اشک حسرت پارت ۷۱
#اشک حسرت #پارت ۷۱
آسمان :
متعجب از حرف امید گفتم : جواب من رو می دونید گفتم نه
امید : آیدین رو که نمی خوای سعید رو چرا تو که دوسش داشتی مادرآیدینم زنگ زده گفته بیان خواستگاری
- اومدن من از اینجا میرم درک کن امید سعیدم الان فقط احساس دلسوزی داره کسی نمی تونه تو یه ماه کمتر عاشق بشه بهش بگو ادای عاشقا رو در نیار نمی خوام زن اون بشم که فردا بلایی که سرم اومده رو بکوبونه تو سرم
امید عصبی گفت : اولا سعید اینجوری نیست دوما با این آبرو ریزی یازن سعید میشی یا آیدین این دیگه میل خودته حالا هم پیاده شو وقت ملاقات داره تموم میشه
از ماشین در اومدیم ورفتیم تو بیمارتان واتاق خاله مهتاب هدیه با دیدنمون لبخند زدو گفت : خوش اومدین
یه مردم بود که اولین بار دیده بودمش که شباهت اجیبی بین اونو سعید بود
- هدیه این مرد کیه
هدیه : دایی ام بهمن
- سلام
برگشتم طرف در یه دختر ظریف وخوش سیما که همراه سعید اومد تو اتاق یه دست گل بزرگم تو دستش بود که داد به هدیه وباهاش رو بوسی کرد بعد منو نگاه کرد که هدیه گفت : خواهر امید
دختره با لبخند نگاهم کرد خیلی قیافه اش معصوم ودوست داشتنی بود بعدم رفت کنار خاله مهتاب وگفت : عمه جان بهتر شدین
تازه فهمیدم دختر دایی سعید همون که آیدین می گفت سعید اونو می خواد وبا اون ازدواج می کنه سعید رو نگاه کردم دلخور نگاهم می کرد سرمو پایین انداختم آخر دوست داشتن من به کجا ختم شده بود به بی آبرویی که آیدین به سرم آورده بود .
دختده اومد کنارمون پدرش داشت نگاهمون می کرد مخصوصا منو وگفت : پانیذ دخترم
پانیذ اروم گفت : بله بابا
دایی سعید سری تکون داد وگفت : میرم جایی چند وقت نیستم همراه سعید وهدیه برو خونشون سعید پانیذ دستت امانت چیزی لازم داشت ...
سعید :حتما دایی
مرده یعنی همون دایی سعید رفت وسعیدم همراهش رفت وباز من نگاهم به پانیذ بود اون خیلی از من سرتر بود وشانس بیشتری داشت که مال سعید بشه نه من که هیچی نداشتم به سعید تقدیم کنم حتا احساساتمم رو دفن کرده بودم از همینجا با دل شکسته ام آیدین رو نفرین کردم ولی انتقام سختی برا در نظر گرفته بودم
سعید برگشت ومن اصلا نگاهش نکردم می دیدم چقدر ناداحته ولی نمی خواستم با خود خواهی تمام پا بزارم رو همه چیز وزن اون بشم اونی که تا اسم آیدین میومد دیونه می شد چطور می تونست منو بخواد وبدتر از هر چیزی تهدید آیدین بود که اگه زن اون نشم عکس هام رو برای سعید می فرسته واسه همین موبایلم رو خاموش کردم دوباره نیاد تهدیدم کنه
آسمان :
متعجب از حرف امید گفتم : جواب من رو می دونید گفتم نه
امید : آیدین رو که نمی خوای سعید رو چرا تو که دوسش داشتی مادرآیدینم زنگ زده گفته بیان خواستگاری
- اومدن من از اینجا میرم درک کن امید سعیدم الان فقط احساس دلسوزی داره کسی نمی تونه تو یه ماه کمتر عاشق بشه بهش بگو ادای عاشقا رو در نیار نمی خوام زن اون بشم که فردا بلایی که سرم اومده رو بکوبونه تو سرم
امید عصبی گفت : اولا سعید اینجوری نیست دوما با این آبرو ریزی یازن سعید میشی یا آیدین این دیگه میل خودته حالا هم پیاده شو وقت ملاقات داره تموم میشه
از ماشین در اومدیم ورفتیم تو بیمارتان واتاق خاله مهتاب هدیه با دیدنمون لبخند زدو گفت : خوش اومدین
یه مردم بود که اولین بار دیده بودمش که شباهت اجیبی بین اونو سعید بود
- هدیه این مرد کیه
هدیه : دایی ام بهمن
- سلام
برگشتم طرف در یه دختر ظریف وخوش سیما که همراه سعید اومد تو اتاق یه دست گل بزرگم تو دستش بود که داد به هدیه وباهاش رو بوسی کرد بعد منو نگاه کرد که هدیه گفت : خواهر امید
دختره با لبخند نگاهم کرد خیلی قیافه اش معصوم ودوست داشتنی بود بعدم رفت کنار خاله مهتاب وگفت : عمه جان بهتر شدین
تازه فهمیدم دختر دایی سعید همون که آیدین می گفت سعید اونو می خواد وبا اون ازدواج می کنه سعید رو نگاه کردم دلخور نگاهم می کرد سرمو پایین انداختم آخر دوست داشتن من به کجا ختم شده بود به بی آبرویی که آیدین به سرم آورده بود .
دختده اومد کنارمون پدرش داشت نگاهمون می کرد مخصوصا منو وگفت : پانیذ دخترم
پانیذ اروم گفت : بله بابا
دایی سعید سری تکون داد وگفت : میرم جایی چند وقت نیستم همراه سعید وهدیه برو خونشون سعید پانیذ دستت امانت چیزی لازم داشت ...
سعید :حتما دایی
مرده یعنی همون دایی سعید رفت وسعیدم همراهش رفت وباز من نگاهم به پانیذ بود اون خیلی از من سرتر بود وشانس بیشتری داشت که مال سعید بشه نه من که هیچی نداشتم به سعید تقدیم کنم حتا احساساتمم رو دفن کرده بودم از همینجا با دل شکسته ام آیدین رو نفرین کردم ولی انتقام سختی برا در نظر گرفته بودم
سعید برگشت ومن اصلا نگاهش نکردم می دیدم چقدر ناداحته ولی نمی خواستم با خود خواهی تمام پا بزارم رو همه چیز وزن اون بشم اونی که تا اسم آیدین میومد دیونه می شد چطور می تونست منو بخواد وبدتر از هر چیزی تهدید آیدین بود که اگه زن اون نشم عکس هام رو برای سعید می فرسته واسه همین موبایلم رو خاموش کردم دوباره نیاد تهدیدم کنه
۱۴.۳k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.