ع҉ش҉ق҉ت҉و҉ ҉ب҉ه҉م҉ ҉ث҉ا҉ب҉ت҉ ҉ک҉ن҉
ع҉ش҉ق҉ت҉و҉ ҉ب҉ه҉م҉ ҉ث҉ا҉ب҉ت҉ ҉ک҉ن҉
Part7
پ ک:کیم ات دختر جونگهیون(بابای ات)داخل خوابگاه زندگی میکنه ۲۰ سالشه مهربونه خوشگله و یه دوست صمیمی داره
کوک:عاااا مرسی بابا فکر کنم یه چند وقتی باهاش بیرون رفته باشم
پ ک:این که خیلی خوبه فردا ساعت ۴ میخواد بره به پدر بزرگش سر بزنه توهم اون موقع میدوزدیش اوکی
کوک:باش
(تلفونو قطع کرد سیم کارتو هم سوخت)
*فردا ساعت ۳و نیم بعد از ظهر *
از زبان ات
ات: امروز میخواستم برم پیش پدر بزرگم خیلی دلم براش تنگ شده بعد از فوت مامانم خیلی کم میرم بهش سر میزنم
پس یه لباس خوشگل لش پوشیدم و رفتم بیرون از خوابگاه ..... عااا خدا بیرون از اون زندان خیلی خوبه (منظورش خوابگاست )
همینجوری داشتم میرفتم احساس کردم یه نفر پشتمه برگشتم یه نگاه به پشت کردم ولی هیچ کس نبود فکر کنم دیوونه شدم
همینکه سرمو برگدوندم یه چیزی جلو دهنم احساس کردم ..... *سیاهی*
#قربان اوردیمش
_خوبه ... میتونید برید
از زبان کوک:رفتم توی اتاقی که برای ات درست کرده بودن
رفتم پیش ات خیلی ناز خوابیده بود
عااا کوک به خودت بیا چی داری میگی
ولیی خداییشش لباساش خیلی خوب بودن
از زبان ات:با حس سردرد از خواب پاشدم یه نگاه به اینور و اونور کردم یکمی ویندوزم بیاد بالا ات:اینجا کجاست
-خونه خودمون
+چییی میگییی من شمارو ...... عااا کوک تویی
من اینجا چیکار میکنم ؟ اینجا کجاست ؟اصن کی منو اورده ؟ ساعت چنده؟
_دختر نفس بگیر برات میگم
ببین برای سوال اول تو. باید بگم که تو تویه خونه منی و بادیگاردام تورو اوردن و ساعت ۷ و نیمه
+چییی ۷ و نیم...... وایی نه ساعت ۸ باید خوابگاه باشم وایی الان چیکار کنم من باید برم پاشدم که برم که کوک دستمو گرفت
_ات تو باید اینجا بمونی من . من . من ..... ترو دوست دارم پس باید کنار من بشای و خابگاهم ... دیگه به خوابگاه نمیری
+چیییی تو منو.. _اره من ترو دوست دارم
+ولی خواب.......
-دیگه هیچ حرفی نزن الان هم لباسات رو عوض کن داخل اون کمده و بیا پایین تا غذا بخوریم باشه
+.......باشه
Part7
پ ک:کیم ات دختر جونگهیون(بابای ات)داخل خوابگاه زندگی میکنه ۲۰ سالشه مهربونه خوشگله و یه دوست صمیمی داره
کوک:عاااا مرسی بابا فکر کنم یه چند وقتی باهاش بیرون رفته باشم
پ ک:این که خیلی خوبه فردا ساعت ۴ میخواد بره به پدر بزرگش سر بزنه توهم اون موقع میدوزدیش اوکی
کوک:باش
(تلفونو قطع کرد سیم کارتو هم سوخت)
*فردا ساعت ۳و نیم بعد از ظهر *
از زبان ات
ات: امروز میخواستم برم پیش پدر بزرگم خیلی دلم براش تنگ شده بعد از فوت مامانم خیلی کم میرم بهش سر میزنم
پس یه لباس خوشگل لش پوشیدم و رفتم بیرون از خوابگاه ..... عااا خدا بیرون از اون زندان خیلی خوبه (منظورش خوابگاست )
همینجوری داشتم میرفتم احساس کردم یه نفر پشتمه برگشتم یه نگاه به پشت کردم ولی هیچ کس نبود فکر کنم دیوونه شدم
همینکه سرمو برگدوندم یه چیزی جلو دهنم احساس کردم ..... *سیاهی*
#قربان اوردیمش
_خوبه ... میتونید برید
از زبان کوک:رفتم توی اتاقی که برای ات درست کرده بودن
رفتم پیش ات خیلی ناز خوابیده بود
عااا کوک به خودت بیا چی داری میگی
ولیی خداییشش لباساش خیلی خوب بودن
از زبان ات:با حس سردرد از خواب پاشدم یه نگاه به اینور و اونور کردم یکمی ویندوزم بیاد بالا ات:اینجا کجاست
-خونه خودمون
+چییی میگییی من شمارو ...... عااا کوک تویی
من اینجا چیکار میکنم ؟ اینجا کجاست ؟اصن کی منو اورده ؟ ساعت چنده؟
_دختر نفس بگیر برات میگم
ببین برای سوال اول تو. باید بگم که تو تویه خونه منی و بادیگاردام تورو اوردن و ساعت ۷ و نیمه
+چییی ۷ و نیم...... وایی نه ساعت ۸ باید خوابگاه باشم وایی الان چیکار کنم من باید برم پاشدم که برم که کوک دستمو گرفت
_ات تو باید اینجا بمونی من . من . من ..... ترو دوست دارم پس باید کنار من بشای و خابگاهم ... دیگه به خوابگاه نمیری
+چیییی تو منو.. _اره من ترو دوست دارم
+ولی خواب.......
-دیگه هیچ حرفی نزن الان هم لباسات رو عوض کن داخل اون کمده و بیا پایین تا غذا بخوریم باشه
+.......باشه
۲.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.