زندگی بدون عشق

☆زندگی بدون عشق☆

پارت: ۴

اهمیت ندادم و گرفتم خوابیدم

پرش زمانی به ۲ سال بعد...

از اون موقعی که ریچارد به دنیا اومد بیشتر موقع ها فقط پیش من بود و این باعث

حسودی تهیونگ شده بود چون خیلی به پسرش علاقه داشت ولی نمیدونم چرا

یکم اخلاقش داره شبیه تهیونگ میشه و این یکم عصبیم میکرد که چرا باید شبیه اون میشد

البته تهیونگ از موقع به دنیا اومدن پسرم دیگه یکم باهام اخلاقش بهتر شده و کتک نمیزنه

یه زندگی بدون عشق داریم و فقط داریم سعی میکنیم عشقمون رو به ریچارد بدیم و بزرگش کنیم

&اومااا
_جونم؟
&بشتنی میقام
_برات خوب نیست همین یک ساعت پیش خوردی
&نوموخواممممم من بشتنی موخوام
_عههه ریچارد یکم حرفمو گوش کن ضرر داره
&هقق نوموخوام
_سرما میخوری بعد دیگه نمیتونی بری شهربازی هااا
&واقعنییی
_اره
&باشه
_افرین پسر خوب مامان
&ابوجی کجاست؟
_نمیدونم برو توی اتاقش البته اول در بزن
&چشمممم اوماااا
_داد نزن ریچارد
&ببخشید

و بعد با دو به سمت اتاق تهیونگ رفت و بعد از چند مین ریچاردی که توی بغل تهیونگ بود اومدن پایین

و داشتن باهم میخندیدن خنده تهیونگ واقعا زیبا بود و اون چشمای کشیدش که شبیه چشمای پادشاه بود

اما وقتی من رو دید لبخندش محو شد انگار که با بدترین تصویر عمرش روبه رو شد ناراحت شدم

و قلبم شکست چونکه توی این چند روز اخیر احساس هایی بهش پیدا کردم

ولی اهمیت ندادم مهم پسرمه که اخلاقش سرد نباشه و به پدرش نره

پرش زمانی ۳ سال بعد....
دیدگاه ها (۳)

☆زندگی بدون عشق☆پارت: ۵امروز با سر درد بدی از خواب بیدار شدم...

☆زندگی بدون عشق☆پارت: ۶ویو ا.ت... وقتی کارام تموم شد روی مبل...

☆زندگی بدون عشق☆پارت: ۳وارد بیمارستان شدیم که تهیونگ رفت و ن...

☆زندگی بدون عشق☆پارت: ۲صبح با درد بدی توی سرم و دلم بیدار شد...

پارت ۲۷ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط