فریبp31
فریبp31
_چی میل داری
*هیچی ممنون
ات روی مبل نشست و یه یونا زل زد
*تو این مدت حالت خوب بود؟ تونستی با فوت بچت کنار بیای
_اره خوب بودم و خوبم حقیقتو زود قبول میکنم پس اره زود کنار اومدم باهاش تو چطور
*منم خوبم منم سه بار سقط جنین داشتم بعد اخریش دیگه نتونستم باردار شم
_متاسفم *توچرا متاسفی فک کنم این مجازات بدی هست که در حقت کردم
_بگذریم کارت حرفت؟
یونا نفس عمیقی کشید و گفت
*ات تو این 7 سال خیلی عذاب وجدان داشتم اومدم معذرت خواهی کنم میدونم دیر شده ولی بازم معذرت میخوام
_معذرت خواهید دیگه ارزشی نداره که به خوام قبولش کنم فقط اینو بدون که برام مهم نیست الانم پاشو برو به زندگیت با کوک بدون عذاب وجدان برس
*صب کن تو خبر نداری؟
_از چی؟ *منو کوک 2 سال بعد رفتنت بهم زدیم و کوک بعد اون نه با کسی وارد رابطه شد نه حالش مثل قبل شد ات کوک خیلی ناراحت و پشیمونه لطفا ببخشش
_اگه میخواد بخشیدشه باید خودش بیاد پیشم نه معشوقه سابقش الانم پا شو برو هنوز نمیتونم دیدنتو تحمل کنم
یونا چیزی نگفت و رفت
ات خودشو انداخت رو مبل و اه عمیقی کشید
*خانوم _اقای چانگ قرصمو بده
چانگ جعبه قرصی از کشوی میز کار ات برداش و با اب نزدیگ ات شد و قرص ات رو بهش داد
ات به حرفای یونا درباره کوک فک کرد و یاد قیافه کوک افتاد خستگی تو چشماش بغض تو صداش گودی زیر چشاش شاید یونا راست میگفت
*خانوم همین الان از مدرسه سول زنگ زدن گفتن دوباره دعواش شده
_اغغغغ باز دماغ کی رو شکسته بدو بریم
ویو تو راه
_اخه من نمیدونم این بچه به کی کشیده حرکی چپ نگاش میکنه میگره پارش میکنه
چانگ نگاه عمیقی به ات انداخت
_چیه؟ اونجوری نگام نکن درسته در گذشته یکم دست به زن داشتم ولی خب بی دلیل نبود که خدارو شکر الان مثل قبل نیستم
و دوباره چانگ نگاه عمیقی به ات انداخت
_حالا درسته هنوز یکم دهن کسایی که وقتی چپ نگام میکنن رو اسفالت میکنم ولی خب دلیل نمی... اصلا چرا دارم توضیح میدم حواست به جاده باشه
ویو مدرسه
ات وارد اتاق مدیر شد و با دیدن صورت زخمی پسر بچه بهزور جلو خندشو گرفت و وقتی همه انتظار داشتن ات سر سول داد بزنه ات با خونسردی روی مبل نشست و گفت
_شما دوتا بچه بیاین اینجا
سول با پسر بچه جلوی ات وایسادن
_دعوا سر چی بوده و فک میکنین تقسسر کیه حتی فکرشم نکنین که اگه دروغ بگین نمیفهمم
مادر پسر بچه میخواست دختالت کنه که با گرفته شدن جلوش از طرف اقای چانگ مواجه شد
+اون مسخرم کرد و دوستمو زد بعدشم بهم گفت یتیم بی پدر
ات نفس عمیقی ک کشسد و بدون زره ای تغیر حالت چهره با همون خونسردی به پسر بچه نگاه کرد
_راست میکه پسر جون
پسر بچه میخواست دروغ بگه ولی وقتی با چشمای ببر وحشی ات مواجه شد گفت
_چی میل داری
*هیچی ممنون
ات روی مبل نشست و یه یونا زل زد
*تو این مدت حالت خوب بود؟ تونستی با فوت بچت کنار بیای
_اره خوب بودم و خوبم حقیقتو زود قبول میکنم پس اره زود کنار اومدم باهاش تو چطور
*منم خوبم منم سه بار سقط جنین داشتم بعد اخریش دیگه نتونستم باردار شم
_متاسفم *توچرا متاسفی فک کنم این مجازات بدی هست که در حقت کردم
_بگذریم کارت حرفت؟
یونا نفس عمیقی کشید و گفت
*ات تو این 7 سال خیلی عذاب وجدان داشتم اومدم معذرت خواهی کنم میدونم دیر شده ولی بازم معذرت میخوام
_معذرت خواهید دیگه ارزشی نداره که به خوام قبولش کنم فقط اینو بدون که برام مهم نیست الانم پاشو برو به زندگیت با کوک بدون عذاب وجدان برس
*صب کن تو خبر نداری؟
_از چی؟ *منو کوک 2 سال بعد رفتنت بهم زدیم و کوک بعد اون نه با کسی وارد رابطه شد نه حالش مثل قبل شد ات کوک خیلی ناراحت و پشیمونه لطفا ببخشش
_اگه میخواد بخشیدشه باید خودش بیاد پیشم نه معشوقه سابقش الانم پا شو برو هنوز نمیتونم دیدنتو تحمل کنم
یونا چیزی نگفت و رفت
ات خودشو انداخت رو مبل و اه عمیقی کشید
*خانوم _اقای چانگ قرصمو بده
چانگ جعبه قرصی از کشوی میز کار ات برداش و با اب نزدیگ ات شد و قرص ات رو بهش داد
ات به حرفای یونا درباره کوک فک کرد و یاد قیافه کوک افتاد خستگی تو چشماش بغض تو صداش گودی زیر چشاش شاید یونا راست میگفت
*خانوم همین الان از مدرسه سول زنگ زدن گفتن دوباره دعواش شده
_اغغغغ باز دماغ کی رو شکسته بدو بریم
ویو تو راه
_اخه من نمیدونم این بچه به کی کشیده حرکی چپ نگاش میکنه میگره پارش میکنه
چانگ نگاه عمیقی به ات انداخت
_چیه؟ اونجوری نگام نکن درسته در گذشته یکم دست به زن داشتم ولی خب بی دلیل نبود که خدارو شکر الان مثل قبل نیستم
و دوباره چانگ نگاه عمیقی به ات انداخت
_حالا درسته هنوز یکم دهن کسایی که وقتی چپ نگام میکنن رو اسفالت میکنم ولی خب دلیل نمی... اصلا چرا دارم توضیح میدم حواست به جاده باشه
ویو مدرسه
ات وارد اتاق مدیر شد و با دیدن صورت زخمی پسر بچه بهزور جلو خندشو گرفت و وقتی همه انتظار داشتن ات سر سول داد بزنه ات با خونسردی روی مبل نشست و گفت
_شما دوتا بچه بیاین اینجا
سول با پسر بچه جلوی ات وایسادن
_دعوا سر چی بوده و فک میکنین تقسسر کیه حتی فکرشم نکنین که اگه دروغ بگین نمیفهمم
مادر پسر بچه میخواست دختالت کنه که با گرفته شدن جلوش از طرف اقای چانگ مواجه شد
+اون مسخرم کرد و دوستمو زد بعدشم بهم گفت یتیم بی پدر
ات نفس عمیقی ک کشسد و بدون زره ای تغیر حالت چهره با همون خونسردی به پسر بچه نگاه کرد
_راست میکه پسر جون
پسر بچه میخواست دروغ بگه ولی وقتی با چشمای ببر وحشی ات مواجه شد گفت
۱.۵k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.