بی رحم
#بی_رحم
part 59
ویو جیمین
کل اون روز درگیر پرونده های زمین بودم چون اون زمین رو به صورت قاچاقی خریده بودم کارم خیلی سخت تر شده بود
خیلی وقت بود مشعول کار های اولیه بودم و بلاخره امروز تموم شد
از فردا کار ساخت و ساز شروع میشد ولی نمیدونم چرا هنوز حس خوبی به اون هیون اوک نداشتم از دیشب خبری ازش نبود
دیشب یه دفعه ای بهم زنگ زد و گفت که به جای همیشگیمون برم ... فکر کردم لابد کار مهمی داره اما بر خلاف انتطارم فقط منو تا اونجا کشیده بود که درباره ی شراکت با همون صاحب قبلی این زمین باهم حرف بزنه ... اما من تا همین الانن که با اون دست شراکت دادم ریسک بزرگی کردم چه برسه با یکی دیگه به هیچ وجع باز ریسکی به این بزرگی نمیکنم ... از همون اولم همیشه به این باور بودم که هر چی کارام رو کمتر با بقیه در میون بزارم و خودم تنهایی اونا رو انجام بدم درست تر پیش میره فقط یبار یه کاریم رو به هه یونگ سپردم و همون رو هم به فنا داد اخرشم نتونستم بفهمم کار کی بوده
با یاد اوری اون اتفاق دوباره اعصبی شدم اما چیکار میتونستم انجام بدم
همینجوری مشغول کار های اون ساختمون بودم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم هیون اوک نفسم رو کلافه بیرون دادم عجب غلطی کردم با این یارو دست شراکت دادم
تماس رو وصل کردم که صداش پشت تلفن پخش شد
_سلام بر پارک جیمین بهت زنگ نزنم که خبری از ما نمیگیری
_سریع بگو چیکار داری سرم شلوغه حوصله مسخره بازیاتو ندارم
_باشه باشه ... جانگ داجونگ چند دقیقه پیش بهم زنگ زد
_خب
_از دیشب مدام اسرار داره که اون زمین رو دوباره بخره میگه که نطرم بابت فروش زمین عوص شد
_ اون زمین رو پس نمیدم میدونی بعد از یه عالمه دردسر تونستم بلاخره اونو به یه منطقه ی تجاری خوب تبدیل کنم
_اما گفت که با هر قیمتی اونو میخره
_این زمین الا ارزشش خیلی بالا رفته با هیچ چیزی جاگزینش نمیکنم اگه بتونم خوب از این زمین استفاده کنم میتونم در اینده اینجا رو به یکی بزرگترین و مهم ترین ساختمون های کره ی جنوبی تبدیل کنم
_که اینطور پس بهش بگم اون زمین رو پس نمیدیم
_اره همین کار رو کن
بدون اینکه دیگه حرفی از اون بشنوم گوشی رو قطع کردم
نمیدونم چرا اما همش یه حس بدی بهش دارم احسای میکنم دستش با اون جانگ داجونگ توی یه کاسه هست باید مراقب باشم
ویو یوری
مادرم زنگ زد و گفت که هفته ی اینده قراره یه سفر به فرانسه برن
نمی تونستم بگم دلم براشون تنگ نمیشه اما خب بلاخره اونا هم به یه سفر نیاز دارن
نگاهی به ساعت انداختم حدود ساعت ۱۰ شب بود جیمین دیگه باید تا الا میومد پس چرا نیومده
افف همیشع بخاطر این کاراش تا دیر وقت بیرون از خونه بود
یعنی انقدر کاراش براش مهمه که بیشتر وقتش رو صرف اونا میکنه
خدمتکارا شام رو اماده کرده بودن اما منتظر بودم تا جیمین بیاد
حدود ساعت یازده شب بود خبری از جیمین نبود چند باری خواستم بهش زنگ بزنم اما نمیدونم چرا از کارم منصرف شدم
با صدای چرخیدن کلید توی در به این امید که جیمین باشه از روی کاناپه بلند شدم و به سمت در رفتم با باز شدن در جیمین توی چهار چوب دیده شد فکر کنم همون لحطه چشمام برق زد دلم میخواست بغلش کنم و شاکیانه بهش بگم که چرا انقدر دیر کرده اما فقط بهش سلام کرد وسایلاش رو ازش گرفتم
معلوم بود خیلی خستست برای همین زیاد دم در معطلش نکردم و بهش گفتم که بره و یه دوش بگیره و بعدم برای خوردن شام به پایین بیاد درسته دیر وقت بود ولی معلوم بود از بعد از نهار هیجی نخورده
بعد از رفتنش به سمت اتاق به سمت اشپز خونه رفتم و مشغول چیدن میز شام شدم
part 59
ویو جیمین
کل اون روز درگیر پرونده های زمین بودم چون اون زمین رو به صورت قاچاقی خریده بودم کارم خیلی سخت تر شده بود
خیلی وقت بود مشعول کار های اولیه بودم و بلاخره امروز تموم شد
از فردا کار ساخت و ساز شروع میشد ولی نمیدونم چرا هنوز حس خوبی به اون هیون اوک نداشتم از دیشب خبری ازش نبود
دیشب یه دفعه ای بهم زنگ زد و گفت که به جای همیشگیمون برم ... فکر کردم لابد کار مهمی داره اما بر خلاف انتطارم فقط منو تا اونجا کشیده بود که درباره ی شراکت با همون صاحب قبلی این زمین باهم حرف بزنه ... اما من تا همین الانن که با اون دست شراکت دادم ریسک بزرگی کردم چه برسه با یکی دیگه به هیچ وجع باز ریسکی به این بزرگی نمیکنم ... از همون اولم همیشه به این باور بودم که هر چی کارام رو کمتر با بقیه در میون بزارم و خودم تنهایی اونا رو انجام بدم درست تر پیش میره فقط یبار یه کاریم رو به هه یونگ سپردم و همون رو هم به فنا داد اخرشم نتونستم بفهمم کار کی بوده
با یاد اوری اون اتفاق دوباره اعصبی شدم اما چیکار میتونستم انجام بدم
همینجوری مشغول کار های اون ساختمون بودم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم هیون اوک نفسم رو کلافه بیرون دادم عجب غلطی کردم با این یارو دست شراکت دادم
تماس رو وصل کردم که صداش پشت تلفن پخش شد
_سلام بر پارک جیمین بهت زنگ نزنم که خبری از ما نمیگیری
_سریع بگو چیکار داری سرم شلوغه حوصله مسخره بازیاتو ندارم
_باشه باشه ... جانگ داجونگ چند دقیقه پیش بهم زنگ زد
_خب
_از دیشب مدام اسرار داره که اون زمین رو دوباره بخره میگه که نطرم بابت فروش زمین عوص شد
_ اون زمین رو پس نمیدم میدونی بعد از یه عالمه دردسر تونستم بلاخره اونو به یه منطقه ی تجاری خوب تبدیل کنم
_اما گفت که با هر قیمتی اونو میخره
_این زمین الا ارزشش خیلی بالا رفته با هیچ چیزی جاگزینش نمیکنم اگه بتونم خوب از این زمین استفاده کنم میتونم در اینده اینجا رو به یکی بزرگترین و مهم ترین ساختمون های کره ی جنوبی تبدیل کنم
_که اینطور پس بهش بگم اون زمین رو پس نمیدیم
_اره همین کار رو کن
بدون اینکه دیگه حرفی از اون بشنوم گوشی رو قطع کردم
نمیدونم چرا اما همش یه حس بدی بهش دارم احسای میکنم دستش با اون جانگ داجونگ توی یه کاسه هست باید مراقب باشم
ویو یوری
مادرم زنگ زد و گفت که هفته ی اینده قراره یه سفر به فرانسه برن
نمی تونستم بگم دلم براشون تنگ نمیشه اما خب بلاخره اونا هم به یه سفر نیاز دارن
نگاهی به ساعت انداختم حدود ساعت ۱۰ شب بود جیمین دیگه باید تا الا میومد پس چرا نیومده
افف همیشع بخاطر این کاراش تا دیر وقت بیرون از خونه بود
یعنی انقدر کاراش براش مهمه که بیشتر وقتش رو صرف اونا میکنه
خدمتکارا شام رو اماده کرده بودن اما منتظر بودم تا جیمین بیاد
حدود ساعت یازده شب بود خبری از جیمین نبود چند باری خواستم بهش زنگ بزنم اما نمیدونم چرا از کارم منصرف شدم
با صدای چرخیدن کلید توی در به این امید که جیمین باشه از روی کاناپه بلند شدم و به سمت در رفتم با باز شدن در جیمین توی چهار چوب دیده شد فکر کنم همون لحطه چشمام برق زد دلم میخواست بغلش کنم و شاکیانه بهش بگم که چرا انقدر دیر کرده اما فقط بهش سلام کرد وسایلاش رو ازش گرفتم
معلوم بود خیلی خستست برای همین زیاد دم در معطلش نکردم و بهش گفتم که بره و یه دوش بگیره و بعدم برای خوردن شام به پایین بیاد درسته دیر وقت بود ولی معلوم بود از بعد از نهار هیجی نخورده
بعد از رفتنش به سمت اتاق به سمت اشپز خونه رفتم و مشغول چیدن میز شام شدم
۹.۵k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.