نام رمان: تو آرزوی قلب منی
نام رمان: تو آرزوی قلب منی
نویسنده: نادیا عثمانی
ژانر:عاشقانه
تعداد صفحات: ۲۳۹
خلاصه رمان:
هلما دختر آرام و سر به زیریه که هیچ وقت پیش نیامده بود روی حرف پدر یا مادرش حرفی بزند. روزی که پدرش با اصرار از او می خواهد تا با پسر یکی از عزیزترین دوستانش ازدواج کند به خاطر پدرش از عشقی که به تازگی در دلش جوانه می زد و رشد می کرد، می گذرد و این ازدواج ناخواسته را قبول می کند.
و زندگی مشترکش را با سامیار که پسر مغرور و خود شیفته ای بوده شروع می کند. اما این بین اتفاقی رخ می دهد و زندگی هلما را از این رو به اون رو تغییر می دهد و منجر به جدایی او از سامیار می شود و…
بخشی از رمان:
شروع فصل سر سبز ترین سال بود و همه جا با شکوه و تازه شکوفه داده بود و نسیم خنکی که در حال وزیدن بود
گل ها را با تمام زیبایی و لطافتشان نوازش می کرد و بوی مطبوع اون ها رو به طبیعت و فضا هدیه می داد و مشام هر
بیننده ای را نوازش می کرد.
از پشت پنجره به اون همه زیبایی خدا دادی با قلبی غم زده غرق در افکار مبهم چشم دوخته بودم.
با حس سنگینی دستی روی شانه ام، لبخند تازه ای روی لبانم نشاندم و دست روی دست مادرم قرار دادم و با نرمی
نوازشش کردم.
– چی این قدر ذهنت رو مشغول کرده عزیز دلم؟
آهی از ته دل کشیدم و جواب دادم:
– به گل های توی باغ نگاه کن مامان ببین بابا چه قدر زحمت کشیده.
مادر هم به باغ چشم دوخت و با لبخند گفت:
– بله درسته پدرت از همون روز های اول جوونی اش عالقه ی زیادی به کاشت گل و گیاه داشت. دست گلش درد
نکنه باغ رو خیلی قشنگ کرده.
با حرفی که مادر در ادامه حرف هایش گفت بار دیگه غم مهمان دلم شد.
– عزیزم تو که هنوز آماده نیستی چیزی تا اومدن مهمون ها نمونده؟
باز به باغ چشم دوختم و با لحن آرومی جواب دادم:
– من که آماده ام مامان جون.
انگار که مادر متوجه غم درونم شده بود دستم رو گرفت و با مهربونی پرسید:
– چرا مثل هر دختری که به خاطر همچین روزی سر از پا نمی شناسه خوش حال نیستی اگه دلت راضی به این
وصلت نیست من میرم و باز هم با پدرت صحبت می کنم.
لبخندی که بیش تر با نیشخند شباهت داشت روی لب هایم نشست و گفتم:
– نه مامان قربونت برم چرا راضی نباشم؟
– چون احساس می کنم اصال خوش حال نیستی نسترن رو ندیدی وقتی مهیار خواست بیاد خواستگاریش از فرط
خوش حالی روی پایش بند نبود؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d9%88-%d8%a2%d8%b1%d8%b2%d9%88%db%8c-%d9%82%d9%84%d8%a8-%d9%85%d9%86%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#جذاب #عاشقانه
نویسنده: نادیا عثمانی
ژانر:عاشقانه
تعداد صفحات: ۲۳۹
خلاصه رمان:
هلما دختر آرام و سر به زیریه که هیچ وقت پیش نیامده بود روی حرف پدر یا مادرش حرفی بزند. روزی که پدرش با اصرار از او می خواهد تا با پسر یکی از عزیزترین دوستانش ازدواج کند به خاطر پدرش از عشقی که به تازگی در دلش جوانه می زد و رشد می کرد، می گذرد و این ازدواج ناخواسته را قبول می کند.
و زندگی مشترکش را با سامیار که پسر مغرور و خود شیفته ای بوده شروع می کند. اما این بین اتفاقی رخ می دهد و زندگی هلما را از این رو به اون رو تغییر می دهد و منجر به جدایی او از سامیار می شود و…
بخشی از رمان:
شروع فصل سر سبز ترین سال بود و همه جا با شکوه و تازه شکوفه داده بود و نسیم خنکی که در حال وزیدن بود
گل ها را با تمام زیبایی و لطافتشان نوازش می کرد و بوی مطبوع اون ها رو به طبیعت و فضا هدیه می داد و مشام هر
بیننده ای را نوازش می کرد.
از پشت پنجره به اون همه زیبایی خدا دادی با قلبی غم زده غرق در افکار مبهم چشم دوخته بودم.
با حس سنگینی دستی روی شانه ام، لبخند تازه ای روی لبانم نشاندم و دست روی دست مادرم قرار دادم و با نرمی
نوازشش کردم.
– چی این قدر ذهنت رو مشغول کرده عزیز دلم؟
آهی از ته دل کشیدم و جواب دادم:
– به گل های توی باغ نگاه کن مامان ببین بابا چه قدر زحمت کشیده.
مادر هم به باغ چشم دوخت و با لبخند گفت:
– بله درسته پدرت از همون روز های اول جوونی اش عالقه ی زیادی به کاشت گل و گیاه داشت. دست گلش درد
نکنه باغ رو خیلی قشنگ کرده.
با حرفی که مادر در ادامه حرف هایش گفت بار دیگه غم مهمان دلم شد.
– عزیزم تو که هنوز آماده نیستی چیزی تا اومدن مهمون ها نمونده؟
باز به باغ چشم دوختم و با لحن آرومی جواب دادم:
– من که آماده ام مامان جون.
انگار که مادر متوجه غم درونم شده بود دستم رو گرفت و با مهربونی پرسید:
– چرا مثل هر دختری که به خاطر همچین روزی سر از پا نمی شناسه خوش حال نیستی اگه دلت راضی به این
وصلت نیست من میرم و باز هم با پدرت صحبت می کنم.
لبخندی که بیش تر با نیشخند شباهت داشت روی لب هایم نشست و گفتم:
– نه مامان قربونت برم چرا راضی نباشم؟
– چون احساس می کنم اصال خوش حال نیستی نسترن رو ندیدی وقتی مهیار خواست بیاد خواستگاریش از فرط
خوش حالی روی پایش بند نبود؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d9%88-%d8%a2%d8%b1%d8%b2%d9%88%db%8c-%d9%82%d9%84%d8%a8-%d9%85%d9%86%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#جذاب #عاشقانه
۱۱.۰k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.