p¹¹
p¹¹
When you were an employee...
بعد چند مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم
ا.ت:رییس
یونگی:منو اینجا رییس صدا نکن وقتایی که باهم هستیم یونگی صدام کن وقتی تو شرکت هستیم میتونی رییس صدام کنی
ا.ت: باشه
یونگی:چی میخواستی بگی؟
ا.ت:هیچی بگذریم
وارد خونه شدیم یکم معذب بودم و به روی خودم نیاوردم
یونگی:اتاقت اینجاست
ا.ت: مرسی
وارد اتاق شدمو لباسامو عوض کردم
(یونگی ویو)
لباسامو عوض کردم به سمت اشپزخونه رفتم و شروع به اشپزی کردم داشتم دوکبوکی و کیمباب درست میکردم یعنی ا.ت ازش خوشش میاد؟
(ویو ا.ت)
خیلیخوابم میومد یعنی امروز نزدیک بود بمیرم به لطف یونگی نجات یافتم چجوری براش جبران کنم؟
یونگی:ا.تتتتتت
از اتاق اومدم بیرون
ا.ت: بله؟
یونگی:بیا شام
ا.ت:اومدم
رفتم سر میز نشستم دیدم کیمباب ودوکبوکی درست کرده غذای مورد علاقم
وقتی غذارو دیدم لبخند روی لبم اومد
یونگی هم وقتی حواسم بهش نبود بهم نگاه میکرد و لبخند میزد
یونگی: امتحان کن
چاپستیکمو برداشتم ویدونه کیمباب برداشتم و گذاشتم تو دهنم
ا.ت: اوم خیلی خوشمزست
یونگی یه خنده یکوچیک زد
یونگی: خوشحالم که خوشت اومده
ا.ت: یونگی
یونگی: بله
ا.ت: تو جونمو نجات دادی میخوام برات جبران کنم چجوری برات جبران کنم؟
یونگی دستشو گذاشت رو شونم
یونگی: نیازی به جبران نیست
ا.ت:ولی من اینجوری نمیتونم
یونگی:هوم خب باشه
ا.ت:چیکار میخوای برات کنم
یونگی:من میخوام....
(ادامه دارد)
امروز میخوام داستان وتموم کنم
تموم کنم یا ادامش بدم؟😐
When you were an employee...
بعد چند مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم
ا.ت:رییس
یونگی:منو اینجا رییس صدا نکن وقتایی که باهم هستیم یونگی صدام کن وقتی تو شرکت هستیم میتونی رییس صدام کنی
ا.ت: باشه
یونگی:چی میخواستی بگی؟
ا.ت:هیچی بگذریم
وارد خونه شدیم یکم معذب بودم و به روی خودم نیاوردم
یونگی:اتاقت اینجاست
ا.ت: مرسی
وارد اتاق شدمو لباسامو عوض کردم
(یونگی ویو)
لباسامو عوض کردم به سمت اشپزخونه رفتم و شروع به اشپزی کردم داشتم دوکبوکی و کیمباب درست میکردم یعنی ا.ت ازش خوشش میاد؟
(ویو ا.ت)
خیلیخوابم میومد یعنی امروز نزدیک بود بمیرم به لطف یونگی نجات یافتم چجوری براش جبران کنم؟
یونگی:ا.تتتتتت
از اتاق اومدم بیرون
ا.ت: بله؟
یونگی:بیا شام
ا.ت:اومدم
رفتم سر میز نشستم دیدم کیمباب ودوکبوکی درست کرده غذای مورد علاقم
وقتی غذارو دیدم لبخند روی لبم اومد
یونگی هم وقتی حواسم بهش نبود بهم نگاه میکرد و لبخند میزد
یونگی: امتحان کن
چاپستیکمو برداشتم ویدونه کیمباب برداشتم و گذاشتم تو دهنم
ا.ت: اوم خیلی خوشمزست
یونگی یه خنده یکوچیک زد
یونگی: خوشحالم که خوشت اومده
ا.ت: یونگی
یونگی: بله
ا.ت: تو جونمو نجات دادی میخوام برات جبران کنم چجوری برات جبران کنم؟
یونگی دستشو گذاشت رو شونم
یونگی: نیازی به جبران نیست
ا.ت:ولی من اینجوری نمیتونم
یونگی:هوم خب باشه
ا.ت:چیکار میخوای برات کنم
یونگی:من میخوام....
(ادامه دارد)
امروز میخوام داستان وتموم کنم
تموم کنم یا ادامش بدم؟😐
۳.۹k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.