پارت ۱۱
پارت ۱۱
بلاخره رسیدم دلم میخواست تو تختم آنقدر بخوابم ولی کو از این جور شانسا قرار بود فردا یه جشن بگیرن که باید میرفتم خرید خوبه جو هان آمده بود دنبالم
جو هان:سلام بر قهرمان خواهر بنده چطوره
جون هی:مزه نریز زود منو برسون خونه باید یه دوش بگیرم برم خرید
جو هان:به به چه استقبال گرمی حتما ما که دربست همیشه به خدمت هستیم
جون هی:میری یا بیام
جو هان:اوکی
رفتیم خونه و یه دوش گرفتمو زدم بیرون باید یه لباس خوشگل پیدا میکردم پس از گشتن و گشتن و گشتن بلاخره یه لباسی چشممو گرفت لباسه مثل همیشه سیاه بود ولی خیلی گوگولی بود (عکسشو میزارم)
رفتم کفشم خریدمو امدم خونه باید خوب میخوابیدم تا تو مهمونی خمار نباشم درسته مهمونی ساعت ۶ بعد از ظهر بود ولی اوکی باید میخوابیدم تو راه خونه دوتا پیتزا خریده بودم گذاشتم رو اپن و جو هان و صدا زدم
جون هی:جو هان بیا شام بخوریم زود باش
جو هان:باشه
آمد پایین نشستیم و داشتیم میخوردیم
جو هان:لباس خریدی چه رنگه
جون هی:آره سیاه
جو هان :بازم سیاه
جون هی:نه پس فکر کردی صورتی
جو هان:راستی مامان زنگ زده بود گفت دو روزه دیگه با خاله میان
جون هی:واقعا چه عجب بلاخره آمدن راستی اسم پسرش چی بود یادم نیس ولش
جو هان:منم که ندیدم خوبه تو یه سال دیده بودیش چه شکلی بود
جون هی:از کجا یادم باشه آخه احمق پسرش که تو کره هس اون زمان از مامان شنیدم گفت وقتی پسرش ۲۰ سالش میشه میاد کره
جو هان: اها فکنم اونم فردا بیاد اگه نیاد مامان صدر صدر یه مهمونی میگیره اونا رو دعوت میکنه خودت که میدونی
جون هی:اوفففف حالا باید ارایش کنم نمیشه ارایش نکنم
هعیییی با هر دردی بود یه ارایش قشنگ کردم و حاضر و آماده سوار ماشین شدم و رفتم
بلاخره رسیدم دلم میخواست تو تختم آنقدر بخوابم ولی کو از این جور شانسا قرار بود فردا یه جشن بگیرن که باید میرفتم خرید خوبه جو هان آمده بود دنبالم
جو هان:سلام بر قهرمان خواهر بنده چطوره
جون هی:مزه نریز زود منو برسون خونه باید یه دوش بگیرم برم خرید
جو هان:به به چه استقبال گرمی حتما ما که دربست همیشه به خدمت هستیم
جون هی:میری یا بیام
جو هان:اوکی
رفتیم خونه و یه دوش گرفتمو زدم بیرون باید یه لباس خوشگل پیدا میکردم پس از گشتن و گشتن و گشتن بلاخره یه لباسی چشممو گرفت لباسه مثل همیشه سیاه بود ولی خیلی گوگولی بود (عکسشو میزارم)
رفتم کفشم خریدمو امدم خونه باید خوب میخوابیدم تا تو مهمونی خمار نباشم درسته مهمونی ساعت ۶ بعد از ظهر بود ولی اوکی باید میخوابیدم تو راه خونه دوتا پیتزا خریده بودم گذاشتم رو اپن و جو هان و صدا زدم
جون هی:جو هان بیا شام بخوریم زود باش
جو هان:باشه
آمد پایین نشستیم و داشتیم میخوردیم
جو هان:لباس خریدی چه رنگه
جون هی:آره سیاه
جو هان :بازم سیاه
جون هی:نه پس فکر کردی صورتی
جو هان:راستی مامان زنگ زده بود گفت دو روزه دیگه با خاله میان
جون هی:واقعا چه عجب بلاخره آمدن راستی اسم پسرش چی بود یادم نیس ولش
جو هان:منم که ندیدم خوبه تو یه سال دیده بودیش چه شکلی بود
جون هی:از کجا یادم باشه آخه احمق پسرش که تو کره هس اون زمان از مامان شنیدم گفت وقتی پسرش ۲۰ سالش میشه میاد کره
جو هان: اها فکنم اونم فردا بیاد اگه نیاد مامان صدر صدر یه مهمونی میگیره اونا رو دعوت میکنه خودت که میدونی
جون هی:اوفففف حالا باید ارایش کنم نمیشه ارایش نکنم
هعیییی با هر دردی بود یه ارایش قشنگ کردم و حاضر و آماده سوار ماشین شدم و رفتم
۶.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.