مافیای جذاب من
#مافیای_جذاب_من
part⁶
اجوما: اره پسرم اومد
کوک: اوکی، فلا
اجوما: خداحافظ
کوک ویو:
با الکس اومدیم شرکت هرکدوممون رفتیم تو اتاق خودمون، که با یه کوه پرونده که باید امضا میکردم مواجه شدم، گندش بزنن اه
رفتم نشستمو شروع کردم به امضا کردن که لیا اومد تو..
(لیا منشی شرکته که عاشق کوکه)
لیا:سلام رئیس(عشوه)(با یه جعبه تو دستش)
کوک: هوم بنال
لیا: رئیس جون چیزی شده؟(عشوه)
کوک :گمشو بیرون حصله تویه هــ*ـرزه رو ندارم
لیا: اما کوک میخواستم...
کوک: الان چه گوهی خوردییی، منو با اسم صدا زدیی(دادد)
کوک: بادیگاردارو صدا کردم تا ببرنش شکنچه گاه
اه رید تو اعصابم، با کلافگی شروع کردم به ادامه ی کارام
به ساعت نگاه کردم 20:00 بود
کتمو پوشیدمو به سمته اتاق الکس رفتم، گفتم:
کوک: امشب میای؟
الکس: شرمندم کلی کار ریخته سرم تا دیروقت تو شرکتم
کوک: عااا.. اشکال نداره، من میرم
الکس: اوکی بای
کوک: بای
به سمته عمارت روندم...
ا. ت ویو: اجوما اومد بهم گفت امشب مهمون داریم و باید کلی غذا اماده کنیم، منم دست به کار شدمو هرچی غذا بلد بودمو درست کردم که ساعت 20:00 شد
خیلی خسته بودم، از اجوما اجازه گرفتم برم تو اتاق و یکم استراحت کنم، اونم گفت باشه، به سمته اتاق رفتمو درو بستم و رو تخت دراز کشیدم، کمرمممممممم شکست
عاحححح...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
☆حــــمایــت یـــادت نــره بیــب☆
ܩܢ݅ܠߊ ܠߊیܭ/ܦ̇ߊܠو ܭܝ̇ߺܨ ܟܿܝܥ̇وܦ̈ܙ ܢ̣ܢܚ݅ܩ:)
هعببب
part⁶
اجوما: اره پسرم اومد
کوک: اوکی، فلا
اجوما: خداحافظ
کوک ویو:
با الکس اومدیم شرکت هرکدوممون رفتیم تو اتاق خودمون، که با یه کوه پرونده که باید امضا میکردم مواجه شدم، گندش بزنن اه
رفتم نشستمو شروع کردم به امضا کردن که لیا اومد تو..
(لیا منشی شرکته که عاشق کوکه)
لیا:سلام رئیس(عشوه)(با یه جعبه تو دستش)
کوک: هوم بنال
لیا: رئیس جون چیزی شده؟(عشوه)
کوک :گمشو بیرون حصله تویه هــ*ـرزه رو ندارم
لیا: اما کوک میخواستم...
کوک: الان چه گوهی خوردییی، منو با اسم صدا زدیی(دادد)
کوک: بادیگاردارو صدا کردم تا ببرنش شکنچه گاه
اه رید تو اعصابم، با کلافگی شروع کردم به ادامه ی کارام
به ساعت نگاه کردم 20:00 بود
کتمو پوشیدمو به سمته اتاق الکس رفتم، گفتم:
کوک: امشب میای؟
الکس: شرمندم کلی کار ریخته سرم تا دیروقت تو شرکتم
کوک: عااا.. اشکال نداره، من میرم
الکس: اوکی بای
کوک: بای
به سمته عمارت روندم...
ا. ت ویو: اجوما اومد بهم گفت امشب مهمون داریم و باید کلی غذا اماده کنیم، منم دست به کار شدمو هرچی غذا بلد بودمو درست کردم که ساعت 20:00 شد
خیلی خسته بودم، از اجوما اجازه گرفتم برم تو اتاق و یکم استراحت کنم، اونم گفت باشه، به سمته اتاق رفتمو درو بستم و رو تخت دراز کشیدم، کمرمممممممم شکست
عاحححح...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
☆حــــمایــت یـــادت نــره بیــب☆
ܩܢ݅ܠߊ ܠߊیܭ/ܦ̇ߊܠو ܭܝ̇ߺܨ ܟܿܝܥ̇وܦ̈ܙ ܢ̣ܢܚ݅ܩ:)
هعببب
۱۰.۰k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.