(اسنایل ات برای مراسم)
(اسنایل ات برای مراسم)
فریبp30
🐰🐨🐿🐯🐹🐥🐱چییییی!!!!!
🐯اع پس همون زنی که تو حیات دیدمش ات بود پشمام
🐥پشم هایم
🐹چقد عوض شده
_ام اول از هر چیزی از تمومم فنام کسایی دوسم دارن حمایتم کردن ممنونم و اینکه این جایزه برای من خیلی با ارزشه همونطور که میدونید بعد چند سال دوباره فعالیتمو شروع کردم و از اینکه مدت زیادی از فعالیتم نگذشته و تونستم برنده این جایزه شم خیلی خوشحالم میکنه ممنونم
مراسم جوایز تموم شدو الان همه داشتن از مهمونی لذت میبردن
🐿ات واقعا یه جورایی تغییر کرده 🐱اره واقعا
همهداشتن از تغرات ات میگفتنو تعجب میکردن و این وسط تنها کسی که ساکت بود و به اتی که با بقیه داشت حرف میزد خیره شده بود کوک بود
اره تغییر کرده ولی اون دردو غم دردسر هنوز تو چشماش هست
ویو ات
میتونستم نگاه های کوک رو رو خودم احساس کنم وقتی موقع سخنرانی یهو چشمم بهش افتاد متوجه شدم چقد پیر شده دیگه اون بانی بودنش تو قیافش نیست به جای ی پیر مرد خسته هست دلم میخوام بدوعم و بغلش کنم ولی خب نمیشه تصمیمم گرفتم برن ی سلامی به اعضا کنم
_چطور بچه ها
میلای :اتتتتتت
همه یکی یکی با ات دستو بغل ماچ کردن و وقتی رسید به کوک ات دستشو دراز کرد و گفت
_تو حالت چطوره
کوک دستشو گرف و گفت
_منم خوبم و توعم معلومه خوبی
کوک چیز زیادی نمیگفت و یه جورایی معذب بپد که یهو ات گفت
_وای کوک لطفا انقدر معذب نباش راحت نیستم
_انگار گذشته یادت رفته _دیگه اونا گذشتن ببین چند سال شده پس بیخیال شو بیا باهم راحت باشیم مگه بچه ها
🐥اره دیگه گذشته ها گذشته بیاین راحت باشیم
ی نیم ساعتی گذشته بودو مهمونا کم کم داشتن میرفتن
دیلی دیلی دیلی(مثلا گوشی ات داره زنگ میخوره)
_ببخشید
_بله *خانوم کی میاید _تا نیم ساعت میرسم چطور *من باید شیف شب برم برای همین داشتم میپرسیدم
_اهان خوب زود میام *باشه خانوم
پایان تماس
_بچه من باید برم بیاین دوباره همو ببینیم دلم براتون خیلی تنگ شده بود
🐨باشه خدافظ
همه یکی یکی خدافظ کردن و ات رفت سمت درو اقای چانگ پیاده شدو در ماشینو باز کرد
ات داشت سوار میشد که یهو
فریبp30
🐰🐨🐿🐯🐹🐥🐱چییییی!!!!!
🐯اع پس همون زنی که تو حیات دیدمش ات بود پشمام
🐥پشم هایم
🐹چقد عوض شده
_ام اول از هر چیزی از تمومم فنام کسایی دوسم دارن حمایتم کردن ممنونم و اینکه این جایزه برای من خیلی با ارزشه همونطور که میدونید بعد چند سال دوباره فعالیتمو شروع کردم و از اینکه مدت زیادی از فعالیتم نگذشته و تونستم برنده این جایزه شم خیلی خوشحالم میکنه ممنونم
مراسم جوایز تموم شدو الان همه داشتن از مهمونی لذت میبردن
🐿ات واقعا یه جورایی تغییر کرده 🐱اره واقعا
همهداشتن از تغرات ات میگفتنو تعجب میکردن و این وسط تنها کسی که ساکت بود و به اتی که با بقیه داشت حرف میزد خیره شده بود کوک بود
اره تغییر کرده ولی اون دردو غم دردسر هنوز تو چشماش هست
ویو ات
میتونستم نگاه های کوک رو رو خودم احساس کنم وقتی موقع سخنرانی یهو چشمم بهش افتاد متوجه شدم چقد پیر شده دیگه اون بانی بودنش تو قیافش نیست به جای ی پیر مرد خسته هست دلم میخوام بدوعم و بغلش کنم ولی خب نمیشه تصمیمم گرفتم برن ی سلامی به اعضا کنم
_چطور بچه ها
میلای :اتتتتتت
همه یکی یکی با ات دستو بغل ماچ کردن و وقتی رسید به کوک ات دستشو دراز کرد و گفت
_تو حالت چطوره
کوک دستشو گرف و گفت
_منم خوبم و توعم معلومه خوبی
کوک چیز زیادی نمیگفت و یه جورایی معذب بپد که یهو ات گفت
_وای کوک لطفا انقدر معذب نباش راحت نیستم
_انگار گذشته یادت رفته _دیگه اونا گذشتن ببین چند سال شده پس بیخیال شو بیا باهم راحت باشیم مگه بچه ها
🐥اره دیگه گذشته ها گذشته بیاین راحت باشیم
ی نیم ساعتی گذشته بودو مهمونا کم کم داشتن میرفتن
دیلی دیلی دیلی(مثلا گوشی ات داره زنگ میخوره)
_ببخشید
_بله *خانوم کی میاید _تا نیم ساعت میرسم چطور *من باید شیف شب برم برای همین داشتم میپرسیدم
_اهان خوب زود میام *باشه خانوم
پایان تماس
_بچه من باید برم بیاین دوباره همو ببینیم دلم براتون خیلی تنگ شده بود
🐨باشه خدافظ
همه یکی یکی خدافظ کردن و ات رفت سمت درو اقای چانگ پیاده شدو در ماشینو باز کرد
ات داشت سوار میشد که یهو
۴.۳k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.