سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
پارت ۱۱
من: قدرت چی؟
تهیونگ:قدرت جذب ………همه چی جذب خودم میکنم
من:چی؟جدا؟
جیمین:منم قدرت نابودی دارم
من:😶🙂☺️🤪😂🤣
تهیونگ و جیمین:تو چت شده
من:منم قدرت رو مخو دارم هیج کس نمیتونه مث من باشه😅
تهیونگ:اینو ک راس میگ😒
تهیونگ دستمو گرفت و گف بیا بخوابیم
جیمین:نمیزارم
من:چیییی من با شما بخوابم🤨 کور خوندین
جیمین یک دفعه قلبش درد گرفت و.افتاد رو زمین
بعدش تهیونگ
من:چتون………ایییی قلبم ………چی شدع………چراااا……اخخخ😩چرا قلبمون درد گرف؟
ک یک دفعه قلب تهیونگ ازاد شد و بدو کرد طرفم و منو بغل کرد
بعد از اینکه بغلم کرد قلب منم اروم گرف
من:تو چیکار کردی؟
تهیونگ موهامو کنار ز د و.گف:خوبی عزیزم ؟
_اوممم عزیزم؟ ………آاااا خوبم🙂اما………جیمین !
برگشت طرفشو نگا کرد جیمین هنوز داشت درد میکشید
تهیونگ بلند داد زد: جیمینننننن شیییییی
بعد جیمینم رها شد
من:تهیونگ فکر کنم قدرت نجاتم ذاری
+همه دارن بستگی دارن چ جوری ازشون استفاده کنن
جیمین بلند شد اومد طرفم از توی اسمونی ک هیچی نداشت یک گردنبند زمرد زد(تقریبا مث الماس میدرخشه ولی گرده و رنگش زرده)
گف:این بذای محافظت برای توعه هر وقت میخاستی کسی یا چیزی ب دست بیاری فقط کافیه بوسش کنی
_جدااا😲😍بدش لازمم میشه
+میندازم گردنت
_اما
ب حرفم توجه نکرد ؛ منم گفتم ی انداخته اما اون یک جورایی بغلم کردع بود سرشو روی شونه هام گذاشتع بود و.دستاش دور تا دور گردنم بود
من:جیمین شی😓
تهیونگ اومد طرفم ب چشمای نگرانم نگاع کرد
نمیدونم چرا با تهیونگ احساس غریبگی نمیکردم اما با جیمین خجالت میکشیدم
جیمین جداشد
من: اوم خیلی قشنگه😘
+بریم بخابیم.
من:خب من اینجا میخابم
ته: منم اتاق رو.ب رویی
+منم اتاق کناری
من:شب خوش🤗
=🙂اوممم
من:چتونه چزا اینجوری نگاهم میکنین؟
ته:خب خودت دستامونو ول نمیکنی
نگاه کردم دیدم دستاشون ت دستامه
_ووووو کی دستاتونو گرفتم
جیمین:همون موقعی ک ما گرفتیم ت هم بلاعکس گرفتی☺️ خب ما میریم
رفتن بیرون و در بستن
جایی ک تهیونگ برای خودش بهن کزده بود؛ دراز کشیدم
یک اتاق کوچولو ؛ اگ دنیا خودم بودم میتونستم خوذمو نجات بدم
ب گردن بند روی سینم نگاه کردم
_اوم نهههه بزار باهاشو برم تنهایی بدع
یادم از حرف جیمین افتاد و گف: بیرون اینجا رو ب ساحله ولی من کور بودم ندیدم
بلند شدم در اتاق تهیونگ بازه و.مث خوشکلا خابیده چقد این جذابه
ب در اتاق جیمین نگاع کردم دیدم مث گریه کوچولو ها خودشو جمع کرده
_کیوت☺️
یواش رفتم بیرون
هوا ابری شدع بود و هوا داشت رو.ب صب میرسید
باد سردی میومد
در باز کردم ی دیوار سنگی بود
_حق داشتم نبینم چون ابن دیواره بوده
دیوار اندازه یک متر بود
پامو روی یک سنگ گذاشتم رد شم
پریدم اون ور دیوار
کفشامو توی خشکی گذاشتم
باد لای موهام میوزدی و باعث میشد احساس خوبی بکنم
_من خودمو دوس دارمممممممممم 🗣
با داد زدن احساس خوبی کردم ک میخاستم چیز دیگ بگم ک صدایی از پشتم اومد و گف : منو چی 🤞
برگشتم ک تهیونگ دیدم داره ب ارومی و مهربونی نگام میکنه
_چییی تو رو''
+اره من احساسمو بهت اعتراف کردم تو نمیخای بگی ک دوستت دارم؟
من:از دوست داشتنت مطمعن نیستم
تهیونگ:دازی شوخی میکنی؟
_ن
+اولین دختری هستی ک منو دوست ندارع
_اوم حالا😌
تهیونگ:بهم فرصت بده تا عاشقت کنم
_چ جوری
سریع دو قدم فاصلمونو پر کرد و دستشو لای موهام برد و لژباشو ب لبام چسبوند
شروع کرد ب مک زدن
منم ناخود اگاه دستامو دورش قفل کردم اما اختیار بوسه دست خودم بوذ
فهمیذم ک اون این بغل کردنمو بهم داده ولی اختیار بوسه ب من داده تا مجبور نشده باشم
نمیتونستم در مقابل تهیونگ مقاومت کنم ک ………
🌴 #kook 🌴
پارت ۱۱
من: قدرت چی؟
تهیونگ:قدرت جذب ………همه چی جذب خودم میکنم
من:چی؟جدا؟
جیمین:منم قدرت نابودی دارم
من:😶🙂☺️🤪😂🤣
تهیونگ و جیمین:تو چت شده
من:منم قدرت رو مخو دارم هیج کس نمیتونه مث من باشه😅
تهیونگ:اینو ک راس میگ😒
تهیونگ دستمو گرفت و گف بیا بخوابیم
جیمین:نمیزارم
من:چیییی من با شما بخوابم🤨 کور خوندین
جیمین یک دفعه قلبش درد گرفت و.افتاد رو زمین
بعدش تهیونگ
من:چتون………ایییی قلبم ………چی شدع………چراااا……اخخخ😩چرا قلبمون درد گرف؟
ک یک دفعه قلب تهیونگ ازاد شد و بدو کرد طرفم و منو بغل کرد
بعد از اینکه بغلم کرد قلب منم اروم گرف
من:تو چیکار کردی؟
تهیونگ موهامو کنار ز د و.گف:خوبی عزیزم ؟
_اوممم عزیزم؟ ………آاااا خوبم🙂اما………جیمین !
برگشت طرفشو نگا کرد جیمین هنوز داشت درد میکشید
تهیونگ بلند داد زد: جیمینننننن شیییییی
بعد جیمینم رها شد
من:تهیونگ فکر کنم قدرت نجاتم ذاری
+همه دارن بستگی دارن چ جوری ازشون استفاده کنن
جیمین بلند شد اومد طرفم از توی اسمونی ک هیچی نداشت یک گردنبند زمرد زد(تقریبا مث الماس میدرخشه ولی گرده و رنگش زرده)
گف:این بذای محافظت برای توعه هر وقت میخاستی کسی یا چیزی ب دست بیاری فقط کافیه بوسش کنی
_جدااا😲😍بدش لازمم میشه
+میندازم گردنت
_اما
ب حرفم توجه نکرد ؛ منم گفتم ی انداخته اما اون یک جورایی بغلم کردع بود سرشو روی شونه هام گذاشتع بود و.دستاش دور تا دور گردنم بود
من:جیمین شی😓
تهیونگ اومد طرفم ب چشمای نگرانم نگاع کرد
نمیدونم چرا با تهیونگ احساس غریبگی نمیکردم اما با جیمین خجالت میکشیدم
جیمین جداشد
من: اوم خیلی قشنگه😘
+بریم بخابیم.
من:خب من اینجا میخابم
ته: منم اتاق رو.ب رویی
+منم اتاق کناری
من:شب خوش🤗
=🙂اوممم
من:چتونه چزا اینجوری نگاهم میکنین؟
ته:خب خودت دستامونو ول نمیکنی
نگاه کردم دیدم دستاشون ت دستامه
_ووووو کی دستاتونو گرفتم
جیمین:همون موقعی ک ما گرفتیم ت هم بلاعکس گرفتی☺️ خب ما میریم
رفتن بیرون و در بستن
جایی ک تهیونگ برای خودش بهن کزده بود؛ دراز کشیدم
یک اتاق کوچولو ؛ اگ دنیا خودم بودم میتونستم خوذمو نجات بدم
ب گردن بند روی سینم نگاه کردم
_اوم نهههه بزار باهاشو برم تنهایی بدع
یادم از حرف جیمین افتاد و گف: بیرون اینجا رو ب ساحله ولی من کور بودم ندیدم
بلند شدم در اتاق تهیونگ بازه و.مث خوشکلا خابیده چقد این جذابه
ب در اتاق جیمین نگاع کردم دیدم مث گریه کوچولو ها خودشو جمع کرده
_کیوت☺️
یواش رفتم بیرون
هوا ابری شدع بود و هوا داشت رو.ب صب میرسید
باد سردی میومد
در باز کردم ی دیوار سنگی بود
_حق داشتم نبینم چون ابن دیواره بوده
دیوار اندازه یک متر بود
پامو روی یک سنگ گذاشتم رد شم
پریدم اون ور دیوار
کفشامو توی خشکی گذاشتم
باد لای موهام میوزدی و باعث میشد احساس خوبی بکنم
_من خودمو دوس دارمممممممممم 🗣
با داد زدن احساس خوبی کردم ک میخاستم چیز دیگ بگم ک صدایی از پشتم اومد و گف : منو چی 🤞
برگشتم ک تهیونگ دیدم داره ب ارومی و مهربونی نگام میکنه
_چییی تو رو''
+اره من احساسمو بهت اعتراف کردم تو نمیخای بگی ک دوستت دارم؟
من:از دوست داشتنت مطمعن نیستم
تهیونگ:دازی شوخی میکنی؟
_ن
+اولین دختری هستی ک منو دوست ندارع
_اوم حالا😌
تهیونگ:بهم فرصت بده تا عاشقت کنم
_چ جوری
سریع دو قدم فاصلمونو پر کرد و دستشو لای موهام برد و لژباشو ب لبام چسبوند
شروع کرد ب مک زدن
منم ناخود اگاه دستامو دورش قفل کردم اما اختیار بوسه دست خودم بوذ
فهمیذم ک اون این بغل کردنمو بهم داده ولی اختیار بوسه ب من داده تا مجبور نشده باشم
نمیتونستم در مقابل تهیونگ مقاومت کنم ک ………
🌴 #kook 🌴
۵.۱k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.