پارت ۴
تهیونگ:خوبه که خودت میدونی
بلند شد که برع .. وقتی رسید دم در و درو باز کرد و گفت
تهیونگ:اگه میخوای بلایی سرش نیاد قبل اینکه چیزیش بشه ببرش
_چطوری اخه
تهیونگ:اونشو خودت باید تصمیم بگیری
و از اتاق رفت بیرون
سرم داشت منفجر میشد باید چیکار کنم نشستم رو تختم و فقط داشتم فکر میکردم که چطوری یونا رو نجات بدم
نیم دقیقه قبل /بعد تموم شدن نقشه/)
ویو نامجون*
به تهیونگ گفتم که بمونه و به بقیه گفتم برن وقتی همه رفتن تهیونگ شروع کرد به جیغ جیغ کردن که چیکارش دارم رو بهش کردم و گفتم
&یونا...
تهیونگ ساکت شد و یهو با جدیت کامل گفت
∆یونا چی؟
&یونا فردا قراره تو جشن فردا باشع
∆خب.. (اروم)
&اونم دنبال اون الماسه اگه الماس بیفته دست تاکاهاشی دیگه تمام زحماتمون به فناست
∆خب خودش چرا نمیاد چرا یونا رو فرستاده
&چون دیگه نمیتونه بجنگه (فلج شده) اصن از همون اولم که یونا بچه بود بخاطر توانایی بدنش اونو به فرزند خوندگی قبول کرد نه چیز دیگه
∆الان از من میخوای که یونا رو دَکش کنم؟
&تو نه جیمین
∆چرا اون؟
&جیمین هنوز که هنوزه بخاطر خاطراتش نمیتونه درست تمرین کنه (ضعیفه) پس فقط بهش بگو که یونا رو نجات بده و به نقشه هم لطمه نزنه
∆هوفففف باشه
&میزنمت اگه یه بار دیگه هوف بکشی(눈‸눈)
∆هوففففف
&پسره یییییی..
∆قبل اینکه به دست نامجون کشته بشه فرار میکنه و راهیه اتاق جیمین میشه*
بلند شد که برع .. وقتی رسید دم در و درو باز کرد و گفت
تهیونگ:اگه میخوای بلایی سرش نیاد قبل اینکه چیزیش بشه ببرش
_چطوری اخه
تهیونگ:اونشو خودت باید تصمیم بگیری
و از اتاق رفت بیرون
سرم داشت منفجر میشد باید چیکار کنم نشستم رو تختم و فقط داشتم فکر میکردم که چطوری یونا رو نجات بدم
نیم دقیقه قبل /بعد تموم شدن نقشه/)
ویو نامجون*
به تهیونگ گفتم که بمونه و به بقیه گفتم برن وقتی همه رفتن تهیونگ شروع کرد به جیغ جیغ کردن که چیکارش دارم رو بهش کردم و گفتم
&یونا...
تهیونگ ساکت شد و یهو با جدیت کامل گفت
∆یونا چی؟
&یونا فردا قراره تو جشن فردا باشع
∆خب.. (اروم)
&اونم دنبال اون الماسه اگه الماس بیفته دست تاکاهاشی دیگه تمام زحماتمون به فناست
∆خب خودش چرا نمیاد چرا یونا رو فرستاده
&چون دیگه نمیتونه بجنگه (فلج شده) اصن از همون اولم که یونا بچه بود بخاطر توانایی بدنش اونو به فرزند خوندگی قبول کرد نه چیز دیگه
∆الان از من میخوای که یونا رو دَکش کنم؟
&تو نه جیمین
∆چرا اون؟
&جیمین هنوز که هنوزه بخاطر خاطراتش نمیتونه درست تمرین کنه (ضعیفه) پس فقط بهش بگو که یونا رو نجات بده و به نقشه هم لطمه نزنه
∆هوفففف باشه
&میزنمت اگه یه بار دیگه هوف بکشی(눈‸눈)
∆هوففففف
&پسره یییییی..
∆قبل اینکه به دست نامجون کشته بشه فرار میکنه و راهیه اتاق جیمین میشه*
۴.۳k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.