم، نگاهمو از پنجره گرفتم و گوشیمو از جیبم بیرون آوردم، مشغول ور رفتم با گوشی شدم.....با توقف اتوبوس گوشیمو خاموش کردم و گذاشتمش توی جیبم،از جام بلند شدم و اولین نفر از اتوبوس خارج شدم، هوای خوب رو بلعیدم و به اطرافم نگاه کردم برعکس جنگل اینجا جای خیلی خوب و با صفایی بود و درختای کمتری داشت.
جیمین: بچه ها چادر هارو اینجا درست کنید بعد از اتمام کار،تون میریم و به تحقیقمون میرسیم
نگاهش به من افتاد با اخم ریزی که جذابش میکرد گفت:
جیمین: تو چرا بیکار نشستی بچه
عیبابا باز بهم گفت بچه
ا.ت:آقای پارک اینقدر به من نگین بچه
چیزی نگفت و از کنارم رد شد، بهتر بود بیکار نشینم برم یک چندتا عکس از بچه ها بگیریم از بیکاری بهتره،رفتم سمت کیفم و از داخلش دوربین عکساسمو بیرون آوردم،دوربین رو تنظیم کردم و یواشکی از بقیه عکس میگرفتم
به عکساشون نگاه میکردم و زیر ریز میخندیدم قیافه سوجین تو یکی از عکسا دیدنی بود خخخ ، همینجور که داشتم عکسارو زیر رو میکردم، به یک عکس رسیدم توی این عکس جیمین به آسمون خیره شده بود و لبخند زیبایی بر لبش داشت یهو قلبم لرزید
دستمو گذاشتم روی قلبم که تند میزد
وای من چم شده دوربین رو جمع کردم و از جام بلند شدم......تقریبا هوا رو به تاریکی بود همه خسته بودن و به سمت چادرهاشو حرکت میکردن، رفتم سمت یکی از چادرها، خواستم وارد چادرشم که سوجین جلومو گرفت
سوجین: کجا خانم کیم
خمیازه ای کشیدم که گفت:
سوجین: بهت یاد ندادن که وقتی خمیازه میکشی جلوی دهنتو بگیری
ا.ت:برو کنار خوابم میاد
پوزخندی زد و دستشو گذاشت روی سینم و به عقب هلم داد
سوجین:جات اینجا نیست
سرمو تکون دادم.
ا.ت: آها پس که اینطور، بهتره امشبو پیش جیمین توی چادر اون بخوابم، فکر کنم اندازه من جای خواب داشته باشه اگه هم نه توی بغلش میخوابم
خواستم برم که زود دستمو گرفت
ادامه دارد....
part:31
الان با خودش فکر میکنه چه بی حیا ام که همچین سوالی کردم، آب دهنش پرید توی گلوش و به سرفه افتاد، آهی کشیدم، پس عاشقم شده بود، دستمو چندبار زدم به پشتش که سرفش قطع شد
ا.ت: ولی حیف شد احساسات شما یک طرفست🌚
جیمین: خانم کیم اعتماد به نفستون زیادیه من اصلا همچین حسی به شما ندارم(سعی در نخندیدن )
بادم خالی شد، نگاه متعجبی به خودم گرفتم
ا.ت:پس چرا کنارم نشستین
از جاش بلند شد و قبل از اینکه بره گفت:
جیمین: الان از اینجا بلند میشم تا سوءتفاهمی پیش نیاد.
رفت کنار جای خالی یکی از پسرا نشست،ایش چه بهتر مزاحم کمتر جای بیشتر، از پنجره اتوبوس خیره بیرون شدم، درختای جنگل داشت کم و کمتر میشید و این نشون از این میداد که داشتیم به روستا نزدیک تر میشیدیم، نگاهمو از پنجره گرفتم و گوشیمو از جیبم بیرون آوردم، مشغول ور رفتم با گوشی شدم.....با توقف اتوبوس گوشیمو خاموش کردم و گذاشتمش توی جیبم،از جام بلند شدم و اولین نفر از اتوبوس خارج شدم، هوای خوب رو بلعیدم و به اطرافم نگاه کردم برعکس جنگل اینجا جای خیلی خوب و با صفایی بود و درختای کمتری داشت.
جیمین: بچه ها چادر هارو اینجا درست کنید بعد از اتمام کار،تون میریم و به تحقیقمون میرسیم
نگاهش به من افتاد با اخم ریزی که جذابش میکرد گفت:
جیمین: تو چرا بیکار نشستی بچه
عیبابا باز بهم گفت بچه
ا.ت:آقای پارک اینقدر به من نگین بچه
چیزی نگفت و از کنارم رد شد، بهتر بود بیکار نشینم برم یک چندتا عکس از بچه ها بگیریم از بیکاری بهتره،رفتم سمت کیفم و از داخلش دوربین عکساسمو بیرون آوردم،دوربین رو تنظیم کردم و یواشکی از بقیه عکس میگرفتم
به عکساشون نگاه میکردم و زیر ریز میخندیدم قیافه سوجین تو یکی از عکسا دیدنی بود خخخ ، همینجور که داشتم عکسارو زیر رو میکردم، به یک عکس رسیدم توی این عکس جیمین به آسمون خیره شده بود و لبخند زیبایی بر لبش داشت یهو قلبم لرزید
دستمو گذاشتم روی قلبم که تند میزد
وای من چم شده دوربین رو جمع کردم و از جام بلند شدم......تقریبا هوا رو به تاریکی بود همه خسته بودن و به سمت چادرهاشو حرکت میکردن، رفتم سمت یکی از چادرها، خواستم وارد چادرشم که سوجین جلومو گرفت
سوجین: کجا خانم کیم
خمیازه ای کشیدم که گفت:
سوجین: بهت یاد ندادن که وقتی خمیازه میکشی جلوی دهنتو بگیری
ا.ت:برو کنار خوابم میاد
پوزخندی زد و دستشو گذاشت روی سینم و به عقب هلم داد
سوجین:جات اینجا نیست
سرمو تکون دادم.
ا.ت: آها پس که اینطور، بهتره امشبو پیش جیمین توی چادر اون بخوابم، فکر کنم اندازه من جای خواب داشته باشه اگه هم نه توی بغلش میخوابم
خواستم برم که زود دستمو گرفت
ادامه دارد....
۹.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.