عشق تلخ
عشق تلخ
قسمت ۲۰
#رضا
هر جای شهرو گشتیم.
حتی از پانیذ شماره همه دوستاش گرفتیم و زنگ زدیم و هیچ کدوم خبری نداشتن ازش
ناامید و عصبانی اول رفتم مهراب رسوندم و بعد رفتم سمت خونه
چند روزی بود پیش ارسلان و مامان بابا نرفته بودم اما خیلی عصبانی بودم از دست سارا به سمت خونه روندم و با سرعت به خونه رسیدم
در ماشینو محکم بستم و زنگ ایفونو زدم بعد چند دقیقه در باز شد دیدم خدمتکار هست و خودش نیست
بهش گفتم سارا کجا رفته گفت خانم چند دقیقهای که میشه که پیشه پای شما از خونه رفتن بیرون.خیلی عصبانی بودن و عجله داشتن.ازش پرسیدم نمیدونی کجا رفته گفت نه خبر ندارم
من یه قراره کاری مهم داشتم اما اون به کل کنسل کردم و رفتم پیش مامان بابام تا یه چند روزی پیش اونا باشم
خواستم شب برم خونه سارا تا باهاش حسابی حرف بزنم و ببینم حرف حسابش چیه
به طرف خونه حرکت کردم
#پانیذ
_جانم دیانا((صدای گرفته))
+خواب بودی عشقم
_نه حالم اصن خوب نیس اینکه میبینم نمیتونم به مامان دنیا کمکی کنم حالمو بدتر از قبل میکنه
+نظرت چیه بریم خونه دنیا اینا
_مامانش ما رو ببینه یاد دنیا میفتهوو حالش بدتر خراب میشه بزار یکم بگذره
+تو نمیدونی دنیا بیشتر کجاها میره؟؟
_من پاتوق اصلیمونو میدونستم که فقط بام بود:) اون زیاد بیرون نمیومد: هیچ وقتم بدون من جایی نمیرف.اینبار حتی یه زنگم نزد دو روزه ازش خبر ندارم دیانااا
+بیا به این آدرسی که واست میفرستم یکم باهم حرف بزنیم خالی شی دورت بگردم
_اوکی بفرس
+باشه فعلا
#دنیا
چشامو نمیتونستم باز کنم:)
به زور یه خورده از چشامو باز کردم و دیدم خیلی سردمه
تو یه اتاق خالی خیلی سرد که زمینش حتی یه فرشم نداشت انداخته بودنم.
مگه من چیکار کرده بودم؟مگه به کی ضرر رسوندم به زور خودم تکون دادم تا به به جا تکیه بدم تن و بدنم همه زخمی بود و خون تو دهنم ریخته بود رو لباسام
حالم از خودم بهم میخورد
خون دور لبمو پاک کردم
یاد رضا افتادم.من عاشقش شده بودم.شاید با یکی ارتباط داشته و اون قرار منو رضا رو دیده و این بلا رو سرم آورده چون بلافاصله بعد قرار منو رضا این اتفاق افتاد.سرمو پایین اوردم و فقط آروم اشک ریختم
که یهو در باز شد و یه نفر اومد تو با همون چشای نیمه بازم دیدم یه زنی وارد شد و ....
ادامه دارد...
قسمت ۲۰
#رضا
هر جای شهرو گشتیم.
حتی از پانیذ شماره همه دوستاش گرفتیم و زنگ زدیم و هیچ کدوم خبری نداشتن ازش
ناامید و عصبانی اول رفتم مهراب رسوندم و بعد رفتم سمت خونه
چند روزی بود پیش ارسلان و مامان بابا نرفته بودم اما خیلی عصبانی بودم از دست سارا به سمت خونه روندم و با سرعت به خونه رسیدم
در ماشینو محکم بستم و زنگ ایفونو زدم بعد چند دقیقه در باز شد دیدم خدمتکار هست و خودش نیست
بهش گفتم سارا کجا رفته گفت خانم چند دقیقهای که میشه که پیشه پای شما از خونه رفتن بیرون.خیلی عصبانی بودن و عجله داشتن.ازش پرسیدم نمیدونی کجا رفته گفت نه خبر ندارم
من یه قراره کاری مهم داشتم اما اون به کل کنسل کردم و رفتم پیش مامان بابام تا یه چند روزی پیش اونا باشم
خواستم شب برم خونه سارا تا باهاش حسابی حرف بزنم و ببینم حرف حسابش چیه
به طرف خونه حرکت کردم
#پانیذ
_جانم دیانا((صدای گرفته))
+خواب بودی عشقم
_نه حالم اصن خوب نیس اینکه میبینم نمیتونم به مامان دنیا کمکی کنم حالمو بدتر از قبل میکنه
+نظرت چیه بریم خونه دنیا اینا
_مامانش ما رو ببینه یاد دنیا میفتهوو حالش بدتر خراب میشه بزار یکم بگذره
+تو نمیدونی دنیا بیشتر کجاها میره؟؟
_من پاتوق اصلیمونو میدونستم که فقط بام بود:) اون زیاد بیرون نمیومد: هیچ وقتم بدون من جایی نمیرف.اینبار حتی یه زنگم نزد دو روزه ازش خبر ندارم دیانااا
+بیا به این آدرسی که واست میفرستم یکم باهم حرف بزنیم خالی شی دورت بگردم
_اوکی بفرس
+باشه فعلا
#دنیا
چشامو نمیتونستم باز کنم:)
به زور یه خورده از چشامو باز کردم و دیدم خیلی سردمه
تو یه اتاق خالی خیلی سرد که زمینش حتی یه فرشم نداشت انداخته بودنم.
مگه من چیکار کرده بودم؟مگه به کی ضرر رسوندم به زور خودم تکون دادم تا به به جا تکیه بدم تن و بدنم همه زخمی بود و خون تو دهنم ریخته بود رو لباسام
حالم از خودم بهم میخورد
خون دور لبمو پاک کردم
یاد رضا افتادم.من عاشقش شده بودم.شاید با یکی ارتباط داشته و اون قرار منو رضا رو دیده و این بلا رو سرم آورده چون بلافاصله بعد قرار منو رضا این اتفاق افتاد.سرمو پایین اوردم و فقط آروم اشک ریختم
که یهو در باز شد و یه نفر اومد تو با همون چشای نیمه بازم دیدم یه زنی وارد شد و ....
ادامه دارد...
۱۲.۶k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.