پارت پانزدهم
#پارت_پانزدهم
مکث کرد و با شیطنت گفت
_ولی من حفظم
_خب؟!
_با گوشیت زنگ میزنم به خودم تا حفظ شی
به همین راحتی...
خواستم جواب بدم که کژال اومد و گفت
_اوم،ببخشید آقای مهدوی...
و بعد سرش رو نزدیک گوشم کرد و گفت
_حالا خوبه نمیخوایش لامصب
آروند کور شد انقد زیرچشمی نگاه کرد
آبرو نذاشتی واسه خودت که
قیچی کن خب حرفاشو...
با حرف کژال به خودم اومدم و متوجه اطرافم شدم
نیمنگاهی به آروند انداختم که دیدم خیره شده بهم
با کمی مکث به فکری که سریع از ذهنم گذشت بها دادم،گوشیم رو برداشتم و به آرین گفتم
_بگو مینویسم
_صفر نهصدُ...
کژال مثل دختربچههای گیج نگاه میکرد
انگار هنوز هدفم رو نفهمیده بود
بعد از گرفتن شماره به اصرار آرین بهش زنگ زدم تا شمارم بیفته و بلافاصله خداحافظی کردم
کژال مدام حرف میزد و سوال میپرسید،چیزی نمیشنیدم و فقط به محض رد شدن از کنار آروند بلند خندیدم و با لحنی هیجان انگیز گفتم
_خیلی عالیه
قشنگتر از این نمیشه...
کژال که از حرفهام سر در نمیورد گفت
_وایی چته تو دختر؟...
وقتی مطمئن شدم از آروند دور شدیم و دیگه نمیتونه ما رو ببینه نشستم رو زمین و بلند میخندیدم
انقدر خوشحال بودم و قهقهه میزدم که نمیتونستم جواب کژال رو بدم
چند لحظه به همین منوال گذشت و اینبار بین خندههام گفتم
_آقای جهانبخش حالش جا اومد
آی دلم خنک شدا...
کژال نشست مقابلم،زانوهاش رو بغل کرد و با بیاعتنایی گفت
_حالتو میفهمم
آروند شد بهونت
ولی آخرم جلو احساست کم اوردی...
از حرفش جاخوردم و جدیتر از قبل گفتم
_ولی فقط بخاطر آروند بود
_یعنی زنگ بزنه جوابشو نمیدی؟...
نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم
_نمیفهمم چمه
_بفهمونم بهت؟
_اگه بلدی آره
_عاشقش شدی اما نمیخوای باور کنی...
بغض کردم که کژال دستامو گرفت و گفت
_قربونت برم آجیِ شیطونم
عشق که ایرادی نداره
اما اگه میخوای حالت خوب شه دوتا راه بیشتر نداری
_خستهام از اینهمه دوگانگی
_پس یا به احساست بها بده و اجازه بده اونم عشقشو ثابت کنه
یا تا نیفتادی تو چاه خودتو نجات بده و قبل از شروع تمومش کن
_ولی...
_ولی میدونم دلت بیشتر با اولیِ
پس دیگه خودتو اذیت نکن
_کژال
_هوم
_تو فهمیدی که چرا بهش فکر میکنم؟
_هیچکس از این عشقِ بیصاحاب سر در نمیاره
بیخانمان کرده همهرو...
از لحنش خندم گرفت که بلند شد و گفت
_بنده به شما اجازه این ارتباط رو میدم ولی وایبحالِ آرین جون اگه اذیتت کنه...
و بعد نوک بینیش رو شبیه به بینی آرین با انگشت داد پایین و گفت
_همچین پناه جونشو از چنگش درارم که نفهمه از کجا خورده..
مکث کرد و با شیطنت گفت
_ولی من حفظم
_خب؟!
_با گوشیت زنگ میزنم به خودم تا حفظ شی
به همین راحتی...
خواستم جواب بدم که کژال اومد و گفت
_اوم،ببخشید آقای مهدوی...
و بعد سرش رو نزدیک گوشم کرد و گفت
_حالا خوبه نمیخوایش لامصب
آروند کور شد انقد زیرچشمی نگاه کرد
آبرو نذاشتی واسه خودت که
قیچی کن خب حرفاشو...
با حرف کژال به خودم اومدم و متوجه اطرافم شدم
نیمنگاهی به آروند انداختم که دیدم خیره شده بهم
با کمی مکث به فکری که سریع از ذهنم گذشت بها دادم،گوشیم رو برداشتم و به آرین گفتم
_بگو مینویسم
_صفر نهصدُ...
کژال مثل دختربچههای گیج نگاه میکرد
انگار هنوز هدفم رو نفهمیده بود
بعد از گرفتن شماره به اصرار آرین بهش زنگ زدم تا شمارم بیفته و بلافاصله خداحافظی کردم
کژال مدام حرف میزد و سوال میپرسید،چیزی نمیشنیدم و فقط به محض رد شدن از کنار آروند بلند خندیدم و با لحنی هیجان انگیز گفتم
_خیلی عالیه
قشنگتر از این نمیشه...
کژال که از حرفهام سر در نمیورد گفت
_وایی چته تو دختر؟...
وقتی مطمئن شدم از آروند دور شدیم و دیگه نمیتونه ما رو ببینه نشستم رو زمین و بلند میخندیدم
انقدر خوشحال بودم و قهقهه میزدم که نمیتونستم جواب کژال رو بدم
چند لحظه به همین منوال گذشت و اینبار بین خندههام گفتم
_آقای جهانبخش حالش جا اومد
آی دلم خنک شدا...
کژال نشست مقابلم،زانوهاش رو بغل کرد و با بیاعتنایی گفت
_حالتو میفهمم
آروند شد بهونت
ولی آخرم جلو احساست کم اوردی...
از حرفش جاخوردم و جدیتر از قبل گفتم
_ولی فقط بخاطر آروند بود
_یعنی زنگ بزنه جوابشو نمیدی؟...
نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم
_نمیفهمم چمه
_بفهمونم بهت؟
_اگه بلدی آره
_عاشقش شدی اما نمیخوای باور کنی...
بغض کردم که کژال دستامو گرفت و گفت
_قربونت برم آجیِ شیطونم
عشق که ایرادی نداره
اما اگه میخوای حالت خوب شه دوتا راه بیشتر نداری
_خستهام از اینهمه دوگانگی
_پس یا به احساست بها بده و اجازه بده اونم عشقشو ثابت کنه
یا تا نیفتادی تو چاه خودتو نجات بده و قبل از شروع تمومش کن
_ولی...
_ولی میدونم دلت بیشتر با اولیِ
پس دیگه خودتو اذیت نکن
_کژال
_هوم
_تو فهمیدی که چرا بهش فکر میکنم؟
_هیچکس از این عشقِ بیصاحاب سر در نمیاره
بیخانمان کرده همهرو...
از لحنش خندم گرفت که بلند شد و گفت
_بنده به شما اجازه این ارتباط رو میدم ولی وایبحالِ آرین جون اگه اذیتت کنه...
و بعد نوک بینیش رو شبیه به بینی آرین با انگشت داد پایین و گفت
_همچین پناه جونشو از چنگش درارم که نفهمه از کجا خورده..
۲.۴k
۱۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.