رزکوچک

╭────────╮
‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌
╰────────╯
رُزکـــوچــــک¹⁹
تهیونگ چرخید و رو به من گفت:بیا اینجا
اطرافم و نگاه کردم و گفتم:من؟
نیشخندی زد و به سمتم اومد و دستمو گرفت و کشید.
از پشت بغلم کرد و اسلحه رو داد دستم و دستامو گرفت.
گرمای نفسش میخورد به گردنم،زمزمه وار پرسید:تیر اندازی بلدی؟
سرمو آروم به معنای نه تکون دادم.
دستامو سفت گرفت و گفت:اول از همه باید اسلحه رو درست توی دستات بگیری،اروم باید دستتو روی ماشه نگه داری و یکی از چشم‌هات رو ببندی،باید روی هدف تمرکز کنی و ماشه رو بکشی
و بعد یهو ماشه رو کشید که صدای بلندی به گوش رسید.
بازم این صدا،از این صدا متنفرم.
از ترس پاهام سست شدن و بی حال افتادم توی بغل تهیونگ.
وقتی اون اتفاق افتاد فقط دو سالم بود،اما همه‌چیز واضح یادمه.
صدای گریه های الیز توی آغوش مادرم،التماس های مادرم برای نجات ما.
اونها ذره ای دلشون به رحم نیومد و جلوی چشم ما مادرمون رو کشتن.
اون روز مادرم بهم گفت باید از الیز مواظبت کنم،اما من..من نتونستم.
اشکی از گوشه چشمم جاری شد و گونمو خیس کرد‌.
تهیونگ دستشو فرو کرد توی موهام و سرمو گذاشت روی شونش و آروم گفت:چیزی نیست
این صدا بهم آرامش خاصی میداد.
تهیونگ بلند رو به خدمتکار گفت:یه لیوان آب بیار
موهامو از توی صورتم زد کنار و لیوان رو به دهنم نزدیک کرد.
جرعه ای ازش نوشیدم و نفس عمیقی کشیدم.
از آغوش تهیونگ دراومدم و سعی کردم بلند شم اما پاهام جون نداشت و خوردم زمین.
تهیونگ از دستم گرفت و بغلم کرد،بلندم کرد و به سمت عمارت رفت...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۶)

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

black flower(p,199)

black flower(p,266)

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط