پارت ۱۰
پارت ۱۰
جانگ کوک:تنهایی داری قدم میزنی
جون هی:آره همه بچه ها میخواستن بخوابن و میونه خوبی باهاشون ندارم
جانگ کوک:یعنی با هیچ کدوم دوست نیستی یعنی هیچ دوستی نداری؟
جون هی:نه
جانگ کوک:من که کلی دوست دارم ولی جیمین یه چیز دیگس
جون هی:قشنگ معلومه باهم چند ساله دوستین اگه فضولی نباشه
جانگ کوک:نه فضولی چیه میتونی راحت باهام صحبت کنی با جیمین تقریبا ۸ ساله دوستیم
جون هی: اخیشششش
جانگ کوک:چیزی شده
جون هی:نه میدونی آخه من نمیدونم با کی راحت صحبت کنم با کی نه واسه همین وقتی گفتی راحت حرف بزن آنگار دنیارو دادن بهم ولی چقدر باهم دوستین من تو ابتدای یه دوست داشتم اون فقط یه هفته دیگه دوست ندارم
جانگ کوک:چه بد دوست خیلی خوبه میتونی بهش همه چیو بگی
جون هی:عوضش یه داداش دارم میتونم بهش بگم چون تنها خوانوادمه تو کره مامان و بابام تو آمریکا زندگی میکنن آخه مگه اینجا چش بود
جانگ کوک:خوبه که داداش داری
چند دیگه سکوت شد این سکوتو دوست نداشتم که با گفتن این حرف جانگ کوک سکوت شکست
جانگ کوک:فردا قراره برگردیم چه برنامه ای داری
جون هی:هممم هیچی میخوام برم بخوابم
(فردا)
جون هی:آخ کلم میشه آروم بزاری افتاد رو سر من
مربی:خوب به من چه کم وسایل میزاشتی تو این کیفت حالا وایسا ببینم اینجا پیشت گی میشینه
یه نفر از پشت به مربی گفت ببخشید میشه اجازه بدید بشینم
برگشتم دیدم جانگ کوک هس
جون هی:سلام جای شما اینجاس
جونگ کوک:بله اگه اجاره بدید وسایلمو بزارم
بعد اینکه وسایلشو گذاشت نشستیم و هیچ حرفی نداشتم کتابو برداشتم و مشغول خوندن شدم که دیدم یه هو یه چیزی افتاد رو شونم دیدیم بله آقا قشنگ گرفته خوابیده چقدر تو خواب ناناز میشد آدم میگفت بپره شلپ شلوپ ماچش کنه بچم چقدر مظلوم بود تو خواب اخییی.... چی داری میکی جون هی به خودت بیا کم عقل معلوم نیس بعد این کی شانس میارم دیگه ببینمش اوههه سرمو گذاشتم رو سرش و خوابیدم
اسلاید دو لباس جون هی تو فرودگاه
جانگ کوک:تنهایی داری قدم میزنی
جون هی:آره همه بچه ها میخواستن بخوابن و میونه خوبی باهاشون ندارم
جانگ کوک:یعنی با هیچ کدوم دوست نیستی یعنی هیچ دوستی نداری؟
جون هی:نه
جانگ کوک:من که کلی دوست دارم ولی جیمین یه چیز دیگس
جون هی:قشنگ معلومه باهم چند ساله دوستین اگه فضولی نباشه
جانگ کوک:نه فضولی چیه میتونی راحت باهام صحبت کنی با جیمین تقریبا ۸ ساله دوستیم
جون هی: اخیشششش
جانگ کوک:چیزی شده
جون هی:نه میدونی آخه من نمیدونم با کی راحت صحبت کنم با کی نه واسه همین وقتی گفتی راحت حرف بزن آنگار دنیارو دادن بهم ولی چقدر باهم دوستین من تو ابتدای یه دوست داشتم اون فقط یه هفته دیگه دوست ندارم
جانگ کوک:چه بد دوست خیلی خوبه میتونی بهش همه چیو بگی
جون هی:عوضش یه داداش دارم میتونم بهش بگم چون تنها خوانوادمه تو کره مامان و بابام تو آمریکا زندگی میکنن آخه مگه اینجا چش بود
جانگ کوک:خوبه که داداش داری
چند دیگه سکوت شد این سکوتو دوست نداشتم که با گفتن این حرف جانگ کوک سکوت شکست
جانگ کوک:فردا قراره برگردیم چه برنامه ای داری
جون هی:هممم هیچی میخوام برم بخوابم
(فردا)
جون هی:آخ کلم میشه آروم بزاری افتاد رو سر من
مربی:خوب به من چه کم وسایل میزاشتی تو این کیفت حالا وایسا ببینم اینجا پیشت گی میشینه
یه نفر از پشت به مربی گفت ببخشید میشه اجازه بدید بشینم
برگشتم دیدم جانگ کوک هس
جون هی:سلام جای شما اینجاس
جونگ کوک:بله اگه اجاره بدید وسایلمو بزارم
بعد اینکه وسایلشو گذاشت نشستیم و هیچ حرفی نداشتم کتابو برداشتم و مشغول خوندن شدم که دیدم یه هو یه چیزی افتاد رو شونم دیدیم بله آقا قشنگ گرفته خوابیده چقدر تو خواب ناناز میشد آدم میگفت بپره شلپ شلوپ ماچش کنه بچم چقدر مظلوم بود تو خواب اخییی.... چی داری میکی جون هی به خودت بیا کم عقل معلوم نیس بعد این کی شانس میارم دیگه ببینمش اوههه سرمو گذاشتم رو سرش و خوابیدم
اسلاید دو لباس جون هی تو فرودگاه
۹.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.