رزکوچک

╭────────╮
‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌
╰────────╯
رُزکـــوچــــک¹⁷
سرمو آوردم بالا و چشمامو بستم،اجازه دادم قطره ها صورتمو خیس کنن‌.
یهو احساس کردم بارون بند اومد.
چشمامو باز کردم،چشمام روی دو چشم سیاه قفل شد‌.
توی دریای چشماش غرق شدم،توی این چشمای سیاه یه غم بزرگی نهفته بود.
خم شد و دستشو گذاشت روی دماغم و گفت:دماغشو،مثل دلقکا شدی
تعجب وار نگاهش کردم و اخمی کردم.
دستشو از روی دماغم برداشت و دستمو گرفت و به سمت عمارت قدم برداشت.
خیسِ خیس شده بودم،باید لباسمو عوض کنم.
-خانم
برگشتم و گفتم:بله
فنجان قهوه رو داد دستم و گفت:آقای کیم گفتن شما قهوشون رو ببرید
سرمو تکون دادم و گفتم:نـ...نه،من باید...
حرفمو قطع کرد و گفت:وقتی آقای کیم دستور میدن حتما باید برید
و بعد رفت.
هوفی کشیدم و به سمت اتاقش رفتم و در زدم.
-بیا تو
روی صندلیش نشسته بود و داشت اسلحش رو با دستمال تمیز میکرد.
به سمتش رفتم و قهوه رو گذاشتم روی میز.
میخواستم برم که یهو بلند شد،به سمتم اومد و هولم داد به سمت میز.
چونمو گرفت و سرمو آورد بالا و چشماشو توی صورتم چرخوند.
آروم خم شد و با چشمای خمارش به لبام خیره شد.
یهو لب هاش روی گذاشت روی لبم و آروم بوسید.
پس بوسه همچین حسی داره؟،انگار پروانه ها دارن توی قلبت پرواز میکنن،این مرد داره با من چیکار میکنه؟
لبشو جدا کرد،چشماشو باز کرد و...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۵)

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱

فیک ازدواج اجباری(پارت۴۱)

چند پارتی...Jealous little one💞Part2ماریا: بله رئیس...تهیونگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط