پارتهجدهم

#پارت_هجدهم
_اوف تو دوباره کولی بازی دراوردی که
خب به من چه توام برو عاشق شو به من محل نده
اصن قول میدم ازین به بعد توام سوارت کنیم...
خندیدم که با لحنی به ظاهر عصبی گفت
_پناه
_جونِ دلِ پناه نفسِ من؟
_اینطوری حرف نزنا
نخوام خر شم نمیشم
حالا بگو ببینم چه مرگته این وقت شب؟
_آفرین عشقم حالا شد
نگا کن من شماره آرینو میدم بهت
بعد تو بهش پیام بده بگو...
_اوف
_صبر کن خب
آها
تاریخ تولدمو بگو
بعد بگو شمارتو یواشکی از گوشی پناه برداشتم
_خب بعد نمیگه چه دخترای پرویی هستیم؟
_نه دیگه خنگ‌جان
فکر اینجاشم کردم
_بگو خوب
_بعد از اینکه همه چیزو گفتی بهش بگو به هیچ عنوان به روم نیاره
بگو اگه پناه بفهمه خیلی ازم ناراحت میشه...
کمی مکث کرد و متفکرانه گفت
_تو خودِ خودِ شیطونــی لامصب...
اونشب ساعت‌ها با کژال حرف زدیم و برنامه‌ریزی کردیم که چطور به آرین خبر بده تولدمه
آدرس تمام کافه‌ها و رستوران‌ها و جاهای تفریحی خیلی شیک رو بررسی میکردیم تا به آرین معرفی کنه و بعد از هرکدوم از اونها از شیطنتم قهقهه میزدیم و خوشحال بودیم که قرارِ به این شکل یه شب عالی رو بگذرونیم...
اونشب با همه‌ی خنده‌هامون گذشت و روز تولدم فرارسید
اونروز بهترین تیپم رو زدم
یه مانتوی کوتاه زیتونی،شال و شلوار کرم
موها‌ی بلند و خوش‌حالتم رو به محکم‌ترین حالت ممکن دم‌اسبی بستم و قسمت جلوش رو فرق یکطرفه زدم که بلندیش تا روی کمرم میرسید
آرایشی ملیح کردم و با پوشیدن کتونی‌های زیتونی رنگم راه افتادم
قرار بود با کژال بریم بیرون
و اون بین تفریح من رو به بهانه صرف شام ببره رستورانی که آرین میز رزرو کرده بود
طبق برنامه ریزی کژال اول رفتیم به پاساژگردی و با تاریک شدن هوا سمت رستوران حرکت کردیم
همه چیز طبق خواسته آرین پیش میرفت
اون که از هیچ‌جا خبر نداشت با هیجان منتظر یه سوپرایز ویژه برای عشقش بود اما من همه چیز رو میدونستم
چقدر دلم براش میسوخت و ته دلم عذاب وجدان داشتم که آرین وارد بازی‌های خنده‌دار من و کژال شده بود
اما به هرنحوی که شده همه چیز رو طبیعی جلوه دادیم
با وارد شدن به رستوران کژال میزِ تزئین ‌شده‌ی من رو نشونم داد و من با چهره‌ای به ظاهر متعجب به آرین خیره شدم،به سه‌تا از دوست‌هاش
و فشفشه‌های روی کیکی که به سرعت میسوخت و دونه به دونه تموم میشد
باید طبیعی جلوه میدادم
سریع با هیجان کژال رو بغل کردم که نزدیک به گوشم گفت
_خدا ازمون بگذره فقط
اینا کین دیگه
به قرآن من این یه موردو نمیدونستم
_هیس...
با جدا شدن از کژال با قدم‌های تند رفتم سمت آرین،دست‌هاش رو گرفتم و با کمی مکث...
دیدگاه ها (۱)

#پارت_نوزدهمرفتم سمت آرین،دست‌هاش رو گرفتم و با کمی مکث خودم...

#پارت_بیستمچهارماه از ارتباطمون میگذشت که آرین پیشنهاد یه تف...

#پارت_هفدهمآرین مشاور حقوقی یک شرکت بود و صبح تا عصر نمیتونس...

#پارت_شانزدهماونروز بعد از خندیدن‌ها و شیطنت‌هام با کژال از ...

سایه های سبز

#درخواستی #سه_پارتی مثلث عشقی؟...... Teh Last Partبعد از چند...

در اعماق وجودم p13

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط