پارت ۵ Blood moon
پارت ۵ Blood moon
همون پول کمی که از کافه در میارم هم سر هر قمار میبازی(بابای ا/ت اینطوری مینویسم پ/ا)
پ/ا:دختر،تو هیچی از این چیزا نمیدونی
همونطور که عصبی بودم رفتم توی اتاقم درو محکم بستم
بدون اینکه لباسامو عوض کنم خودمو روی تخت انداختم
شروع کردم به گریه کردن،هر موقع که عصبی بودم وقتی گریه میکردم ارومتر میشدم
توی همچین شرایط سخت قبلا مامانم بود که همیشه ارومم میکرد و همیشه ازم محافظت میکرد
بعد چند دقیقه با صدای پیامک گوشیم
برشداشتم و به صفحه نگاه کردم
یونا:سلام ا/ت
صفحه رو باز کردم و جوابشو دادم
ا/ت:سلام
یونا:فردا بعد شیفت کاریمون میای با سوهو بریم بار؟
ا/ت:نه من نمیتونم بیام
یونا:بیا نگران هیچی نباش چیزی نمیشه
ا/ت:نه نمیتونم
یونا:باشه قول میدم زیاد مست نکنیم
ا/ت:باشه،ساعت چند؟
یونا:ساعت ۷ خوبه؟
ا/ت:اره
یونا:خیله خب،خداحافظ
گوشی خاموش کردم و دوباره به فکر فرو رفتم.....
حمایت❤
همون پول کمی که از کافه در میارم هم سر هر قمار میبازی(بابای ا/ت اینطوری مینویسم پ/ا)
پ/ا:دختر،تو هیچی از این چیزا نمیدونی
همونطور که عصبی بودم رفتم توی اتاقم درو محکم بستم
بدون اینکه لباسامو عوض کنم خودمو روی تخت انداختم
شروع کردم به گریه کردن،هر موقع که عصبی بودم وقتی گریه میکردم ارومتر میشدم
توی همچین شرایط سخت قبلا مامانم بود که همیشه ارومم میکرد و همیشه ازم محافظت میکرد
بعد چند دقیقه با صدای پیامک گوشیم
برشداشتم و به صفحه نگاه کردم
یونا:سلام ا/ت
صفحه رو باز کردم و جوابشو دادم
ا/ت:سلام
یونا:فردا بعد شیفت کاریمون میای با سوهو بریم بار؟
ا/ت:نه من نمیتونم بیام
یونا:بیا نگران هیچی نباش چیزی نمیشه
ا/ت:نه نمیتونم
یونا:باشه قول میدم زیاد مست نکنیم
ا/ت:باشه،ساعت چند؟
یونا:ساعت ۷ خوبه؟
ا/ت:اره
یونا:خیله خب،خداحافظ
گوشی خاموش کردم و دوباره به فکر فرو رفتم.....
حمایت❤
۹.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.