اشک حسرت پارت۷۳
#اشک حسرت #پارت۷۳
سعید :
متعجب بودم از این حرف من روی هم رفته تو این مدت فقط سه بار پانیذ رو دیده بودم اونوقت مادر آیدین چطور می گفت من پانیذ رو می خوام ؟؟؟
- افرا خانم شما پانیذ رو از کجا می شناسید ؟
افرا خانم : چرا نشناسم دختر دایی ات هست همه می دونن با دایی ات معامله کردی بخاطر پول دخترشو بگیری
انگار که آتیشم زده باشن گفتم : چی ؟ کی گفته ؟!
آیدین : من میگم تو که بخاطر پول خودت رو فروختی دور آسمانم خط می کشیدی
امید : راست میگه سعید ؟
- نه این حرف دروغه پانیذ تو بگو
پانیذ متعجب گفت : سعید حسابدار بابام شده کی این حرفا رو زده ؟
- خوب معلومه ایشون خودشون اعتراف می کنن
به آیدین اشاره کردم کردم که پوزخندی زد وگفت : تعجب می کنم براتون سوال نشده سعیدی که هشتش گروه نه اش بود حالا چطور ماشین ملیاردی زیر پاشه داداششو می خواد بفرسته خارج از کشور مادرش ....
- خفه شو آیدین تو دیگه چقدر نامردی
رفتم طرفش تا امید خواست بگیرم با مشت زدم تو دهنش دلم خنک شد این دوست بود یا مار خش خط خالی که بخاطر حوسش که اسم عشق رو گذاشته بود روش دوستاشو می فروخت
امید : خجالت بکشید اینجا بیمارستانه سعید حال مادرت رو نمی بینی
- تو نمی بینی داره به من تهمت می زنه خیلی پستی آیدین گمشو بیرون دیگه هیچ وقت نمی خوام ببینمت شما هم بفرما افرا خانم زودتر
به در اشاره کردم آسمان نگاهم می کرد نکنه اینم بخواد حرفای آیدین رو باور کنه اونا که رفتن آسمان گفت : داداش ما هم بریم
امید : صبر کن سعید بیا
هم زمان پرستاری اومد وگفت وقت ملاقات تموم شده همه رفتیم بیرون امید دستمو گرفت وکشوندم یه گوشه وگفت : سعید آیدین چی میگه
- دروغ میگه
امید : پس این ماشین مدل بالا چیه؟
- چی میگی امید داره باورم میشه دشمنتون بودم نه رفیق نه برادر
امید : فقط سوال کردم سعید این دختر دایی ات تا حالا کجا بوده یهو پیداش شده
- واسه خودم متسفم با داشتن همچین دوستایی که بعد از چند سال اینجوری منو شناختن امید من همون سعیدم دلیلی نداره چون آسمان رو دوست داشتم والان یه ماشین مدل بالا زیر پامه عوض شده باشم امید تو دیگه چرا میگیم آیدین چون آسمان رو دوست داشته این کارو کرده چرا.بام...
حرفمو برید وگفت : دقیقا همین وقتی می دونستی آیدین آسمان رو دوست داره تو چرا اومدی جلو وبه آسمان امیدواری دادی
- داداش من به ایشون دیگه حسی ندارم
انگار آب سرد ریخته باشن روم لرزیدم وبرگشتم طرف آسمان
حتا نمی تونستم حرف بزنم
امید : قید آسمان رو بزن سعید شاید اینجوری همه چیز برگشت به عقب پانیذم دختر م...
- تو نمی خواد نظر بدی ...آسمان تو چی داری میگی ...
امید بین خودم وآسمان قرار گرفت وگفت : تو نمی تونی اینجوری با آسمان حرف بزنی وبهش فشار بیاری
سعید :
متعجب بودم از این حرف من روی هم رفته تو این مدت فقط سه بار پانیذ رو دیده بودم اونوقت مادر آیدین چطور می گفت من پانیذ رو می خوام ؟؟؟
- افرا خانم شما پانیذ رو از کجا می شناسید ؟
افرا خانم : چرا نشناسم دختر دایی ات هست همه می دونن با دایی ات معامله کردی بخاطر پول دخترشو بگیری
انگار که آتیشم زده باشن گفتم : چی ؟ کی گفته ؟!
آیدین : من میگم تو که بخاطر پول خودت رو فروختی دور آسمانم خط می کشیدی
امید : راست میگه سعید ؟
- نه این حرف دروغه پانیذ تو بگو
پانیذ متعجب گفت : سعید حسابدار بابام شده کی این حرفا رو زده ؟
- خوب معلومه ایشون خودشون اعتراف می کنن
به آیدین اشاره کردم کردم که پوزخندی زد وگفت : تعجب می کنم براتون سوال نشده سعیدی که هشتش گروه نه اش بود حالا چطور ماشین ملیاردی زیر پاشه داداششو می خواد بفرسته خارج از کشور مادرش ....
- خفه شو آیدین تو دیگه چقدر نامردی
رفتم طرفش تا امید خواست بگیرم با مشت زدم تو دهنش دلم خنک شد این دوست بود یا مار خش خط خالی که بخاطر حوسش که اسم عشق رو گذاشته بود روش دوستاشو می فروخت
امید : خجالت بکشید اینجا بیمارستانه سعید حال مادرت رو نمی بینی
- تو نمی بینی داره به من تهمت می زنه خیلی پستی آیدین گمشو بیرون دیگه هیچ وقت نمی خوام ببینمت شما هم بفرما افرا خانم زودتر
به در اشاره کردم آسمان نگاهم می کرد نکنه اینم بخواد حرفای آیدین رو باور کنه اونا که رفتن آسمان گفت : داداش ما هم بریم
امید : صبر کن سعید بیا
هم زمان پرستاری اومد وگفت وقت ملاقات تموم شده همه رفتیم بیرون امید دستمو گرفت وکشوندم یه گوشه وگفت : سعید آیدین چی میگه
- دروغ میگه
امید : پس این ماشین مدل بالا چیه؟
- چی میگی امید داره باورم میشه دشمنتون بودم نه رفیق نه برادر
امید : فقط سوال کردم سعید این دختر دایی ات تا حالا کجا بوده یهو پیداش شده
- واسه خودم متسفم با داشتن همچین دوستایی که بعد از چند سال اینجوری منو شناختن امید من همون سعیدم دلیلی نداره چون آسمان رو دوست داشتم والان یه ماشین مدل بالا زیر پامه عوض شده باشم امید تو دیگه چرا میگیم آیدین چون آسمان رو دوست داشته این کارو کرده چرا.بام...
حرفمو برید وگفت : دقیقا همین وقتی می دونستی آیدین آسمان رو دوست داره تو چرا اومدی جلو وبه آسمان امیدواری دادی
- داداش من به ایشون دیگه حسی ندارم
انگار آب سرد ریخته باشن روم لرزیدم وبرگشتم طرف آسمان
حتا نمی تونستم حرف بزنم
امید : قید آسمان رو بزن سعید شاید اینجوری همه چیز برگشت به عقب پانیذم دختر م...
- تو نمی خواد نظر بدی ...آسمان تو چی داری میگی ...
امید بین خودم وآسمان قرار گرفت وگفت : تو نمی تونی اینجوری با آسمان حرف بزنی وبهش فشار بیاری
۵.۲k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.