مافیای جذاب من
#مافیای_جذاب_من
part⁷
ا. ت: عاحححح، که بعده ۱۵ مین اجوما اومدو گفت: دخترم بیا پایین ارباب اومدن
ا. ت: سرتکوندادمو گفتم: چشم
رفتم پایین که یه مرده جذاب اومد داخل امارت، اون تتو هاش، موهاش، چشاش، استایلش، کراشش زدممممم عرررر
حجی خیلی کراش بودددد، ولی بازم من فقط یه خدمتکارم، که متوجه بقیه خدمتکارا شدم که سعی میکردن به ارباب نزدیک بشن، ولی من بجاش فاصله گرفتم اصلا از کارشون خشم نیومد
کوک: وارد عمارت شدم که مثله همیشه همه ی خدمتکارا سعی میکردن نزدیکم بشن ولی به یورمم نبود، که یه نفر توجهمو جلب کرد، فک کنم اون خدمتکار جدید بود، ولی فاصله گرفت، عجب..
کوک: خب گمشین سرکارتون(کمی بلند)
ا. ت: وا چرا اینجوری حرف میزنه، بخیال، رفتم سمت اشپزخونه که به غذا ها سر برنم، به بههههه عیجان
شروع به تزئین غذا ها کردم...
کوک ویو: رفتم تو اتاقمو رو تخت دراز کشیدم تا وقتی بچه ها میان بخوابم
"فلش بک به 22:00"
با صدای در بیدار شدم..
ا. ت: ارباب، مهموناتون تشریف اوردن
کوک: هوم برو الان میام
ا. ت: چشم
کوک: لباسامو عوض کردم و رفتم پایین
تهیونگو یوجینو جیمینو یونگی اومدن
کوک: بلخره یه بار به موقع اومدین
تهیونگ: بله بله ماهم خوبیم ممنون تو خوبی
کوک: کوفتتت
جیمین: داداش عصابت دوباره خورده هاا
کوک: عااا
یونگی: خیله خب خش اومدیم، شام کی میخوریم؟
کوک:کوف بخوری، یوجین کو
تهیونگ: داره ماشینو پارک میکنه
کوک: اوم، بیاین شام
تهیونگ/یونگی/جیمین: اوکی
(رفتن شام بخورن که یوجین هم اومد و باهم خوردن)
ادامــه دارد...
ـــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــــ
☆حــــمـایــت یـــادت نــره بیــب☆
ܩܢ݅ܠߊ ܠߊیܭ/ܦ̇ߊܠو ܭܝ̇ߺܨ ܟܿܝܥ̇وܦ̈ܙ ܢ̣ܢܚ݅ܩ:)
نظر بدین ادامه ی فیکو چجوری بنویسم؟
part⁷
ا. ت: عاحححح، که بعده ۱۵ مین اجوما اومدو گفت: دخترم بیا پایین ارباب اومدن
ا. ت: سرتکوندادمو گفتم: چشم
رفتم پایین که یه مرده جذاب اومد داخل امارت، اون تتو هاش، موهاش، چشاش، استایلش، کراشش زدممممم عرررر
حجی خیلی کراش بودددد، ولی بازم من فقط یه خدمتکارم، که متوجه بقیه خدمتکارا شدم که سعی میکردن به ارباب نزدیک بشن، ولی من بجاش فاصله گرفتم اصلا از کارشون خشم نیومد
کوک: وارد عمارت شدم که مثله همیشه همه ی خدمتکارا سعی میکردن نزدیکم بشن ولی به یورمم نبود، که یه نفر توجهمو جلب کرد، فک کنم اون خدمتکار جدید بود، ولی فاصله گرفت، عجب..
کوک: خب گمشین سرکارتون(کمی بلند)
ا. ت: وا چرا اینجوری حرف میزنه، بخیال، رفتم سمت اشپزخونه که به غذا ها سر برنم، به بههههه عیجان
شروع به تزئین غذا ها کردم...
کوک ویو: رفتم تو اتاقمو رو تخت دراز کشیدم تا وقتی بچه ها میان بخوابم
"فلش بک به 22:00"
با صدای در بیدار شدم..
ا. ت: ارباب، مهموناتون تشریف اوردن
کوک: هوم برو الان میام
ا. ت: چشم
کوک: لباسامو عوض کردم و رفتم پایین
تهیونگو یوجینو جیمینو یونگی اومدن
کوک: بلخره یه بار به موقع اومدین
تهیونگ: بله بله ماهم خوبیم ممنون تو خوبی
کوک: کوفتتت
جیمین: داداش عصابت دوباره خورده هاا
کوک: عااا
یونگی: خیله خب خش اومدیم، شام کی میخوریم؟
کوک:کوف بخوری، یوجین کو
تهیونگ: داره ماشینو پارک میکنه
کوک: اوم، بیاین شام
تهیونگ/یونگی/جیمین: اوکی
(رفتن شام بخورن که یوجین هم اومد و باهم خوردن)
ادامــه دارد...
ـــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــــ
☆حــــمـایــت یـــادت نــره بیــب☆
ܩܢ݅ܠߊ ܠߊیܭ/ܦ̇ߊܠو ܭܝ̇ߺܨ ܟܿܝܥ̇وܦ̈ܙ ܢ̣ܢܚ݅ܩ:)
نظر بدین ادامه ی فیکو چجوری بنویسم؟
۹.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.