پارت شانزدهم
#پارت_شانزدهم
اونروز بعد از خندیدنها و شیطنتهام با کژال از دانشگاه خارج شدم و میخواستم با کژال خداحافظی کنم که گوشیم زنگ خورد
با دیدن شماره آرین لبخندی عمیق زدم و جواب دادم
_بله
_پناه؟
_هوم
_باورت میشه که از چنددیقه قبل چقدر دلم برات تنگ شده؟
_راستش نه،اما خب از دیوونهها هرچیزی برمیاد دیگه
_مخاطبِ دیوونت دقیقا الان روبروته و زل زده به چشمات...
متعجب پرسیدم
_روبروم؟!
_هرچی فکر کردم دیدم خداروخوش نمیاد من با ماشین برم خونه و تو با پای پیاده...
خندیدم و گفتم
_آرین!
_یکم سرتو بچرخونی سمت راست منو میبینی...
سرم رو چرخوندم و با کمی مکث پیداش کردم،بی هیچ حرفی نگاهش میکردم که گفت
_منتظرتم عزیزم...
و تلفن رو قطع کرد
هاج و واج به کژال نگاه میکردم که گفت
_این قضیه برای اون تموم شدس
با این کاراش میخواد بهت بفهمونه که الان یه جورایی صاحبتِ
توام دیگه انقدر نترس،اما همیشه حواست باشه که زیاد احساسی نشی
_مگه میشه؟
_اگه همیشه چند درصد توی ذهنت مطمئن باشی که شاید این رابطه به جایی نرسه،راحتتر میتونی خودتو کنترل کنی...
در سکوت نگاهش میکردم که نوک بینیم رو کشید و گفت
_حالام بدو برو پناهِ آرینخان...
کژال سریع خداحافظی کرد و با رفتنش سمت آرین حرکت کردم
به محض نشستن داخل ماشین یه شاخه گل سرخ از صندلی عقب برداشت،گرفت سمتم و گفت
_نمیدونستم چه گلی دوست داری
ولی بعد از اینکه شمارتو گرفتم سریع با ماشین رفتم انتخابش کردم و برگشتم اینجا...
با حس خجالت گلش رو گرفتم و گفتم
_ممنون
_بهت نمیاد خجالتی باشی...
خندیدم و گفتم
_نه فقط اداشو درمیارم...
اونروز آرین فقط مونده بود تا من رو برسونه خونه
امتحاناتم تموم شده بود و معمولا ترم تابستونی برنمیداشتم اما اونسال بخاطر راحتتر دیدن آرین و داشتن بهانه برای بیشتر بیرون رفتن هش واحد برداشتم
روزها میگذشت و با هربار دیدار آرین حرفهایی میزد که بیشتر از قبل من رو وابسته خودش میکرد
و من هربار با حس مسئولیتی که نسبت بهم داشت بهتر از قبل متوجه میشدم که انتخابم برای عاشقی بینظیرِ
آرین هیچوقت باعث ناراحتیم نمیشد و همیشه سعی میکرد با کارهای مختلف سوپرایزم کنه
اوایل ارتباطمون یکبار که از دانشگاه برمیگرشتیم گفت
_از روزی که با منی تا آخرین روزی که کنارتم هیچوقت حق نداری تنها بری و بیای...
با لحن بچگانه گفتم
_دالم خوبشم دالم
_نداری
_خب من دوست ندارم هر روز مزاحم کارت شم
_شما مزاحم کارم نمیشی
از این به بعد برنامههامون باید هماهنگ باشه
کلاساتو ساعتی برمیداری که بتونم ببرم و بیارمت...
آرین مشاور حقوقی یک شرکت بود و...
اونروز بعد از خندیدنها و شیطنتهام با کژال از دانشگاه خارج شدم و میخواستم با کژال خداحافظی کنم که گوشیم زنگ خورد
با دیدن شماره آرین لبخندی عمیق زدم و جواب دادم
_بله
_پناه؟
_هوم
_باورت میشه که از چنددیقه قبل چقدر دلم برات تنگ شده؟
_راستش نه،اما خب از دیوونهها هرچیزی برمیاد دیگه
_مخاطبِ دیوونت دقیقا الان روبروته و زل زده به چشمات...
متعجب پرسیدم
_روبروم؟!
_هرچی فکر کردم دیدم خداروخوش نمیاد من با ماشین برم خونه و تو با پای پیاده...
خندیدم و گفتم
_آرین!
_یکم سرتو بچرخونی سمت راست منو میبینی...
سرم رو چرخوندم و با کمی مکث پیداش کردم،بی هیچ حرفی نگاهش میکردم که گفت
_منتظرتم عزیزم...
و تلفن رو قطع کرد
هاج و واج به کژال نگاه میکردم که گفت
_این قضیه برای اون تموم شدس
با این کاراش میخواد بهت بفهمونه که الان یه جورایی صاحبتِ
توام دیگه انقدر نترس،اما همیشه حواست باشه که زیاد احساسی نشی
_مگه میشه؟
_اگه همیشه چند درصد توی ذهنت مطمئن باشی که شاید این رابطه به جایی نرسه،راحتتر میتونی خودتو کنترل کنی...
در سکوت نگاهش میکردم که نوک بینیم رو کشید و گفت
_حالام بدو برو پناهِ آرینخان...
کژال سریع خداحافظی کرد و با رفتنش سمت آرین حرکت کردم
به محض نشستن داخل ماشین یه شاخه گل سرخ از صندلی عقب برداشت،گرفت سمتم و گفت
_نمیدونستم چه گلی دوست داری
ولی بعد از اینکه شمارتو گرفتم سریع با ماشین رفتم انتخابش کردم و برگشتم اینجا...
با حس خجالت گلش رو گرفتم و گفتم
_ممنون
_بهت نمیاد خجالتی باشی...
خندیدم و گفتم
_نه فقط اداشو درمیارم...
اونروز آرین فقط مونده بود تا من رو برسونه خونه
امتحاناتم تموم شده بود و معمولا ترم تابستونی برنمیداشتم اما اونسال بخاطر راحتتر دیدن آرین و داشتن بهانه برای بیشتر بیرون رفتن هش واحد برداشتم
روزها میگذشت و با هربار دیدار آرین حرفهایی میزد که بیشتر از قبل من رو وابسته خودش میکرد
و من هربار با حس مسئولیتی که نسبت بهم داشت بهتر از قبل متوجه میشدم که انتخابم برای عاشقی بینظیرِ
آرین هیچوقت باعث ناراحتیم نمیشد و همیشه سعی میکرد با کارهای مختلف سوپرایزم کنه
اوایل ارتباطمون یکبار که از دانشگاه برمیگرشتیم گفت
_از روزی که با منی تا آخرین روزی که کنارتم هیچوقت حق نداری تنها بری و بیای...
با لحن بچگانه گفتم
_دالم خوبشم دالم
_نداری
_خب من دوست ندارم هر روز مزاحم کارت شم
_شما مزاحم کارم نمیشی
از این به بعد برنامههامون باید هماهنگ باشه
کلاساتو ساعتی برمیداری که بتونم ببرم و بیارمت...
آرین مشاور حقوقی یک شرکت بود و...
۳.۲k
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.