رمان عشق ممنوعه پارت ۸
رمان_عشق_ممنوعه پارت ۸
ویو کیوان
وقتی که بغلش کردم ترسی که داشت رو میدیدم خیلی آروم دلداریش دادم و بعد فیلم رو قطع کردم
کیوان : بسه دیگه فیلم نگاه نمیکنیم
کیمیا : و.و.ولی من نمیترسم
کیوان : معلومه ترسو خانم😂😐
کیمیا : آره باید اعتراف کنم من واقعا میترسم الانم حتی میترسم تنهایی برم تا اتاقم ، فک نکنم حتی شب از ترس خوابم ببره
کیوان : نظرت چیه تو اتاق من بخوابی؟
کیمیا: چاره ایی ندارم مجبورم پس باشه
کیوان : نه که منم خیلی دلم میخواد چون میترسی مجبوریم
چند مین بعد
(نویسنده : خب چون تخت کیوان دو نفره بود مجبور شدن رو یه تخت بخوابن . ایجان ایجان😂😂 )
کیوان : من رو زمین نمیخوابم کمر درد میگیرم تو برو رو زمین بخواب
کیمیا : پس کمره من از سنگه ؟ خب منم کمر درد میگیرم آدمم
کیوان : به من چه خیلی زورت میاد برو اتاقت
کیمیا : داداش😫( با حالت اخم و ناراحتی )
کیوان : باشه بابا تو برو رو تخت بخواب منم رو زمین میخوابم
کیمیا: اینجوری هم دلم نمیاد گناه داری
تخت دو نفره هس خب بیا با هم اونجا بخوابیم
کیوان : باشع چاره ایی نداریم
ویو کیمیا
خیلی خوابم میومد خوابیدم تو خواب بودم خواب وحشتناکی دیدم یهو از خواب پریدم چشام رو باز کردم دیدم کیوان منو تو بغلش گرفته یادم اومد کیوان عادت داره همیشه بالشتش رو بغل بگیره ولی ایندفعه بالشتش زیره سره منه واس همین منو بغل کرده منم بدم نمیومد( نویسنده : ایجان از خدا خواسته رو😂 نویسنده خیلی کرم داره به بزرگی خودتون ببخشید ) خیلی تشنم بود ولی کیوان منو جوری سخت بغل کرده بود که نمیتونستم حتی تکون بخورم .......
_________________________________________
پایان پارت ۸
امیدوارم خوشتون اومده باشه
میدونم کسی نمیخونه ولی خب🙃🤞
ویو کیوان
وقتی که بغلش کردم ترسی که داشت رو میدیدم خیلی آروم دلداریش دادم و بعد فیلم رو قطع کردم
کیوان : بسه دیگه فیلم نگاه نمیکنیم
کیمیا : و.و.ولی من نمیترسم
کیوان : معلومه ترسو خانم😂😐
کیمیا : آره باید اعتراف کنم من واقعا میترسم الانم حتی میترسم تنهایی برم تا اتاقم ، فک نکنم حتی شب از ترس خوابم ببره
کیوان : نظرت چیه تو اتاق من بخوابی؟
کیمیا: چاره ایی ندارم مجبورم پس باشه
کیوان : نه که منم خیلی دلم میخواد چون میترسی مجبوریم
چند مین بعد
(نویسنده : خب چون تخت کیوان دو نفره بود مجبور شدن رو یه تخت بخوابن . ایجان ایجان😂😂 )
کیوان : من رو زمین نمیخوابم کمر درد میگیرم تو برو رو زمین بخواب
کیمیا : پس کمره من از سنگه ؟ خب منم کمر درد میگیرم آدمم
کیوان : به من چه خیلی زورت میاد برو اتاقت
کیمیا : داداش😫( با حالت اخم و ناراحتی )
کیوان : باشه بابا تو برو رو تخت بخواب منم رو زمین میخوابم
کیمیا: اینجوری هم دلم نمیاد گناه داری
تخت دو نفره هس خب بیا با هم اونجا بخوابیم
کیوان : باشع چاره ایی نداریم
ویو کیمیا
خیلی خوابم میومد خوابیدم تو خواب بودم خواب وحشتناکی دیدم یهو از خواب پریدم چشام رو باز کردم دیدم کیوان منو تو بغلش گرفته یادم اومد کیوان عادت داره همیشه بالشتش رو بغل بگیره ولی ایندفعه بالشتش زیره سره منه واس همین منو بغل کرده منم بدم نمیومد( نویسنده : ایجان از خدا خواسته رو😂 نویسنده خیلی کرم داره به بزرگی خودتون ببخشید ) خیلی تشنم بود ولی کیوان منو جوری سخت بغل کرده بود که نمیتونستم حتی تکون بخورم .......
_________________________________________
پایان پارت ۸
امیدوارم خوشتون اومده باشه
میدونم کسی نمیخونه ولی خب🙃🤞
۱.۵k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.