رزکوچک
╭────────╮
𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞
╰────────╯
رُزکـــوچــــک²¹
موهامو رها کرد و چونمو گرفت و گفت:پس تهیونگ عاشق این ناز و عشوه هات شده
بلند شد و رو به دوتا مردی که توی خونه بودن گفت:شما دوتا،برید بیرون.
دوتا مرد تعظیم کردن و رفتن بیرون.
مرد روبه روم نشست و از توی جیبش یه سیـگار در آورد،با فندک روشنش کرد و شروع کرد به کشیدن.
دودشو توی صورتم خالی کرد و گفت:البته بدم نیستی،منم جای تهیونگ بودم انتخابت میکردم
و بعد نُک سیگارش رو گذاشت روی ترقوه گردنم.
از درد جیغ بلندی کشیدم که دوباره زد توی گوشم و گفت:صدات در نیاد
این مرد کیه؟،چرا انقدر اذیتم میکنه؟
آروم دستشو گذاشت روی شونم که با داد گفتم:دست کثیفتو به من نـــزن
شونمو چنگ زد و گفت:اگه جرات داری یه بار دیگه حرفتو تکرار کن
دستشو از روی شونم برداشت و گذاشت رو صورتم و سرشو نزدیک کرد.
سرمو چرخوندم که محکم از گردنم گرفت و هولم داد به سمت دیوار،لبشو نزدیک لبم میکرد که یهو صدای قدمای محکم یکی به گوش رسید.
تهیونگ با چشمهای به خون نشسته و دستای خونی به سمت مرد اومد و با یه ضربه پرتش کرد زمین و شروع کرد به خالی کردن ضربات پی در پی روی صورتش.
_کثـــافتِ حــــ ـرومی،مـیکـشمت
اشکام پشت هم جاری شدن و صدای هق هقم در اومد.
بعد لحضه ای جسم بی جون مرد غرق خـون روی زمین افتاده بود.
تهیونگ به سمتم اومد و دست و پاهامو آزاد کرد،دستهای خونیشو گذاشت روی صورتم و گفت:خوبی؟
گریم اوج گرفت و گفتم:فکر..فکر کردم نمیـ ..نمیای
بغلم کرد و گفت:نترس،من اینجام،تموم شد
توی آغوشش گم شدم و شروع کردم به اشک ریختن
بلندم کرد و به سمت در خروجی رفت،از خونه خارج شدیم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞
╰────────╯
رُزکـــوچــــک²¹
موهامو رها کرد و چونمو گرفت و گفت:پس تهیونگ عاشق این ناز و عشوه هات شده
بلند شد و رو به دوتا مردی که توی خونه بودن گفت:شما دوتا،برید بیرون.
دوتا مرد تعظیم کردن و رفتن بیرون.
مرد روبه روم نشست و از توی جیبش یه سیـگار در آورد،با فندک روشنش کرد و شروع کرد به کشیدن.
دودشو توی صورتم خالی کرد و گفت:البته بدم نیستی،منم جای تهیونگ بودم انتخابت میکردم
و بعد نُک سیگارش رو گذاشت روی ترقوه گردنم.
از درد جیغ بلندی کشیدم که دوباره زد توی گوشم و گفت:صدات در نیاد
این مرد کیه؟،چرا انقدر اذیتم میکنه؟
آروم دستشو گذاشت روی شونم که با داد گفتم:دست کثیفتو به من نـــزن
شونمو چنگ زد و گفت:اگه جرات داری یه بار دیگه حرفتو تکرار کن
دستشو از روی شونم برداشت و گذاشت رو صورتم و سرشو نزدیک کرد.
سرمو چرخوندم که محکم از گردنم گرفت و هولم داد به سمت دیوار،لبشو نزدیک لبم میکرد که یهو صدای قدمای محکم یکی به گوش رسید.
تهیونگ با چشمهای به خون نشسته و دستای خونی به سمت مرد اومد و با یه ضربه پرتش کرد زمین و شروع کرد به خالی کردن ضربات پی در پی روی صورتش.
_کثـــافتِ حــــ ـرومی،مـیکـشمت
اشکام پشت هم جاری شدن و صدای هق هقم در اومد.
بعد لحضه ای جسم بی جون مرد غرق خـون روی زمین افتاده بود.
تهیونگ به سمتم اومد و دست و پاهامو آزاد کرد،دستهای خونیشو گذاشت روی صورتم و گفت:خوبی؟
گریم اوج گرفت و گفتم:فکر..فکر کردم نمیـ ..نمیای
بغلم کرد و گفت:نترس،من اینجام،تموم شد
توی آغوشش گم شدم و شروع کردم به اشک ریختن
بلندم کرد و به سمت در خروجی رفت،از خونه خارج شدیم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
- ۸.۷k
- ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط