پارتهفدهم

#پارت_هفدهم
آرین مشاور حقوقی یک شرکت بود و صبح تا عصر نمیتونست جایی غیر از محل کارش باشه
اما به محض تموم شدن کارهاش خودش رو با تمام وجود در خدمت کارها و فعالیت‌های من میذاشت
این برای من فوق‌العاده بود
کم‌کم که میگذشت میفهمیدم دیگه بدون اون نمیتونم زندگی کنم
آرین انقدر حواسش به همه چیز جمع بود و اجازه نمیداد تنها جایی برم که توی همون مدت کم قدم‌به‌قدم شهر باهاش خاطره داشتم
گاهی فکر میکردم از قصد در این حد حمایتم میکنه که من رو به خودش وابسته کنه
تا دیگه اگر اتفاقی افتاد نتونم به چیزی به اسم جدایی فکر کنم
پناه که تا قبل از اون آدم یه دختر مستقل بود و میتونست از پس تمام کارهای خودش بربیاد حالا برای انجام کوچکترین کار به اراده‌ی خودش،به عشقش خبر میداد و بدون نظر اون نمیتونست چیزی رو انتخاب کنه
این نوع زندگی رو من میخواستم و خودم انتخاب کرده بودم
نه از روی اجبار بهش علاقه داشتم نه آرین با تعصباتِ بیجا باعث محدود شدنم میشد...
با شروع تابستون کم‌کم به روز تولدم نزدیک میشدم
و این اولین تولدی بود که یک احساس عاشقانه به شخصی خاص داشتم
برام مهم بود
که آرین برام خاطره بسازه
که تاریخ تولدم رو بدونِ برای خوشحال شدنم مثل همیشه تلاش کنه
لحظه‌هایی که کنار آرین بودم انقدر از موضوع‌های مختلف حرف میزدیم و شیطنت میکردیم که هیچوقت حرف از تاریخ تولد همدیگه نزده بودیم
وقتی روزها میگذشت و نزدیک‌تر از همیشه به تولدم فکر میکردم ناامیدانه مطمئن بودم که آرین هیچ کاری نخواهد کرد
اون حق داشت و هیچ اطلاعی از تاریخ مهم‌ترین روز زندگیم نداشت
یک روز که خیلی از این موضوع ناراحت بودم زنگ زدم به کژال و بعد از کمی حرف زدن فکری از سرم گذشت و گفتم
_میگما کژال
_بگو عزیزم
_میدونستی من دو روز دیگه تولدمه؟...
بلند خندید و گفت
_تو دیگه چقدر رو داری دختر
_هیس بابا
برا تو نمیگم که
_پس کدوم بیچاره‌ای؟...
غمگین گفتم
_آرین
مگه میشه آدم عشقش ندونه که تولدش کیِ؟!
_به نظر من ساکت بشین سرجات
اینطوری خودتو سبُک میکنی
_منکه نمیگم ولی
_ولی چی؟
یا باید به یه ترفند قبل از اینا بهش میگفتی یا اینکه الان باید بیخیال شی و برای سال بعد برنامه‌ریزی کنی
_کژال؟
_هوی پناه
من برم بمیرم اگه از نقشه تو سر در نیارم
رو من حساب باز نکن که اصلا روم نمیشه‌ها...
خودمو لوس کردم و گفتم
_اوم
کــژالِ من
_خیلی پرویی پناه
تو سوزِ سرما صاف صاف میرفتی میشستی ماشین آرین جونت یه تعارف خشک خالی نمیکردی
دِ لامصب چطور روت میشه الان تو چشام نگا کنی؟!
_اوف تو دوباره کولی بازی دراوردی که...
دیدگاه ها (۱)

#پارت_هجدهم_اوف تو دوباره کولی بازی دراوردی کهخب به من چه تو...

#پارت_نوزدهمرفتم سمت آرین،دست‌هاش رو گرفتم و با کمی مکث خودم...

#پارت_شانزدهماونروز بعد از خندیدن‌ها و شیطنت‌هام با کژال از ...

#پارت_پانزدهممکث کرد و با شیطنت گفت_ولی من حفظم_خب؟!_با گوشی...

...1...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_³⁷سونبه های تی اکس تی اینجا بودن....این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط