بی رحم
#بی_رحم
part 60
ویو جیمین
اون شب بعد از خوردن شام به اتاق برگشتیم من روی تخت نشسته بودم و یوری هم روی صندلی نشسته بود و مشغول شونه زدن موهاش بود
نمیدونم چرا اما با دیدن یوری یاد گذشته میوفتادم البته باید سعی میکردم گذشته رو ومتر مرور کنم اما نمیتونستم... با یاد اوری اینکه اوایل ازدواجمون چقدر بهش سخت میگرفتم و چقدر با حرفام اذیتش میکردم قلب درد میگرفت من چیکار کرده بودم با عشق زندگیم
شاید اگه همون موقع واقعیت رو میگفت هیچ وقت اونجور کار هایی نمیکرد
با بالا پایین شدن تخت از فکر و خیال بیرون اومدم یوری کنار نشسته بود و بهم زل زده بودد
نگاهم رو بهش دادم که با دیدن چهرم تک خنده ی ریزی کرد بعد دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت : چی ذهنت رو انقدر در گیر کرده که به اطرافت توجه ای نداری
از حرفش لبخندی روی لبم نشست و گفتم : بنظرت کی میتونه ذهن منو درگیر خودش کنه
حالت چهرش کمی تغییر کرد و دوباره گفت : نکنه باز اتفاقی افتاده
با این حرفش حلقه ی دستاش و باز کردم و اونو به خودم نزدیک تر کردم طوری که فاصله ی صورتامون فقط چند سانت بود بعد با لحن ارومی گفتم : چرا نفوذ بعد میرنی ....کی به غیر از تو میتونه انقدر ذهن منو درگیر کنه مین یوری
بعدم بوسه ی ای روی لباش گذاشتم که انگادی کمی توی شک رفت ولی بعد به خودش اومد کمی فاصله گرفت و بعد اروم روی تخت دراز کشید ... اروم کنارش دراز کشیدم و اونو توی بغلم جا دادم بعدم همونطور موهاشو نوازش میکردم گفتم : بهتره بخوابی فردا مجبوری که به شرکت بری وگرنه ممکنه پروژه ات رو از دست بدی
خودش رو بیشتر به سینم فشورد و گفت : اره حق با توعه من برای اون پروژه خیلی زحمت کشیدم بهتره اخراشو با تنبلی به فنا ندم
با جمله ی اخرش تک خنده ای کردم و بعدم بوسه ای روی ماهاش زدم و گفتم : خوبه پس بهتره بخوابی شب بخیر
اروم چشماشو بست و گفت : شب توعم بخیر
هفته ای به همین روال گذشت روز به روز رابطه ی جیمین یوری بهتر میشد دیگه چیزی نبود که جلوی رابطشون رو بگیره
جیمین چند وقتی بود که ساخت و ساز اون پروژه ش رو شروع کرده بود و تونسته بود به خوبی اون رو به جلو ببره
و یوری ام بلاخره پروژش رو ارائه داده بود و تونسته بود پروژه اش رو به خوبی بین مردم رواج بده و به فروش بالایی هم رسیده بود
یوری سوار ماشینش بود و داشت به سمت خونه بر میگشت چند وقتی بود که جیمین زود تر به خونه بر میگشت و می تونست وقتش رو بیشتر با اون بگذرونه
اون روز به محص رسیدن به خونه به سراغ حموم رفت و بعد از گرفتن یه دوش از حموم بیرون اومد
اون روز کمی با روز های دیگه متفاوت بود شاید هم غم خاصی رو داشت قرار بود امرور پدر و مادرش به ایتالیا برن اون تا حالا دوریه هر دوشون رو تحمل نکرده بود
البته الا جیمین بود که کنارش باشه
و برای همین قرار شد امروز عصر همراه با جیمین پدر و مادرش رو بدرقه کنن
نگاهی به ساعت روی میزش کرد یکی دو ساعت دیگه موقع پرواز پدر و مادرش بود و جیمین هنوز خونه نیومده بود
توی همین فکرا بود که صدای باز شدن در ورودی رو شنید با فکر با اینکه جیمینه با سرعت از اتاق خارج شد و به سمت سالن رفت اما برخلاف انتظارش با هه یونگ مواجه شد که یکی از کارکنان درجه یکه جیمین بود
شاید با دیدن اون به جای جیمین نگرانی بدی بهش هجوم اورد اما سعی کرد اون نگرانی رو کمتر نشون بده و با لحن عادی گفت : جیمین کجاست فکر کنم باید تا الا میومد
_ایشون گفتن که امروز کنی دیر تر به خونه میان و به خانم یوری بگم که نگرانشون نشن
_که اینطور ممنون که خبر دادی میتونی بری
part 60
ویو جیمین
اون شب بعد از خوردن شام به اتاق برگشتیم من روی تخت نشسته بودم و یوری هم روی صندلی نشسته بود و مشغول شونه زدن موهاش بود
نمیدونم چرا اما با دیدن یوری یاد گذشته میوفتادم البته باید سعی میکردم گذشته رو ومتر مرور کنم اما نمیتونستم... با یاد اوری اینکه اوایل ازدواجمون چقدر بهش سخت میگرفتم و چقدر با حرفام اذیتش میکردم قلب درد میگرفت من چیکار کرده بودم با عشق زندگیم
شاید اگه همون موقع واقعیت رو میگفت هیچ وقت اونجور کار هایی نمیکرد
با بالا پایین شدن تخت از فکر و خیال بیرون اومدم یوری کنار نشسته بود و بهم زل زده بودد
نگاهم رو بهش دادم که با دیدن چهرم تک خنده ی ریزی کرد بعد دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت : چی ذهنت رو انقدر در گیر کرده که به اطرافت توجه ای نداری
از حرفش لبخندی روی لبم نشست و گفتم : بنظرت کی میتونه ذهن منو درگیر خودش کنه
حالت چهرش کمی تغییر کرد و دوباره گفت : نکنه باز اتفاقی افتاده
با این حرفش حلقه ی دستاش و باز کردم و اونو به خودم نزدیک تر کردم طوری که فاصله ی صورتامون فقط چند سانت بود بعد با لحن ارومی گفتم : چرا نفوذ بعد میرنی ....کی به غیر از تو میتونه انقدر ذهن منو درگیر کنه مین یوری
بعدم بوسه ی ای روی لباش گذاشتم که انگادی کمی توی شک رفت ولی بعد به خودش اومد کمی فاصله گرفت و بعد اروم روی تخت دراز کشید ... اروم کنارش دراز کشیدم و اونو توی بغلم جا دادم بعدم همونطور موهاشو نوازش میکردم گفتم : بهتره بخوابی فردا مجبوری که به شرکت بری وگرنه ممکنه پروژه ات رو از دست بدی
خودش رو بیشتر به سینم فشورد و گفت : اره حق با توعه من برای اون پروژه خیلی زحمت کشیدم بهتره اخراشو با تنبلی به فنا ندم
با جمله ی اخرش تک خنده ای کردم و بعدم بوسه ای روی ماهاش زدم و گفتم : خوبه پس بهتره بخوابی شب بخیر
اروم چشماشو بست و گفت : شب توعم بخیر
هفته ای به همین روال گذشت روز به روز رابطه ی جیمین یوری بهتر میشد دیگه چیزی نبود که جلوی رابطشون رو بگیره
جیمین چند وقتی بود که ساخت و ساز اون پروژه ش رو شروع کرده بود و تونسته بود به خوبی اون رو به جلو ببره
و یوری ام بلاخره پروژش رو ارائه داده بود و تونسته بود پروژه اش رو به خوبی بین مردم رواج بده و به فروش بالایی هم رسیده بود
یوری سوار ماشینش بود و داشت به سمت خونه بر میگشت چند وقتی بود که جیمین زود تر به خونه بر میگشت و می تونست وقتش رو بیشتر با اون بگذرونه
اون روز به محص رسیدن به خونه به سراغ حموم رفت و بعد از گرفتن یه دوش از حموم بیرون اومد
اون روز کمی با روز های دیگه متفاوت بود شاید هم غم خاصی رو داشت قرار بود امرور پدر و مادرش به ایتالیا برن اون تا حالا دوریه هر دوشون رو تحمل نکرده بود
البته الا جیمین بود که کنارش باشه
و برای همین قرار شد امروز عصر همراه با جیمین پدر و مادرش رو بدرقه کنن
نگاهی به ساعت روی میزش کرد یکی دو ساعت دیگه موقع پرواز پدر و مادرش بود و جیمین هنوز خونه نیومده بود
توی همین فکرا بود که صدای باز شدن در ورودی رو شنید با فکر با اینکه جیمینه با سرعت از اتاق خارج شد و به سمت سالن رفت اما برخلاف انتظارش با هه یونگ مواجه شد که یکی از کارکنان درجه یکه جیمین بود
شاید با دیدن اون به جای جیمین نگرانی بدی بهش هجوم اورد اما سعی کرد اون نگرانی رو کمتر نشون بده و با لحن عادی گفت : جیمین کجاست فکر کنم باید تا الا میومد
_ایشون گفتن که امروز کنی دیر تر به خونه میان و به خانم یوری بگم که نگرانشون نشن
_که اینطور ممنون که خبر دادی میتونی بری
۹.۴k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.